تاریخ انتشار:۱۴۰۲/۱۲/۰۱ - ۱۷:۵۹ تعداد نظرات: ۰ نظر کد خبر : 194822

سینماسینما، شادی حاجی مشهدی

حوصله کنید برای تماشا… تا شما هم بتوانید کم کم، از پس دود غلیظ سیگار و دیوارهای سیمانی خفقان آور، درست وسط جهان مالیخولیایی یک انسان تنها، اما در حال تطهیر ، کورسوی نور عشق را ببینید و از پیروزی شرافت بر رذالت لذت ببرید.

تماشای تازه ترین فیلم وحید جلیلوند با توجه به حافظه جمعی و تاریخی ما مردمان سرزمین سوگ و درد، آسان نیست، «شب، داخلی، دیوار » با ترجمه انگلیسی «آنسوی دیوار»، یک درام دل خراش و غافلگیر کننده، اما شریف و انسانی است.
در گیر و دار اعتراض گروهی از کارگران برای حقوق عقب افتاده شان، لیلا فرزند خردسالش را گم می کند، نیروهای سرکوب به اشتباه او را دستگیر می کنند؛ لیلا موفق به فرار از دست ماموران می شود و به علی پناه می آورد…

شب، داخلی، دیوار درباره بزنگاه انتخاب است. درباره آن لحظه که چیزی از درون آدمی می جوشد و به او نهیب می زند که در کدام سو باید بایستد. همچنین لایه های عمیق تر فیلم به مفهوم تلاش برای ادامه و بقا اشاره دارد و به محدودیت ها و فرصت هایی اشاره می کند که در آن ها، آدمی دستخوش تغییر و تحول می شود و بیش از همه درباره تاثیری است که این تغییرات بر جسم و روح و روان ما دارد.

قصه فیلم جانمایه ملتهبی دارد و روایتی که بیننده دنبال می کند از یک تعقیب و گریز پر تمپو، شروع شده و به تدریج، تلخ تر و مبهم تر می شود.
یافتن پاسخ این ابهام ها، در گرو درک توالی روایی و تحمل خشونت دیداری و شنیداری است که تنها با آگاهی از سرنوشت پایانی شخصیت ها، برای بیننده شیرین خواهد شد.

این شکل از روایت ممکن است حتی برای مخاطب کم حوصله تر، کمی گیج کننده باشد، اما اگر تماشاگر بخواهد یا بتواند با شخصیت ها همراه شده و رنج نهفته ای که هر یک از آنها در این مسیر تجربه کرده را درک کند، این تحول و تزکیه را منطقی تر می فهمد.

این که جلیلوند یک واقعه اجتماعی را بهانه می کند تا تقسیم بندی ملموسی از ظالم و مظلوم به بیننده ارائه دهد، هوشمندانه است، اما به نظر می رسد که این مرزبندی سیاه و سفید اولیه، به خودی خود برای همذات پنداری با شخصیت لیلا یا علی کافی نباشد.

باید گفت، با اینکه فیلمنامه بارها و بارها اصلاح و با جزییات بسیار نوشته شده، اما جذابیت دراماتیک فیلم مدیون تکرار قصه از منظرگاه و زوایای متفاوت و در زمان های مختلف است. این روایت غیرخطی، «تسرکت » وار، در ابعاد دیگری قصه را پیش می برد که در کنار تدوین درست و خلاقانه، به واقع ضعف های نهفته در فیلمنامه را پوشش می دهد.
در فضاسازی فیلم با تمهیداتی که در صحنه آرایی و نورپردازی به عمل آمده، به کمک نماهای سر بالا( low Angle) از راه پله هایی پیچ در پیچ و سرگیجه آور، جهانی کابوس وار و پر توهم خلق شده که بر تعلیق و ابهام درام در فصل تعقیب و گریز لیلا از دست ماموران، افزوده است.
در اغلب نماها که داخلی و بسته است، نورپردازی به شکلی هدفمند و در خدمت قصه طراحی شده.
نماهایی در فیلم وجود دارد که از نگاه یک دوربین مداربسته کاراکتر اصلی را زیر نظر دارد؛ این نماها موید حضور یک چشم سوم است که در پایان علتش را در می یابیم.
اولین مواجهه بیننده، با علی (نوید محمدزاده) از پلان خودکشی او در حمام کلید می خورد؛ جوانی خموده، نحیف و تنها که هر دو‌چشمش خوب نمی بیند. او با زخم های بی شماری که در بدنش دارد افسرده و فروپاشیده به نظر می رسد؛ اینکه او چرا در این چاردیواری سرد و خاکستری؛ کم بینا، در هم شکسته و تنها رها شده جرقه اولین پرسش مهم را در ذهن مخاطب روشن می کند که در فصل پایانی فیلم مهم ترین غافلگیری دراماتیک قصه را نیز رقم می زند.
شخصیت دیگری که هیجان درام با ورود او بیشتر می شود لیلا ( با بازی دایانا حبیبی) است، زنی که شوهرش مرده، بیماری صرع دارد و در جریان اعتراضات کارگری مجبور به فرار از دست نیروهای پلیس شده و به ساختمان محل سکونت علی پناه آورده است.
این دو در کنار هم ترکیب دو انسان مستاصل و تنها را شکل می دهند که باید برای بقا به هم اعتماد و کمک کنند.

شاید اگر این قصه با یک روایت خطی به تصویر کشیده می شد، جذابیت و کشش فعلی را نداشت؛ با این وجود حرکت آزادانه بین گذشته و حال، جهش های روایی را سبب می شود که انگیزه‌ بخش شخصیت‌های اصلی در خلق درام است.
پلان پایانی فیلم زیباست، با یک تراک اوت جالب از یک پنجره کوچک شروع می شود و با تعبیر گذر از محدودیت اسارت به رهایی آزادی به دشتی بزرگ و سبز می رسد؛ نوای زیبای موسیقی و ترانه دلشدگان (با صدای محمدرضا شجریان )، به واقع حسی مشابه یک پایان شیرین و امیدوارکننده را به بیننده منتقل می کند که پس از تماشای آن همه تلخی، سزاوار آنست.

لینک کوتاه

مطالب مرتبط

 

آخرین ها