«زن و بچه»؛ دوئلی تصویری با چهره‌هایی خیره‌شده به دوربین

سینماسینما، محمدرضا امیر احمدی

دلبستگی سعید روستایی به واقع‌گرایی چیزی نیست، که بر کسی پوشیده باشد. او لایه لایه واقعیت را می‌کاود، و از آن غریب‌ترین واقعیت‌های زندگی را بیرون می‌کشد. این همه را به نوعی زبان سینمایی خاص خودش تصویر می‌کند، که پر از اِله‌مان‌های آمده از سینمای حادثه‌ای است. صحنه ی جمع‌آوری معتادها توسط پلیس، و آن لوله‌های استوانه‌‌ای بزرگ را در «متری شیش و نیم» یا صحنه‌های تعقیب و گریز همین فیلم را به یاد بیاورید، تا متوجه شوید از چه تسلطی در کارگردانی صحبت می‌کنیم.

شخصیت‌های فیلم‌های او مدام در حال تکاپو یا فرارند. این تلاش برای دور شدن از خطر، هم فیزیکی است (به طوری که در «زن و بچه» یکی از هایپرترین شخصیت‌های تین ‌ایجر تاریخ سینمای ایران را در قالب پسر نوجوان مهناز، می‌بینیم، که بی‌قراری‌اش او را به مرز شخصیتی منفی و زورگو هم نزدیک می‌کند)، و هم تکاپویی درونی است، برای دور ماندن از مصیبتی که بر سر او و خانواده‌اش آوار شده (در «زن و بچه» مهناز، با بازی زیبای پریناز ایزدیار، بیش از همه‌ی شخصیت‌های دیگر، با دنیای بیرون خود در حال جدل بیرونی، و در عین حال با خود درونی‌اش مدام در حال کشمکشی مدام است).

با فیلمسازی روبروییم، که به منازعه‌های کلامی شخصیت‌های فیلمش شُهره است. زمانی وارد دنیای شخصیت‌های فیلم‌هایش می‌شویم، که آنها درگیرودار فاجعه‌ای بر سرشان نازل شده، برای تنازع بقا می‌جنگند. این البته به آنها نیرو انگیزه‌ای دو چندان برای مبارزه می‌دهد. مصیبت در فیلم‌های روستایی وسیله‌ای است تا استقامت شخصیت‌هایش را به نمایش بگذارد، و وجدان بیدارشده‌ی آنها را به مثابه‌ی راهی برای رستگاری به نمایش بگذارد. فریادهای برادر معتاد «ابد و یک روز» را به یاد بیاورید، وقتی ماموران برای بردنش به خانه ریخته‌اند، و همه‌ی دغدغه‌ی او اینست که خواهرشان، پریناز ایزدیار (زن مثالی فیلم‌های روستایی)، در ازدواجی اجباری به شکل کالا فروش نرود.

روستایی در عین حال به این معروف بود، که در دو فیلم اولش طیف متنوعی از شخصیت‌ها، با انگیز‌ه‌های اخلاقی متفاوت را پیش چشمان‌مان زنده می‌کرد. از «برادران لیلا» به این طرف، شخصیت‌های فیلم‌های او یک شکل و تک بُعدی‌تر شده‌اند، و از آن تنوع شخصیتی خبری نیست. برای مثال پدرشوهر نه چندان خوشنام مهناز «زن و بچه»، یا شخصیت منفی حمید همین فیلم، به صورت تیپ ارائه شده‌اند، و فاقد پیچیدگی شخصیت‌های منفی فیلم‌های قبلی‌اند (برای مثال قاچاقچی فیلم «ابد و یک روز»، با بازی نوید محمدزاده، با جلوه‌های انسانی‌اش، که او را شخصیتی در مرز خیر وشر گیر افتاده نشان می‌دهد).

