سینماسینما، ابراهیم عمران
قابل توجه کسانی که فیلم را ندیدهاند، این نوشته حاوی بخشهایی از داستان است و خطر اسپویل وجود دارد
از هفت شخصیت فیلم «علت مرگ: نامعلوم» آنکه بیشتر میتواند مانیفست فیلم را شرح دهد؛ به باورم فردی است که خود را گوینده معرفی میکند. کسی که از لابلای برخی دیالوگها مشخص میشود قصد رفتن از کشور دارد. حال آنچنان موشکافی نمیکند فیلم، چرایی این رفتن جانکاه را. اصولا فیلم درباره شخصیت هایش آنچنان پیشینه ای برای مخاطب نمیسازد. و از جمله کارهایی است که این بک گراند ندادن، ضعف آن به شمار نمی آید. شاید این کاراکترهای فیلم، جامعه ضعیف امروزی ایران باشند با نیم نگاهی به همه بحران های موجود در آن که کارگردان آنها را بر خلاف نماهای باز زیادی که فیلم دارد؛ آنچنان باز نمی کند. چه که عریانی این مصائب بر همگان آشکار است. شاید مفهوم ابتدایی فیلم امری اخلاقی به نظر آید. هر چند باز هم فیلم در پی مفهوم سازی از این نگره مقدس نیست. ودر چنبره این انگاره قرار نمیگیرد که برچسب فیلم های فرهادی به آن وارد شود. و یا کمی دست بالاتر گرته برداری از فیلم های نوری بیلگه جیلان.
هر چه هست سازندگان اثر خط داستان مستقیمی را پی میگیرند. در پی دادن درس اخلاق هم نیستند. هر چند لایه های زیرین و دیالوگهای نگفته فیلم، شاید مخاطب را در مابه ازاهایی غرق کند. آنچنان که آمد اگر شخصیت پیمان که با دوست دخترش قصد فرار از کشور دارد را سخنگوی بی واسطه این کار بدانیم؛ و آن سکانس پشت وانت را شاکله اصلی؛ شاید اموری بر مخاطب روشن شود. دل و دلدادگی های دو تن؛ عاشقانه های پیدا و پنهانشان؛ آرزوی رسیدن بهم؛ نبود آن پنجره وانت بنا بر دیالوگ دختر فیلم؛ یاد گرفتن برخی واژگان ترکی؛ و دست آخر تمنای آن دو و سکوت خواستنی پسر فیلم؛ میتواند سرنخ و کدهایی ارائه دهد. دلارهای پیدا شده از مسافری که علت مرگش نامعلوم است هم؛ به عنوان کاتالیزور کلی اثر در پیشبرد قصه عمل میکند.
چه بهتر که از زاویه نام فیلم به ادامه مطلب بپردازیم. از علت آغاز کنیم. به راستی علت اینگونه برخورد کردن کاراکترهای فیلم چیست. چه مخرج مشترکی بین این هفت شخصیت وجود دارد که دست تقدیر آنان را بهم رساند در ونی فرسوده و اسقاطی؟! علت العلل اصلی شاید برای پنج شخصیت؛ فقر باشد. نما و دلیل گل درشت تری از این نمیتوان متصور بود. دو کاراکتر دیگر نیز آن زن کرو لال و پسری هستند که قصد فرار دارد. آنان سهمی از پول باد آورده را طلب نمیکنند. اولی به خاطر سادگی زندگی اش، شاید که خود را واجد این همه پول نمیداند. و دومی هم به طور آشکار بیان میکند که برای همین مسائل قصد رفتن از ایران دارد. پاک دستی ذاتی این دوتن در تضاد آشکاری با پنج تن دیگر قرار دارد. آنان این پول را سهم خود میدانند. آنسان که چال کردن آن را نمی پسندند. و یا رسیدن آن به پلیس را. آنان شاید در نگاهی بدبینانه قانونی در این کار نمی بینند. آنسان که در برخورد پلیس با پیمان( پسری که قصد فرار دارد) شمایی از این عدم اطمینان و زاویه دار بودن به نمایش گذاشته میشود. هنر فیلم ساز در این چند پلان؛ باز هم قابل ستایش است. نگاه عصبیت آلود پیمان و سکوت مرگبارش از اینکه به درخواست عذرخواهی ناموجه پلیس؛ وقعی نمی نهد نیز از پنهان های آشکار فیلم است. و حمایت تلویحی و جسورانه فردی دیگر(بانیپال شومون) نیز بسیار موجز و درخور. فیلمساز به راحتی میتوانست در دام شعار زدگی چنین پلانهایی گرفتار آید. ولی با درایت تیم سازنده از این