سینماسینما، محمدرضا بیاتی*
حمید لبخنده درگذشت. خدایاش رستگار کند. او کارگردان سریال ماندگار در پناه تو بود. در میانه دهه ۷۰؛ در سالهای فعالشدنِ آتشفشان خاموشِ تحولات اجتماعی و پیشدرآمدِ فوران گُدازههای داغِ سیاسی. برای ایران آن دوران، عاشقانهای مدرن بود؛ اما هنوز ریشه در ارزشهای سنت و انقلاب و جنگ داشت. بیست و پنج سال گذشته با اینحال هربار که آن داستان را، با وجود سانسور زیاد، شبکهای پخش میکند سرزنده است؛ هرچند گفتمانهای تازه -با نفی گذشته- انگار دیگر حتی نمیخواهند فرزندخوانده آن باورها باشند با اینوجود همچنان گیراست و گردِ کُهنگی بر آن ننشسته.
در پناه تو، امروز راوی صادقِ یک دوران است. اغراقآمیز نیست که بگویم سریال برای بسیاری تبدیل به کالت (cult) شد؛ یا اثری با هواداران ویژه خود که در جهان هواداراناش شخصیتها و اتفاقاتِ داستان ما به اِزای واقعی داشت. از نگرش تا سبک پوشش؛ نه فقط برای دانشجوهای جوان بلکه حتی برای انقلابیهای نه چندان جوانِ پس از جنگ. کسانی که ضرورتهای تازه زمانه را درک کرده بودند اما سرگردان در جستجوی سبکی از زندگی بودند که به آن گذشته هم وفادار بماند.
لعیا زنگنه، در آن مختصات تاریخی، شمایل یک زن مذهبی مدرن شد؛ زنی متشرع که گاهی تفسیری کمتر متعارف و روشنفکرانه از اوقات شرعی را برای همسرش توضیح میداد و همزمان با پوششی کامل، با چادری رها و در حال راه رفتن با لرزشی زنانه در صدا و حجب و حیایی در نگاه، قاطعانه از موضعی برابر با مردان، بر سر کار و زندگی مجادله و استدلال میکرد. آمیزهای از زنانگی و مردانگی. ترکیبی که مهمترین ویژگی در جذابیت زن و مرد مدرن است. ظرافت و عقلانیتِ توأمان. مریمِ داستانِ در پناه تو، درست به موازات هدیه تهرانی در سینما (سلطان کیمیایی) میایستاد که -منهای عناصر مذهبی- او هم تجسم این آمیزه متضاد بود و یک دگردیسی اجتماعی- تاریخی در نگرش به زنانگی را بازنمایی میکرد. (در مقابل نیکی کریمی، هرچند که شخصیت حقیقیاش، مدرن بنظر میرسید اما از منظر شمایلشناسی همچنان زنانگی سنتی را نمایندگی میکرد و شاید این ویژگی ناخواسته یکی از دلایلی بود که او را کمتر در تعارض با نگاه حاکم بر دستگاه فرهنگی رسمی قرار داد.)
مریم داستان در آن سالها صرفاً تشخصِ زن مذهبی امروزی نبود که مطلوب برخی از آرمانگرایان ایدئولوژیک باشد؛ کسانی که در درون ساختِ قدرت سیاسی فعالیت میکردند بلکه پایگاه اجتماعی چشمگیری هم داشت. شمایل مریم برای انقلابیهای سر به آسمانسائیده و -حالا- تحولخواه یک نیاز سرکوفته را هم احیاء میکرد؛ عشق زمینی! نیازی که بسیاری از آنها با سودای ساختنِ آرمانشهر آن را سرکوب کرده بودند.
عشق دراماتیکِ در پناه تو، چند ضلعی بود. بین مریم، محمد (جوهرچی)، رامین و پارسا؛ اما مدرن بودنِ آن عشق بدلیل اضلاع چندگانهاش نبود بلکه از یک تعارض مدرن برمیخاست. محمد که مریم را دوست دارد با ترفند رامین در موقعیت یک تصمیم اخلاقی قرار میگیرد. ناگزیر واسطه خواستگاری رامین از مریم میشود اما ماجرا آنطور که محمّدَم انتظار دارد پیش نمیرود. مادر محمد، ثریا قاسمی، که با لحنی دوستداشتنی او را محمّدَم صدا میزند پسرِ با کمالاتاش را در تعارضی دشوار، گرفتار میبیند که راهکاری برای آن ندارد. در جهانی سنتی، کسی که چنین عمل مؤمنانهای- بزعم خود- انجام میدهد خود را بدست تقدیر میسپارد؛ یا محبوب از دست نمیرود و یا با این ایثار به فضیلتی والا میرسد. در هر دو حالت، او راضی به رضای اوست. اما تصمیم و کنش ِ محمد با واکنش غیرمنتظره زندگی مواجه میشود که نشانه زیست در هستیِ مدرن است. مریم، خوشبخت نمیشود و مسئول این تیرهروزی را محمد میداند. بحث و جدلهای بین محمد و پدرش، با بازی بسیار خوب سعید پورصمیمی، یکی از به یادماندنیترین گفتگوهای نشانهشناسانه بین شخصیتهای داستانی در تلویزیون بود که آن گذار تاریخی را بازتاب میداد؛ از ایمان سنتی و ایدئولوژیک به ایمان مدرن.
زندهیاد حمید لبخنده، با تحمیل همه محدودیتهایی که تمرکز و انرژی را تحلیل میبَرَد، کارگردانی خوبی در اجرا داشت اما -به نظرم- بخش مهمی از اعتبار در پناه تو، و یا شاید مهمترین بخشِ آن را باید به پای فیلمنامه علیرضا طالبزاده گذاشت. فیلمنامهنویسی گزیدهکار که جدای از جنبههای دراماتیک آثارش، عمق و اثرگذاریِ اغلب کارهای او، مصداق روشن و کمیاب ِ اندیشهورزی اصیل و حلول تجربه زیسته در داستان است؛ از در پناه تو تا دوران سرکشی، صاحبدلان. (هرچند به دلایلی در سینما موفق نبود)
لرزش صدای لعیا زنگنه یا مریم ِ در پناه تو، تعبیر دیگری هم داشت؛ اضطراب! اضطراب عبور از این گذار تاریخی سخت. البته او گذشت و در جهان داستان خوشبخت شد اما عقیم ماند و فرزندی نیاورد. بنابراین، اگر در رابطه بین جهان داستانی و جهان واقعی، نوعی بینا-متنبودگی (intertexuality) قائل باشیم آنگاه سرنوشت غمانگیز حسن جوهرچی و رامین در جهان واقعی و نسبت تأویلی آن با جهان داستانی، معانی تلخی را تداعی میکند؛ هرچند با این تحلیل هنوز جای امیدواری هست؛ پارسا پیروزفر هنوز خوشچهره و خوشپوش است.
یادِ حمید لبخنده، همیشگی.
*فیلمنامهنویس و فیلمساز