مهناز فیلم «زن و بچه»، برآیند همه‌ی شخصیت‌های فیلم‌های قبلی روستایی است. تمامی بحران فیلمنامه‌ای داستان، ماجرای حادثه‌ای که برای پسر نوجوان مهناز اتفاق می‌افتد، و انصافاً خوب هم طراحی شده، به دوش مهناز می‌افتد. او باید جواب همه‌ی تناقض‌های اجتماعی که شخصیت‌های فیلم با آن درگیرند را بدهد. شخصیت زنانه‌ای که مسیح‌وار جلوی مصائب می‌ایستد، تا دروغ و فریب تحمیل شده از سوی جامعه، روح و جانش را تسخیر نکند. برای اینست که تمرکز روستایی این همه روی شخصیت اصلی زن فیلمش، با بازی پراحساس و به زیبایی طراحی‌شده‌ی پریناز ایزدیار است، و به همین خاطر است که بازی او این همه پرجلوه به نظر می‌رسد.

در فیلمی چون «زن و بچه» که حفره‌های داستانی‌اش آن قدر زیاد است، که فیلم را از نیمه به بعد به ورطه‌ی ملودرام‌های احساساتی فیلمفارسی‌وار می‌اندازد، تنها ایستادگی زن شخصیت اصلی است، که به فیلم معنا و هدفی می‌بخشد. در واقع این فیلمی است درباره‌ی پریناز ایزدیار، و توانایی‌های قابل تحسینش برای رفتن در پوست و گوشت زنی رنج کشیده، که نمی‌خواهد نقش قربانی را بازی کند.

در «زن و بچه»، شاید تکنیکی‌ترین فیلم روستایی، تماشایی‌ترین زوم‌های سینمایی را می‌بینید. اغراق نکرده‌ایم اگر بگوییم محور اصلی فیلم، زوم‌ روی چهره‌ی شخصیت‌ها است. نوعی دوئل تصویری، با محوریت چهره‌هایی که یا به دوربین خیره شده‌اند، یا با زبان چشم‌های خیره به دوربین، بُرنده‌ترین منازعه‌های کلامی فیلم‌های پیشین روستایی را زنده می‌کنند. زوم‌هایی که به صورت نوعی تک‌گویی بصری سینمایی خود را به نمایش می‌گذارند.

اشکال فیلم شاید در غافل ماندن روستایی از باقی شخصیت‌های فیلمش است. پیمان معادی یکی از پرابهام‌ترین بازی‌هایش را ارائه کرده. بازی او مصنوعی به نظر می‌رسد. از آن صحنه‌های جادویی شخصیت‌های فیلم‌های پیشین، و حاضرجوابی‌های کلامی خبری نیست. این البته به فیلمنامه‌ی چند پاره‌ی فیلم برمی‌گردد، که می خواهد همزمان به معضلاتی چندگانه سرک بکشد، بی‌آنکه خط محوری برای ربط دادن به این داستان‌های چندگانه وجود داشته باشد. «زن و بچه» از این منظر فیلمی چند پاره است با چند پایان‌بندی پشت سر هم. چیزی که داستان را از ریتم و تَک و تا می‌اندازد.

چه کسی تصورش را می‌کرد سعید روستایی فیلمی بسازد، که خط سیر رویدادها از نیمه به بعد از دستش خارج شود؟ برگ برنده‌ی او، اما همچنان تسلطش بر کارگردانی است. صحنه‌ی حیاط مدرسه، را به یاد بیاورید، جایی که پسر مهناز خرده چوبی در قفل بسته‌ی حیاط خروجی مدرسه می‌کند، و آن صحنه‌ی هلی شات دیدنی از تلاش بچه‌ها برای خروج، و والدین بر افروخته‌شان در سوی دیگر، که به این در بسته می‌کوبند. انگار این مشت‌هایی باشد، که به در بسته‌ی سرنوشتی از پیش تعیین شده کوبیده می شود. دیدگاهی تلخ و بدبینانه، که جوهره‌ی سینمای اوست، و همین فیلم‌هایش را تا اینجا دیدنی کرده.

ثبت شده در سایت پایگاه خبری تحلیلی سینما سینما کد خبر 210271 و در روز سه شنبه ۲۱ مرداد ۱۴۰۴ ساعت 14:05:25
2025 copyright.