تله بیرون میجهد. هر چند مخاطب تیز بین به راحتی این سکانس را با بقیه سکانس ها و چرایی کردارها مرتبط میداند. سیاست و فقر و مسائل اجتماعی پنهان فیلم به درستی بیان میشود. آنجایی که راننده دلداده به زن کر و لال پرده از داستان زن بر میدارد که صیغه صاحب ماشین است که در نبود زن؛ او را مدتی پنهانی نزد خود نگاه میدارد. اشاره های آشکاری است که فیلمساز گذرا به تحلیل آن نمی پردازد. فقر؛ بیماری زن یکی از مسافران(علیرضا ثانی فر) و تهیه دیه یکی از دوستان زندانی بانیپال شومون نیز میتواند چرایی کردارهای آتی را نشان دهد. فیلمساز به درستی و در کمترین دقایق شناخت درستی از شخصیت هایش ارائه میدهد. آنگاه که اگر بخواهیم واژه مرگ را در این اثر تحلیل کنیم؛ مرگ تدریجی همه شخصیت های کارمعنا میدهد. آن سکانسی که فرد مرده را کفن پیچ و تلقین میکنند و بر سر خاکش؛ اشکهایی روان میشود. فاتحه ای خوانده و نمایی باز و وسیع از آن بیابان اطراف با دریاچه ای زیبا؛ تضاد و پارادوکس زیبایی خلق میکند. شاید این سکانس از جمله سکانس های کم دیالوگ پر از حرف باشد در این کار قابل ستایش. چه که فرجام همه مرگ است. با این تفاوت که چگونه مرگی رقم خورد. کوشش برای زیست بهتر و پایان چنین هم از جمله مسائل شاذ و سخت فیلم است. تا جاییکه واژه نا معلوم نام فیلم نیز دلالت بر این پایان حتمی همه شخصیت های فیلم دارد. هر چند معلوم شدن اینکه متوفی خانواده ای دارد؛ از این نامعلومی چیزی نمیکاهد.
پایان بندی درست این فیلم در حالیکه همگان انتظار داشتند؛ قاب دیگری به تصویر در آید هم قابل بحث فراوان است. در حالیکه پنج شخصیت فیلم خویشتن را رستگار در اخلاق و قوام یافته در پول می یافتند؛ در مخمصه ای جدید گرفتار می آیند. آیا پول را به زن متوفی ماشین برگردانند یا راه خویش گیرند و بروند؟! شاید ادامه و حدس این کردار سخت باشد. بهت این چند نفر با دیدن زن افزون میشود. شاید داستان از این پلان آغازی دیگر داشته باشد. پس رستگاران فیلم و شاید رستگار اصلی این اثر همان پسری است که قصد خروج و فرار و رفتن از کشور داشت. پای عقیده و مرام اخلاقی و سیاسی و اجتماعی اش ایستاد؛ برخلاف آن پنج تنی که در بزنگاه خاص رفتارهای متضادی نشان دادند. اینجاست که چرایی ابتدایی این یادداشت و اعتقاد داشتن به مانیفست فیلم در کلام و رفتار پسر در حال خروج از فیلم معنای بهتری می یابد. همه اینها آمد تا نوشته شود «علت مرگ: نامعلوم» کاری است درخور؛ بدون تاریخ مصرف در دیدن؛ با المان های تصویری عالی؛ کارگردانی قابل قبول و موسیقی نشسته بر کار که علت توقیف آن مشخص نشد. ولی علتی برای مخاطب ایجاد کرد که بعد مدتها در سینمای بی رونق و سطحی این روزها که گرفتار فیلم های نازل کمدی است؛ دقایقی بیندیشد که علت العلل نبود فیلم های اجتماعی انتقادی در سینمای ایران چیست؟! علت که بر همگان آشکار و معلوم است ولی مرگ سینمای اجتماعی یعنی نادیده گرفتن مسائل مبتلای جامعه؛ آنسان که این هفت تن به نوعی نماینده آن بودند. حتی آن فرد مرده فیلم که نیز میتواند داستان مجزای دیگری داشته باشد! سینمای اجتماعی با چنین فیلم هایی جاندارتر میشود. مخاطب نیز درگیر و پیگیر، بعد از بیرون آمدن از سینما. چه امری بهتراز این که فیلم تماشاگر را درگیر کند. مخاطب در پی علتها باشد. معلوم شود برایش چرایی امور. این فیلم را میتوان بارها از دریچه شخصیت هایش؛ مجزا دید. هر یک قصه ای دارند که باید باورشان کرد. این فیلم قصه نبود؛ باورش کنیم…