سینماسینما، عقیل قیومی
آقای فرخ غفاری در راستای کمالگراییاش، خود از ریتم درونی فیلمش، ««شب قوزی (۱۳۴۳)، راضی نیست ولی حیرتا که ما تماشاگرانش پس از بیش از نیم قرن با اینکه تجربههای تماشا را بسیار پشت سر داریم و با نگاه امروزمان، دیروزها را میکاویم، این فیلم را همچنان عقبمانده نمییابیم و تحسیناش میکنیم.
اگر به دنبال چرایی تحسین فیلم هستیم این چند نکته را وامیکاویم: نقطۀ درست عزیمت و شناخت شخصیتها و جایگاهشان بدون اطناب مخل. تغییر فضا به موازات ایجاد داستانکهایی در مسیر که بیهوده نمینماید. فضای خانۀ اعیانی و دلیل حضور آن لعبتگان. کاشت یک عنصر مهم در خانۀ اعیانی و سپردن برگهای مهم به قوزی. مرگ قوزی در پی یک شوخی همکارانه. حمل جسد که از اینجا به بعد یکی از متفاوتترین بازیها در بضاعت سینمای ایران شکل میگیرد.
به موازات حمل جسد است که داستانکها از راه میرسند. مهم نیست که آن مرد و پیشکارش قصد دارند چه عملیاتی را با آن بسته سامان دهند و آنچه مهم است حضور جسد در روند کارشان است؛ یا این جسد است که ما را به یک مراسم مضحک و غمانگیز عروسی رهنمون میکند. این جسد است که ما را به یکی از آن شخصیتهایی گره میزند که انگار قرار است بعدها حسرتهایش سر از سینمای مألوف زمانه درآوَرَد.
قوزی و همکارانش از دل نمایش میآیند و انگار این سایۀ نمایش است که در سراسر فیلم خود را به رخ میکشد. همه انگار میدانند که مشغول یک نمایشاند. حتی زنِ اعیان انگار وقوف دارد به نمایشی کردن خویش و پندارِ یک بازی بد را با خود میآوَرَد. انگار همه دست به دست هم میدهند تا گزارۀ «زمانه را چون نکو بنگری همه پند است» را نمایشی کنند. تا گزارۀ جهان جمع اضداد است و عدم تعادل آدمیان را بازنمایند. وقتی پلیس به جسد میگوید که مرگش خیلی چیزها را آشکار کرد یعنی اذعان به همین نمایش و مرد قوزی با پایان مأموریتش در جهان نمایش جاودانه میشود و پایان.
پینوشت: «شب قوزی» خواسته به عمد متفاوت باشد از آنچه سازندهاش در بستر آنچه سینمای ایران نام دارد آن را مذموم میشمارد ولی ذرهای احساس نمیکنی که قصدش متفاوتنمایی به صرف متفاوتنمایی باشد و اگر هم متفاوت بودناش در آن مقطع زمانی که انتظاری این چنین از بضاعت سینمای ایران نمیرود به چشم میآید، ناشی از عنصر دانش سازندهاش و فیلمبینیهای قاعدهمند در مهد فیلمسازی دنیاست.