سینماسینما، فرهاد خالدی نیک
«سازهای ناکوک» فیلمی است به کارگردانی علی حضرتی با فیلمنامه ای مشترک از اصغر عبداللهی و علی حضرتی که چند وقتی است در اکران آنلاین، در معرض تماشای مخاطبان سینمای ایران قرار گرفته؛ علی حضرتی با تهیه کنندگی فیلم سینمایی «خداحافظی طولانی» به کارگردانی فرزاد موتمن وارد سینمای ایران شد و با تهیه فیلم های نیم رخ ها(ایرج کریمی)، یک قناری، یک کلاغ (اصغر عبداللهی) و اردک لی (بهروز غریب پور) مسیر حرفه ای اش را ادامه داد. حالا اما «سازهای ناکوک» قدم بزرگی است برای حضرتی که از تهیه کنندگی به کارگردانی گرایش پیدا کرده و می خواهد مسیری متفاوت را دنبال کند.
قصه ای نه چندان پیچیده
«سازهای ناکوک» قصه پیچیده ای ندارد. قصه دو خواهر است و یک مرد که به تازگی با خواهر کوچکتر ازدواج کرده است. خواهر بزرگتر، هلیا (هنگامه قاضیانی) روانشناس است و خواهر کوچکتر، هدیه (غزل شاکری) ظاهراً بیماری ست روانی. دو خواهری که از ابتدای فیلم با یکدیگر در کشمکش هستند و در واقع خط قصه اصلی فیلم، حکایت چند و چون این کشمکش است. در این میان پارسا (حامد کمیلی) هم هست که گویی او هم از مشکلاتی روحی رنج می برد. همانطور که از توضیحات ارائه شده بر می آید، فیلم آشکارا درامی روانشناسانه است. درامی که بنیان اش بر مبنای چالش های روحی و روانی شخصیت های فیلم پایه ریزی شده است. در مورد دو خواهر به نظر می رسد ریشه این مشکلات بر می گردد به گذشته های دور و حادثه دردناک خودکشی مادر که تا هنوز در روحیات هلیا و هدیه تاثیرگذار است. هلیا اگرچه خودش را روانشناس و دو شخصیت دیگر فیلم را دچار بیماری های اعصاب و روان می داند، ولی آشکارا خودش از مشکلات روانی بیشتری رنج می برد و شاید روحیات و طرز فکر وی باعث شده که خواهر کوچکترش به مرز بیماری کشانده شود. دختری که مدام در تلاش است تا خودش را از زیر فشار خواهر بزرگتر خارج کند و ازدواج مخفیانه اش با پارسا نیز در همین جهت ارزیابی می شود.
شخصیت ها و قاب ها
دو شخصیت اصلی «سازهای ناکوک» می توانستند برگ برنده فیلم باشند اگر شخصیت پردازی آن ها چنان که ضرورت چنین درامی است، انجام می شد. در چنین شرایطی ما با فیلمی مواجه هستیم که نه روانشناس اش بسان روانشناس ها می ماند و نه بیمارش، نشانی از بیماری به همراه دارد. حقیقتاً اگر هلیا روانشناس نبود یا هر شغل دیگری داشت، در خط اصلی قصه و سرنوشت نهایی شخصیت ها، تفاوتی حاصل می شد؟ یا نوازندگی و علاقه شخصیت هدیه به ساز چنگ و تمرکز وی برای ساخت آهنگ، جز در پایان بندی فیلم، چه تاثیری در پرداخت این شخصیت دارد؟ یقیناً عناصر یاد شده اگر با رنگ آمیزی بهتری همراه می شدند می توانستند به عنوان فاکتورهایی مهم در شخصیت پردازی اثر تلقی شوند، ولی در شکل و شمایل کنونی نه تنها کارکرد چندانی در قصه ندارند بلکه در سیر پردازش شخصیت ها نیز فاقد تاثیرگذاری لازم هستند. حتی شخصیت پارسا به عنوان جوانی عاشق پیشه و عصبی مزاج، آن چنان که باید باورپذیر از آب درنیامده و تا انتهای فیلم، هویت مشخص و معینی پیدا نمی کند. جوانی نجار که هلیا معتقد است تزلزل روحی دارد و انگار فقط آمده تا در و تخته را به هم جور کند.
