سینماسینما، افشین اشراقی
در نظرِ بسیاری از نویسندگان، فیلمسازان و تهیهکنندگانِ سراسرِ دنیا صدا همچنان اهمیتِ درخوری ندارد. این بیتوجهی تا جایی پیش رفته که حتی سوژهی شوخیهای فراوانی در فضای مجازی شده. به نظر میرسد که ادبیاتِ سینمایی و ساز و کارِ تدوین دو عاملی هستند که صدا را – البته ناخواسته – به حاشیه راندهاند.
این معضل زمانی دوباره در ذهنم پررنگ شد که مشغولِ خواندنِ کتابی سینمایی بودم. فیلمهای پازلی: داستانگوییِ پیچیده در سینمای امروز. ویراستهی وارن باکلند. که محمد شهبا ترجمه و نشرِ هرمس بهتازگی منتشر کرده است. در صفحهی ۱۱۵ آمده: «ضربهی موسیقی در حاشیهی صوتی فیلم، هراسمان از این حرکت را میافزاید.» عبارتِ «حاشیهی صوتی» بیشتر یادآور و میراثِ آنالوگ است. دورانی که صدا در حاشیهی نوار، ضبط یا به آن منتقل میشد. اینکه عبارتِ پیشین از نویسنده است یا مترجم در اصل بحث فرقِ چندانی ایجاد نمیکند. حتی با در نظر گرفتنِ این نکته که، نویسندهی مقاله، تحلیلی نوشته بر حسِ ششم (۱۹۹۹، ام. نایت شیامالان). فیلمی که نسخهی اصلیاش آنالوگ است و در آستانهی یک انقلاب ساخته شده. سالی که بعد از آن، سینما آرامآرام به سمت دیجیتال رفت.
اصلاً بحث بر سر کتابِ یادشده نیست. در هر صورت روشن است که با بهکارگیریِ «حاشیهی صوتی» چه جایگاهی به صدا در ذهنِ خواننده و شنونده میدهیم. تصویر در کانون و مرکز است و صدا عنصری جداافتاده و در حاشیه. با این کار تقابلی دوگانه ایجاد میکنیم، ضدِ آراءِ دریدا: اینکه مرکز، دیگری یا غیر را به حاشیه میراند.
از این گذشته، به گمانم ساز و کارِ تدوین نیز – که اینجا محلِ ایراد نیست – به مهجور ماندنِ صدا دامن زده. حتی در دورهی دیجیتال هم، بعد از گذراندنِ مرحلهی بسیار مهمِ صداگذاری و طراحی و ترکیب، صدا به تدوینگر تحویل داده میشود و به فیلم افزوده میشود. صدا پایینِ تصویر قرار میگیرد و یا بدان افزوده/ اضافه میشود: گویی جایگاهِ حاشیهایِ صدا بدونِ تغییر مانده و از آنالوگ به دیجیتال رسیده. چه در عمل و چه در نظر.