سینماسینما، محمدرضا امیر احمدی
این که مستندی بر اساس نوار صوتی شنیداری شکل بگیرد البته چیز جدیدی نیست. «گوش کن مارلون» (Listen to Me Marlon- 2015؛ استیفن رایلی) بر اساس این ایدهی صدایی شکل گرفت که میشود گونهای خاطرهنگاری مستندگونه ساخت، که ساختارهای پازلگونهی ذهن آدمی را تداعی کند. مستند «گوش کن مارلون» بر اساس صداهای به جا مانده از مارلون براندو شکل گرفت، و صدای کسانی که درباره ی مارلون بازیگر به خاطرهگویی میپرداختند. یک جور جریان سیال ذهن، که وقتی در بافت مستندگونهی فیلمی تنیده میشود چیز غریبی خلق میکند.
مستند امید نجوان با وجود موضوع شوقبرانگیزی که فیلمساز در دست داشته، اینکه نیمی از مستند را بر پایهی نوار صوتی مصاحبه ماهنامهی فیلم در دههی شصت با خاچیکیان بنا شده، اما دور از این حال و هوای ذهنی است. اشکالی هم ندارد مستندی بخواهد فیلمی شرح احوالگونه باشد، و روایت خطی دنبال کند، و مصاحبه به شکل معمول در فیلم بگنجاند. اما وقتی سیر رویدادهای فیلم از ریتم میافتد، و خستهکننده می شود، و فیلم دچار تشتت موضوعی میشود، آن وقت باید به فیلمساز ایراد گرفت، که پس جای خلاقیت در فیلمسازی کجاست؟ اینکه چرا چیزی در فیلم نیست، تا تماشاگر را به شوق بیاورد؟ ردپایی، سرنخی، رازی ، چیزی که در فیلم محوریت پیدا کند. کشف چیزی از یاد رفته، که حداقل به فیلم نظم و سامان دهد.
همهی آنچه در این مستند میبینیم، تماشاگر علاقهمند بارها شنیده، یا با کمی پرسوجو میتوانست به راحتی بدان دست یابد. چه چیز عجیب و ناگفتهی دیگری، جز همان نوار کاست از خاچیکیان است که میتواند پایهی این تحقیق قرار گیرد؟ جواب میدهیم هیچ. وقتی ایدهای در دست نداشته باشید، بعد مدتی از اکسیری هم که به زعم خودتان پیدا کردهاید کاری برنمیاید. کما اینکه فیلمساز از نیمه ی دوم مستند، ایدهی نوار کاست قدیمی از صدای خاچیکیان را رها کرده، و به وادی مستندهای معمول شرح احوالگونه میرسد. تاریخها و اسامی پشت هم ردیف میشوند، داستانها بدون هیچ ایدهی مستندگونهای دنبال هم میآیند و فراموش میشوند. با مجموعهای از حرفهای ناتمام و نیمهکاره روبروییم که ضرورت آوردنشان در مستند را نمیفهمیم.
انگار فیلسماز در حال نوشتن یادداشتی خطی و خستهکننده برای مجلهاش باشد. از آن یادداشتهایی که اشاره دارد در فلان تاریخ این اتفاق افتاد، و در آن تاریخ این رخداد، و بعد این شد و آن، و دست آخر هم یک هیچ بزرگ و تمام. این معضل جدی نقدنویسی این مملکت است، که نویسندگان سینمایی مدام تاریخ و رویداد عرضه میکنند . انگار مقالهشان باید بر اساس تاریخ تقویمی شکل بگیرد. از جستوجو و شوق لذت چشیدن اثر هنری خبری نیست. اینکه در فلان تاریخ فلانی چه کرد، و آن یکی چه گفت، بدون اینکه ربطی بین این حرفها بشود پیدا کرد را میگذارند مقالهی تحقیقی. عین چیزی که در همین فیلم میبینیم. با همان بخشبندیهای خستهکننده، و اشارات بیربط به چیزی که خود تماشاگر بیشتر از آن مطلع است.
فیلمساز شاید خودش هم نفهمیده چه گنجی در قالب نوار کاست از صدای فیلمساز قدیمی در اختیار داشته، و چه کارها و ایدههای تجربی که میتوانسته بواسطهی این نوار کاست با صدای خاص و شنیدنی خاچیکیان خلق کند، تا گوشهای از تاریخ ناگفتهی سینمای ایران، به سندی زنده از دورهای از یاد رفته بدل شود. عکسهای صف طویل مردم جلوی سینماهای نمایش دهندهی فیلمهای خاچیکیان میتوانست جستوجویی عاشقانه باشد، از چیزی که این روزها گم شده. صدای فیلمساز پیشکسوت، میتوانست صدایی از زمانهای دور باشد که انگار فرصتی پیدا کرده تا بار دیگر زندگی را با مرور خاطرات تجربه کند.
فیلم چنان از ایده و خلاقیتهای بصری دور است که این یادداشت بیشتر دربارهی چیزی شد که مستند امید نجوان میتوانست شبیه آن باشد. به عبارتی مخاطب علاقهمند، خود به جای فیلمساز به خیالپردازی میپردازد تا از این تکه پارههای پراکندهی خاطرههای تصویری، شاید اثر هنری بیرون بکشد. چیزی که شاید مستند «خاچیکیان؛ یک گفتوگو» را بدل میکرد به گفتو شنود با شبحی از گذشته که خیال رفتن از این دنیا ندارد.