سینماسینما، ابراهیم عمران
هر چند گروه بازیگران «ابلق» تا حدود زیادی به دل مخاطب مینشیند، ولی آنچه باعث همراهی مخاطب با فیلم میشود، داستان آن است. قصهای که شاید تکراری باشد و بارها دستمایه چنین فیلمهایی بوده است؛ این بار اما نرگس آبیار مظلومیت زن داستان را در جغرافیایی نزدیک آسمان خراشهای تهران به تصویر کشیده است، در کنار موشهایی که در جوی و کانالهای آب روان هستند. حاشیهای همیشگی در جوار دره فرحزاد. با ساکنانی که در کنار بالا دستان اجتماع تضاد خاصی ایجاد میکنند. سکانسهای ابتدایی فیلم با حرکت تند دوربین یادآور فیلمهای آمریکای جنوبی و مناطق پایین شهر آن است. زاویه غیر ساکن دوربین آنچنان حرکات و دیالوگهای سریع ساکنین را به نمایش میگذارد که مخاطب خیلی زود با کاراکترها آشنایی اولیه پیدا میکند. زوم دوربین بر چهره راحله با بازی و گویش متفاوت الناز شاکردوست، از همان پلانهای اول خبر از آن میدهد که مخاطب باید دنبالکننده گره زندگی او باشد. زیستی در کنار دختر کوچکش که توان صحبت ندارد. با همآوردی همسری که به واسطه مرام و وظیفه او را دوست دارد. هوتن شکیبا (همسر راحله) این بار دلدادگیاش به نقش شاکردوست بر خلاف «شبی که ماه کامل شد» بر حسی مردانه (جنسیتی) بنا شده است. شخصیتی کفترباز که چشمش به آسمان است. جماعت و محلهای که سرپرست شورایش فردی است ظاهر الصلاح با بازی بهرام رادان. با گریمی آشنا برای فریب اطرافیان. هر چند رادان در این نقش بسان نقشهای چند سال اخیرش، برای درک کاراکتری که بازی میکند، توان زیادی ندارد ولی کارگردان و تهیهکننده اثر به حتم گوشه چشمی به گیشه داشتهاند که او را انتخاب کردهاند. (هر چند کرونا بر همه این برنامهریزیها خط بطلان کشید) شاید پاشنه آشیل این کار هم انتخاب او باشد. بازیگری که حتی نمیتواند در اوج عصبانیتش دیالوگ تاثیرگذار بگوید. نگاه شود به سکانس دعوایش با هوتن شکیبا که هر چه کرد نتوانست علتالعلل کار باشد. یا در پلانی که مشغول پوست کندن گوسفند است. یا نحوه به دندان گرفتن چاقوی قصابی! بگذریم که بحث این نوشته تحلیل بازی رادان نیست، هر چند پارتنرش الناز شاکردوست هم دست کمی از او ندارد و به جز چهرهاش که دستمایه اصلی خلق شخصیت است؛ اکت درخوری از خود نشان نداد. در مقابل گلاره عباسی که به نحوی برخی مسائل به او ارتباط پیدا میکند در در آوردن حس زنانگیاش موفق است. و اما آنچه جان مایه این نوشته است کلیت قصهای است که مابازاء زیادی دارد. و لزوما هم در چنین مکانهایی رخ نمیدهد. هر چند پتانسیل وقوع آن در چنین جغرافیایی زیادتر است. سکوت زن برای حفظ کیان خانواده و شاید جلوگیری از خون و خونریزی بیشتر. قصه دست درازی به زنان در جامعه و پیرامونمان. زنانی که در بستر اجتماع مورد آزار قرار میگیرند. و سر پناه و ماوایی ندارند. بانوانی که حتی در گعدههای چند نفره نیز قدرت بیان آنچه بر آنان رفته را ندارند! داستان تعدی به راحله در این فیلم توسط جلال و برونریزی زنان دیگر که با رفتارهای مشابه روبرو شدهاند و از روی ترس و اجبار به زبان نیاوردهاند. سکونتگاههایی که کلونیهای فساد است. فساد نه لزوما به منزله امری زودگذر و جنسیاش؛ فسادی ساختاری و از ذهنهای پریشان. پلانهایی که جلال به راحله میگوید کسی نخواهد فهمید آنچه بین ما خواهد گذشت! زنم برایم زنیت ندارد و همسرت برای تو مردی نکرده است؛ از ذهنی گرفتار و پریشان خبر میدهد و راحلهای که این وسط مانده چه تصمیمی بگیرد، چاره را در ترک آنجا میبیند. همسری که با وی همرای نیست. مردی که در پی منویات درونی خویش است. و زن را برای زنانگیاش میخواهد و بس! سکانسهایی که بارها تکرار شده است. زنی که از دست جلال فرار میکند. جلالی که کمی تمکن مالی دارد. تمکنی که به او اجازه میدهد با زنان چنین رفتار کند. اطرافیانی که میدانند و دم بر نمیآورند. رحیم برادر علی که مهران احمدی نقشش را بازی میکند، با اینکه داستان را میداند ولی چاره را در آن میبیند که راحله در میان جمعیت و در شب تار، طوری سخن بگوید که نه سیخ بسوزد و نه کباب! غافل از آنکه آنچه خواهد سوخت، روح و روان راحله است و بس و زنانی که بسان او هستند. فیلم دست مخاطب را در تحلیل چرایی کردار پایانی راحله باز میگذارد؛ میتواند هر تفسیری از این عملش داشته باشد. همراه یا همدم ذهنیاش شود. و یا اینکه او را تقبیح کند. هر نگاهی که مخاطب داشته باشد و با هر عینکی که نگاه کند، آنچه که عیان است تلاطم روحی و جسمیای است که به راحله وارد شده است. مادری که از هر دو طرف باخته است. چرایی کارش و فدا کردن خود شاید حتی برای همسرش، درک ناشدنی باشد. ابلق پیام رسان رنج زنانی از این دست بود؛ زنانی که در میانه شبی خوفناک در میان اهالی محل باید ماه را نادیده بگیرند و آنچه بر سرشان آمده را کامل روایت نکنند. باید دروغ را چاشنی ادامه زندگیشان کنند؛ باید برای ادامه زندگی جهنمیشان، چشم به روی حقایق ببندند. این زنان زیادند. چه در حاشیه و چه در متن اجتماع. دو رنگ بودنشان دست خودشان نیست. ترجیحشان خوب زیستن است. اگر نتوانند حاضرند کفتر ابلق جلد زندگیشان شوند با همه بهتانها و نگاههای ناصواب. پلان آخر فیلم و بودن موشها هم تمثیلی از این مانایی ناخواستهشان است. زیستی پریشان در شهری پر از درد و رنج.