«سازهای ناکوک» هر چه از نظر داستان و شخصیت پردازی لاغر و کم مایه می نماید به لحاظ بصری و نمایش قاب بندی های زیبا و کارت پستالی، جلب توجه می کند. انگار که کارگردان اثر سعی کرده تمامی خلاءهای ناشی از فیلمنامه را با هنر فیلمبرداری مسعود امینی تیرانی جبران کند. غافل از این که بینندگان آثار نمایشی بیش از تماشای قاب های چشم نواز به دنبال تماشای فیلمی با محتوایی جذاب و قابل قبول هستند.
بازی ها
بازی بازیگران هر فیلم سینمایی را می توان متاثر از شخصیت پردازی آن دانست. وقتی شخصیت های فیلمی به اصطلاح درنیامده باشند، بازیگران هر چقدر هم برای باور پذیر ساختن نقش تلاش کنند، بی نتیجه و بیهوده به نظر می رسد. در «سازهای ناکوک» نیز بازی ها چندان چنگی به دل نمی زنند چرا که شخصیت ها آن چنان که باید دارای هویتی مشخص نیستند. این چنین است که بازی غزل شاکری در قالب کاراکتر هدیه که می توانست نقشی خاص و چالش برانگیز در کارنامه این بازیگر باشد، کاملاً معمولی می نماید. یا نقش آفرینی هنگامه قاضیانی در قالب نقش هلیا، شباهت فراوانی به بازی های پیشین وی داشته و قدمی رو به جلو در کارنامه هنری قاضیانی محسوب نمی شود. در مورد حضور حامد کمیلی نیز این قضیه صدق می کند و بازیگری که توانایی هایش را در آثار زیادی نشان داده، در این جا مجال چندانی برای عرضه این توانایی ها پیدا نکرده است. فیلم دو بازیگر فرعی قابل توجه نیز دارد. احمد عربانی که کاریکاتوریستی شناخته شده است در نقش موسیو ظاهر شده که کافه اش به عنوان محلی برای آمد و شد شخصیت ها و تغییر ذائقه آن ها مورد استفاده قرار می گیرد. عربانی در واقع خودش را بازی می کند و امتیاز بازی ساده و دلپذیرش نیز در همین نکته است. این که سعی نمی کند متفاوت باشد یا ادا در بیاورد. مرتضی ضرابی نیز در نقش کوتاهی ظاهر می شود که با چهره پردازی متفاوت، حضوری دلنشین در فیلم را رقم می زند.
پایان بندی
فیلم پایانی گویا دارد و سعی می کند شخصیت ها را به سرنوشتی مشخص برساند. رها شدن هدیه از دست فشارهای اعصاب خردکن هلیا و حرکت او به سمت آن جنس زندگی که خودش تمایل دارد، پایانی امیدوار کننده تلقی می شود. به خصوص اگر با ساخت آهنگی که در طول فیلم، او و سایر شخصیت ها انتظارش را می کشند، همراه شود. اما مشکل این جاست که در طول فیلم، گره کوری ایجاد نشده که در پایان بندی نیازی به گره گشایی داشته باشد. انگار چند روز از زندگی آدم های فیلم را در موقعیت های مختلف دیده ایم، بی آن که به مساله شان پی ببریم و اشتیاقی برای دنبال کردن دغدغه های آن ها پیدا کنیم. جالب این جاست فیلمی که درباره تاثیرات گذشته در زندگی امروز شخصیت هاست، نه گذشته ی آن ها را کالبدشکافی می کند و نه می تواند حس و حال کنونی آن ها را تبیین کند. انگار که نود دقیقه از زمان فیلم را هدر داده باشیم تا پایانی که مدنظرمان است را به مخاطب دیکته کنیم. دیکته ای نوشته شده که سرشار از غلط است!