سینماسینما، زهرا مشتاق
نمایش «مدهآ در قندهار»، به کارگردانی اصغر خلیلی، تولید مشترک ایران و افغانستان، روی صحنهی سالن استاد انتظامی خانه هنرمندان.
در ساحت هنر، برهههایی هست که آثار خلق شده برآیند و چیدمانی است از آنچه در بستر یک جامعه از محلی تا بینالمللی میگذرد. آثاری که میتواند هر حوزهای را در برگیرد. از تجسمی تا شعر و داستان و ساخت فیلم و نوشتن نمایشنامه. تئاتر «مدهآ در قندهار» نیز تبلور آن چیزی است که اکنون، بیش از هر وقت دیگر، گریبانگیر جامعه افغانستان شده است. یک جامعه کاملا سنتی که بخصوص با قدرتگیری طالبان، به سرعت به سوی بدویت، عقبگردی شتابنده داشته و در این گردباد زنان تبدیل به بزرگترین قربانیان شدهاند. زنانی که حق رفتن به مدرسه را از دست دادهاند. بدون مرد اجازه بیرون آمدن از خانه و سفر ندارند و در حد دستگاهی برای بچهسازی و ایجاد رضایت در مردان، حقیر شده و تنزل یافتهاند. زنانی که میشود آنها را به جرم و خیانت ناکرده، بدون هیچ دادگاهی به آسانی سنگسار کرد و به هیچ کس و هیچ کجا پاسخگو نبود. جامعهای که مردان قلدر زیاد دارد. اجتماعی که تصمیم گیرندگانش، رتبه نخست نادانی و تحجر و واپسگرایی را در تمام دنیا از آن خود کردهاند. و فراموش شدهترین انسانها در این سرزمین زنانی هستند که در پرخطرترین کشور دنیا جان و روانشان به دست لشگری از هیولاها سپرده شده است که گویا سوار بر ترسناکترین اندیشههای تاریک دنیا رو به مرگ و نیستیاند. مدهآ در قندهار تمام اینهاست. قصه زنانی که رنج و ترس از دست دادن حداقلها، گاه آنها را حتی در برابر هم قرار میدهد. از آنها جاسوس و قاتل میسازد. اما آیا مدهآ یا دایه واقعا قاتل هستند؟ مدهآ چگونه توانست مردی را بکشد که روزگاری برای رسیدن به او از همه چیز خود گذشته بود. اما مرد به او خیانت میکند. چون مرد او را موجودی حقیر میشمارد و درست در همان لحظه که به همسر و فرزندان خود بیوفایی میکند، دل در گرو زنی دیگر دارد. نه از سر مهر و عشق. که این بار زن برایش جادهای است برای رسیدن به قدرتی افزونتر، جایگاهی برتر. زنانی که موقعیتشان نه به گونهای مستقل، که بنا بر آنچه مردان پیریزی میکنند، محقق میشود. این است که تبدیل به جاده صافکن و پلکان مردان میشوند. مردان قلدر، زمخت و خشنی که جز اطاعت محض هیچ چیز دیگری نمیخواهند. و جزای نه گفتن هر زن میتواند به آسانی مرگ و نیستی و اعدام دردناکی چون سنگسار باشد. بی هیچ ادلهای. بی هیچ جرم مرتکب شدهای. و مدهآی افغانستانی چنین است که بر مرد خود میشورد. گویا او نماینده تمام زنانی است که بر گرده و جان آنان ستم رفته و حتی زنانی که به ناچار و ناخواسته با پذیرش ستم، راه بر ستمگر هموار کردهاند. بعد در یک لحظه مدهآ و دایه یکی میشوند. ارواحی خشمگین، الههگانی که به انتقام برخاستهاند از زمین و زمان و مردان خیانتپیشهی زورگو و خشن، که جز حقارت و ترس و اطاعت هیچ چیز دیگر بر زنان هموار نکردهاند. و انتقام نشانه خشم است و نفرتی عمیق که از انباشت و بسیاری ستم میآید و مدهآ این رنج بافته شده در قامت روحش را ذره ذره میشکافد تا رها شود از این پیله تنگ و ترسناک ظلم.
مدهآ در قندهار به دلیل رویکرد اجتماعی و بیتفاوت نبودن به آنچه در همسایگی کشور ما و در افغانستان میگذرد، میتواند اثری قابل احترام باشد. گویا کنشگری اجتماعی این بار در صحنه نمایش و به زبان هنر جاری و معترض شده است.