تاریخ انتشار:۱۳۹۸/۱۱/۲۰ - ۱۲:۰۶ تعداد نظرات: ۰ نظر کد خبر : 130844

سینماسینما، سحر عصر آزاد

روز هشتم جشنواره فیلم فجر با فیلم های کم رمق و متوسط از فیلمسازان جوان، تازه کار و کارگردانی گزیده کار سپری شد که از او انتظار بیشتری می رفت.
“تعارض” دومین فیلم محمدرضا لطفی پس از “روایت ناپدید شدن مریم” است که ساختاری تجربی را در فرم و روایت پیگیری می کند که می توانست نقطه قوت رویکرد فیلمساز تلقی شود. اما فرم تصویری و قصه انتخابی به گونه ای تکراری و کلیشه شده در همین گونه آثار تجربی هستند که معدود نوآوری های فیلم را هم کمرنگ می کنند. فیلم با موقعیت آشنای حضور کاراکتری در مطب روانپزشک آغاز می شود که این موقعیت در تلفیق با اعتراف کاراکتر به قتل در کلانتری، منجر به روایتی دوگانه از زندگی مردی شده که گذشته اش را مرور می کند. این روایت با تکیه بر تدوینگر بودن مرد با فرم چنددوربینه پیش می رود که به گونه ای دوربین را تبدیل به کاراکتری تعیین کننده در کلیت درام و حتی در مقطعی تبدیل به شریک عاطفی مرد می کند. به دلیل تمایز و لکنتی که پرش روایت از کلانتری به مطب و بالعکس وجود دارد، پلان های رابط متعددی از رقص کاراکتر تا تکرار و عقبگرد موقعیت های مختلف روزمره او طراحی شده که به تدریج در روندی فرسایشی به جای رسیدن به یک سنتز جدید، تنها یک فرم مکانیکی را تداعی می کنند و باعث می شوند فیلم در یک سطح مشخص درجا بزند بدون آنکه بتواند مخاطب خود را با قصه تو در تویش غافلگیر کند.
“پدران” نخستین فیلم سینمایی سالم صلواتی است که بر اساس فیلمنامه ای از محمدرضا گوهری ساخته شده است. فیلمی که به واسطه محوریت یافتن یک تصادف که راز آن تا انتهای فیلم پنهان می ماند، می توانست تبدیل به اثری نفس گیر و پرتنش شود اما به شکلی کند و مکانیکی پیش می رود. بخصوص فیلم به واسطه نام انتخابی می توانست تبدیل شود به یک کنکاش در رفتارشناسی پدران این چند جوان که درگیر تصادف بودند اما این اتفاق در فیلم نمی افتد و در عمل با فیلمی کم جان و بدون کشش مواجه هستیم که نمی تواند مخاطب را با خود همراه کند. در واقع فیلم از ابتدا تا انتها که راز این تصادف فاش می شود، باید روندی کشف گونه می داشت تا پدران با چهره واقعی فرزندانشان مواجه می شدند و در کنار کوتاهی و قصورشان، مفهوم شکست رابطه بین نسل ها برجسته می شد. اما این زیرلایه مهم نیز نتوانسته در فیلم برجسته شود و تنها پوسته و لایه بیرونی این جستجو که حتی احساسات برانگیزی هم ندارد به تصویر درآمده است.
“من می ترسم” چهارمین فیلم سینمایی بهنام بهزادی پس از “تنها دو بار زندگی می کنیم”، “قاعده تصادف” و “وارونگی” است که همچنان مضامین بطئی و درونی را بر بستر درامی رئال مورد توجه قرار می دهد. اما نکته اینجاست که بهزادی در این فیلم از شخصیت پردازی متمایز آدم های معمولی و عادی که ویژگی منحصر به فرد آثارش بود، فاصله گرفته و با تکیه بر تیپ های کلیشه ای که با انتخاب بازیگران کلیشه شده نیز تشدید شده، بر مسیری غیر قابل انتظار حرکت می کند. فیلم روایتی از چگونگی بروز نیمه تاریک وجودی یک انسان است که با انتخاب یک کاراکتر شاعرپیشه و عاشق مسلک، تحول او به شکلی برجسته تر نمایان می شود. اما واقعیت این است که نمی توان اتمسفر یک رابطه عاشقانه قدیمی را که به نقطه صفر و ترک و جدایی رسیده، در فیلم بین این زوج پیدا کرد. همه اینها درحالیست که ضلع سوم این مثلث عاشقانه که یک مهندس هوسباز است، به شکلی اغراق شده سعی در برداشتن همه موانع و مشکلات با زور و پول دارد و در انتها نیز با همان عامل تهدیدگری که خود برای دیگری اجیر کرده؛ در شهر بزرگ تهران تنها می ماند که چیزی فراتر از کلیشه های قابل انتظار نیست. ای‌کاش بهزادی حداقل این کلیشه های گریزناپذیر درام را با انتخاب بازیگرانی غیر قابل پیش بینی متمایز می کرد تا دوباره با امیر جعفری در نقش مهندی قلدر و هوسباز، ستاره پسیانی در نقش دختر پایین شهری سبکسر و … مواجه نباشیم و چیزی برای کشف باقی می ماند.

لینک کوتاه

نظر شما


آخرین ها