سینماسینما، ابراهیم عمران
کمتر پیش میآید فیلمی آنچنان وابسته شخصیت اصلی داستانش شود که سایر جنبههای فنی و فرعیاش، به کنجی خزیده شود. این نگره به حتم شاید نکته مثبتی برای سازندگان اثر نباشد. چه که هر تیم سازنده در پی آن است تا دستاوردهای تکنیکال سینماییاش هم دیده شود. حال اگر این کار جلوههای میدانی عظیمی هم داشته باشد به نوعی درک و هضم این موضوع برای سازندگانش سختتر خواهد بود. فیلم «غریب» نمونهای از این کارهاست که متکی بر کاراکتر فوقالعاده خاصش است. محمد بروجردی فرمانده سپاهی که برای دفع غائله فرقه کومله به غرب کشور روانه میشود. نامی که کمتر بین نسل به دنیا آمده پس از انقلاب شناخته شده است. یا با تاسف باید نوشت آنچنان در این حیطه کم لطفی شده است که اگر این فیلم نمی بود شاید تا سالیان بعد نیز نامی درخور از ایشان در میان نبود. شخصیتی که در این فیلم به مدد پارهای خرده روایتهای مرسوم اینگونه داستانها، به تصویر کشیده میشود، گمشدهای است که آرزوی این روزهای سپهر سیاسی اجتماعیمان است. کاراکتری چند وجهی و مومن به مرام و مسلک انسانی بی هیچ پسوند و پیشوندی. میرزایی که بود و حالیه محمد صدایش میزنند. هر چند مشخص نمیشود چرا نام میرزا بر او نهاده بودند. نامی که گویا همسر و یکی از دوستانش فقط به زبان جاری میسازند. سعه صدر و آرامشی که در چهره و کلام بابک حمیدیان موج میزند، به حتم مابازاء واقعی و درستی داشت. مگر میتوان تا این حد مرام و مسلک آزادی منشانه داشت. مراد و مقصود از آزادی، صرف معنای تحت اللفظی آن نیست. نگاه شود به بانگ اذان صبحی که زده میشود و کردار تک بعدی فردی که همه را وادار به بیدار شدن میکند و با نهی و عتاب بروجردی مواجه میشود. حی علی خیر العملی که مصداق امر به معروف میشود و بس. یا ضربهتی که پاسداری به فرد اعدامی میزند و با خرده بروجردی مواجه میشود و آن فرد روانه بازداشتگاه و قصاص در جا میشود. و یا تصمیمهای لحظهای و اعتمادی که به مردم و حتی دشمنانش دارد در بزنگاههای خاص. فیلم هر چند کوشش میکند آنچنان در این ورطهها نیفتد ولی مخاطب کمی آشنا به سپهر سیاست نمیتواند چشم را بر روی این واقعیتهای ممکن ببندد. آنچه برای بروجردی فیلم مهم بود فقط رضایت خاطر مردم است و بس. آنجایی که میگوید دل پدر و مادری را آرام کند برایش کافی است و گور پدر بقیه! نگاهی بهغایت انسانی و دارای بار غیر سیاسی و هدفمند. فیلم شاید در صحنههای نبرد آنچنان چنگی به دل نزند با همه تمهیدات لازم؛ ولی زاویه دوربین آنچنان بر روی افکار مستتر فرمانده سپاه غرب؛ به درستی سوییج میشود که کاستیهایی از این دست را میپوشاند. هر چند دو بازیگر این فیلم جوایز جشنواره سال قبل را از آن خود کردهاند؛ ولی به باورم باز هم آنچنان نمیتوان بازی آنها را مصداق کیفیت کارشان دانست. چه که این نوعِ تفکر بروجردی بود که برای بازیگر مقابل لحظههای دراماتیک را میساخت که فرهاد قائمیان به درستی از پس آن بر آمد در پلانهای کمی که بازی کرد. مقصود بازی جاندارتر بابک حمیدیان هم نیست. چه که به جز گریم تا حدود زیاد درست، او بابک حمیدیان همیشگی است. حتی او نیز مقهور تفکر ناب بروجردی است به نوعی. و شاید هر فرد دیگری نیز جای او میبود نیز چنین نقشی را میتوانست ایفا کند. مدیوم سینما در اینجاست که میتواند شخصیتهایی را باز آفرینی کند. کارکرد تجاری سینما به کنار و وجه معنایی آن پررنگتر خواهد شد. به حتم سازندگان اثر نیز نگاه چند وجهی محمد بروجردی را در پرده سینما با تک دیالوگهایی به تصویر کشیدهاند. زاویه دیدش به زندان و زندانیان؛ به بچهها و مهمتر از همه به طرفداریاش از حرف زدن با مخالف و قانع کردنش. بروجردی در بسیاری از سکانسها آرام و با حوصله بود. به جز آنجایی که با کاک شوآن (مهران احمدی) دوئتی عصیانگر داشت. آن جا هم به خاطر شناسایی کشتهها بود و بس و پیدا کردن جای شهادتشان. نگاهی به غایت آزاد منشانه و دور از اسلحه و فشار به همه داشت. در پی اقناع بود و بس. چاره را در تفنگ نمیدید تا آنجایی که میتوانست. گلوله در نگاهش بد بود. ولی فرصت بحث و جدل و اقناع هم نداشت. به شخصه تا به حال فیلمی اینچنین درگیرم نکرده بود در ژانری که مابازاءهای زیادی دارد در داخل و خارج. فیلم به ماهوی فیلم آنچنان در این اثر معنای خاصی مییاید که شاید مانیفستی اخلاق گرایانه باشد، فرجام آن. بیشتر سکانسهای زد و خورد و کشت و کشتارش، به راحتی از ذهن زدوده میشود. صحنههایی که اگر اثر یک درام داستانی میبود، میتوانست مدتها در یادها بماند. ولی آنچه در ذهن رسوخ کرد و شاید مدتهای مدیدی هم از یاد نرود؛ نگاه معنادار محمد بروجردی است که از رنج و درد همنوعش آسایش و راحتی ندارد. درد و محنتی که چپ و راست و نحله سیاسی نمیشناسد. آنچه مهم است آرام زیستن مردم است و بس. با وسعت نظری به بزرگی تفکر فرماندهی شاید کمتر نام برده شده طی این سالها. فرماندهی که دستورش دستور عشق بود و محبت. چه میدانیم شاید اگر چنین نگاهی نمیبود در آن بحبوحه دو دستگیهای سیاسی، جغرافیای کردستان دست خوش تغییرات گستردهای میشد. غریب به راستی نامی درست برای این فیلم بود. غریبی که قریب به چهل سال همچنان غریب ماند. تا حالیه مخاطب به وقت محمد بروجردی بودن را بهتر درک کند.