سینماسینما، عدنان شاه طلایی
«زیبا صدایم کن… یهبار دیگه همینو بگو. انگار که چیزی هنوز باقی مونده باشه بین ما…» این جمله، صدایی است که از درون خسرو می آید؛ پدری که سال هاست با جهان بیرون بیگانه است، اما هنوز امیدوار است صدای دخترش را بشنود؛ یا دست کم، شنیده شود.
فیلم «زیبا صدایم کن»، تازه ترین ساخته رسول صدرعاملی، دقیقا از دل همین اشتیاق ساخته شده، اشتیاق به گفت وگویی ناتمام، فرصتی دوباره و دستی که شاید هنوز بتواند از میان این همه فاصله عبور کند.
داستان درباره خسرو است، مردی میانسال که پس از سال ها اقامت در آسایشگاه روانی، تصمیم به فرار می گیرد. روز تولد شانزده سالگی دخترش است و او با ذهنی متلاطم و قلبی مشتاق، در باران غروب تهران به دنبال رسیدن به خانه ی دخترش است.
اما این سفر، تنها یک جابجایی فیزیکی نیست. او باید از سد ترافیک، خیابان های بیرحم، ترس های گذشته، و بی اعتمادی اطرافیان بگذرد تا شاید فقط برای چند دقیقه، مقابل زیبا بایستد.
امین حیایی در یکی دیگر از متفاوت ترین بازی های اخیرش، خسرویی را بازی می کند که به طرز دردناکی انسانی است؛ نه دلسوزی برانگیز است نه منزجرکننده، بلکه تنها، پیچیده، و پر از ترک. نگاه هایش، مکث هایش و حتی راه رفتنش حامل زخمی است که توضیح نمی دهد، فقط نشان می دهد. ژولیت رضاعی در نقش زیبا، حضوری آرام و واقع گرایانه دارد. دختری که پدر هم میخواهد و هم از او گریزان است.
دوگانگی ای که با بازی نرم وبی ادعای او به نقطه ای از درک عاطفی می رسد.
تهران این فیلم، یک شهر واقعی نیست؛ موجودی زنده است، در فصل های پایانی فیلم فضای بارانی دارد، تاریک و زیباست، قشنگی دلگیری دارد، اما در حال حرکت، گویی استراحت در کارش نیست. فیلم برداری سامان لطفیان با رنگ های خفه و قابل های مه آلود، برای خلق جهانی درونی و پر افت وخیز است. پلانهایی که غالبا از پشت شیشه، یا ازدل سایه گرفته شده اند؛ انگار که ما مانند خسرو، مدام باید از پشت چیزی تماشا کنیم، نه مستقیم. موسیقی کریستف رضاعی نیز باسکوت های معنادار، فضای فیلم را همراهی می کند، نه هدایت.
در یکی از تاثیر گذارترین سکانسهای فیلم، خسرو ناگهان پشت فرمان ون پلیس قرار می گیرد، همان ون هایی که برای جلوگیری از زنان به خاطر پوشش استفاده می شود. ون را به چندین خیابان آنطرف تر می برد، و رو به زنانی که در بهت و شوک نشسته اند، بلند می گوید: «می تونید برید خونه هاتون…» این صحنه درعین سادگی، واجد لایه های ست از طنز، اندوه و نقد اجتماعی، بدون شعار، بدون خشونت، تنها یک نیش ملایم به وضعیتی که سال هاست تبدیل به عادت شده. در یک تصمیم ناگهانی، انسانی تر از قانون عمل می کند.
فیلمنامه با ظرافت، سکوت ها را بیش از کلمات معنا میکند. دیالوگ ها دقیق اند، روایت به جای توضیح دادن، نشان می دهد. هر ملاقات، هر مکث، بخشی از گذشته ی مشترک شخصیت ها را بیرون می کشد. هیچ نما و صحنه اضافه نیست و همه چیز به نوعی در خدمت ساختن یک رابطه ی ناتمام قرار دارد. از سوی دیگر، فیلم از سطح شخصی فراتر می رود و به بی صدایی عاطفی انسان مدرن امروزی در کلانشهر تهران نیز می پردازد.
اگر فیلم «زیبا صدایم کن» را با آخرین فیلم مهم صدرعاملی «درانتظارمعجزه»، مقایسه کنیم تحول چشمگیری در زبان و نگاه فیلمساز دیده می شود. در آن فیلم جهان روایت پر از گفتوگو، شخصیت های تیپیک و ساختاری داستان محورتر بود. اما در فیلم جدید صدرعاملی، او با حذف جزئیات اضافه، پرهیز از اغراق و انتخاب یک روز خاص (تولد) برای روایت سینمایی خاموش تر اما عمیقتر خلق کرده است.
فیلمساز در اثر اخیر خود به درک تازه ای از مفهوم بازگشت رسیده: نه بازگشت پیروزمندانه، نه التیام یافته، بلکه با گشای ناتمام، پراز تردید و محافظه کاری. شاید ما هرگز کامل برنگردیم، با یک مکالمه ناتمام و جمله: «زیبا صدایم کن» بلکه بازگشت ناتمام …