سینماسینما، محمدرضا امیر احمدی
«غریزه»، عاشقانهی سیاوش اسعدی، به مکان داستان هم راه یافته. شروع فیلم با دباغخانه است، با سر و صدا و قیل و قال آدمها، و کارخانهی بزرگی که شخصیت مرد قصه، رسول، مالک آن است، با پالتویی که روی دوشش انداخته، و شیوهی حرف زدنش و آن خط و نشان کشیدنش پشت تلفن، با کسی که ازش پولی طلب دارد. نوع گویش کیمیاوییوار، که اسعدی شیفتگیاش را به آن نوع سینما پنهان که نمیکند، هیچ، جنس سینمایش را بر روی چنین حس و حالی پایهگذاری میکند.
این میان، یک اتفاق نادر در سینمای اسعدی روی میدهد. ناگهان از فضای دباغخانه به حاشیهی شهر، و مکان بهشتگونهی محل زندگی شخصیت مرد قصه، صاحب دباغخانه، میرویم. جادهای درختکاری شده، با رنگآمیزی گرمی، که در عین حال حسی از گذشته را منتقل میکند. همراه وانت بزرگ خارجی، که ما را به سوی این بهشت میبرد، و از متمول بودن صاحب آن حکایت دارد. با جنسی از موسیقی، که از فیلمهای معروف تاریخ سینما الهام گرفته شده. استفاده از ماندولین و سازهای زهی، و گیتار و رنگآمیزی عاشقانهی ملودی، که همه در خدمت این رویاگونهگی است.
جنس نورپردازی و فیلمبرداری، فیلمهای ایتالیایی را به یاد میآورد. نوعی حس و حال مدیترانهای، که شخصیتهای داستان را فارغ از واقعیتهای زندگی نشان میدهد. نوعی نئورئالیسم معکوس عاشقانه، که کاراکترها در آن بیشتر در دنیای ذهنی عموماْ عاشقانهی خود سیر میکنند. گونهای خلوت دور از اغیار، که با نوعی حس سینهفیلیایی هم تلفیق شده. گونهای ستایش از شور زندگی، از طریق عشق به سینما، و ربط آن به اولین عشق دوران نوجوانی، که با خلوص و معصومیت این دورهی سنی خود را نشان میدهد.
با فیلمی روبروییم پر از نگاههایی که مکمل دیالوگهای درخشان فیلماند. جنسی از سینما، که نگاه شخصیت در آن بخشی از پردازش شخصیت است. فضاسازی و ایجاد حس و حالی خاص، در فیلمی که عشق تم اصلی آنست. برای نمونه اولین دیدار گذری دختر و پسر نوجوان فیلم را به یاد بیاوریم. کامی پیاده و قال گذاشته شده توسط دوستانش، در حالی که دوچرخهاش را هم دوستانش با خود بردهاند، و آتیه، دخترک هم سن و سال او، در حالی که سرش را از شیشهی ماشین بیرون کرده، و آدامس در دهان میترکاند. نوع نگاه بیخیال دختر، انگار ملکهای باشد در حال گذر، در تضاد با نگاه حیران پسر، که شیفته و خیرهی این زیباروی در حال گذر است، نوعی کنتراست عاشقانه خلق کرده. مثل این است این دو نوع نگاه در کنار هم باشد که زندگی را معنا کند.
ساینا روحانی، بازیگر نوجوان شانزده ساله، ستارهی اصلی فیلم است. او حس و مضمون اصلی فیلم را به زیبایی با بازیاش منتقل میکند. نوعی طنازی و زیبایی خاص دخترانه، با حرکات رقصگونهاش، انگار به پرواز درآمده باشد.به اینها اضافه کنید نگاه دخترک، که هم دعوتکننده است، هم انگار پسرک شیدای او را به بازی میگیرد. جالب آنکه این دو جنس نگاه، حالت چشمهای طنازانهی دختر و چشمهای خیرهی عاشقانهی پسر، در یک نقطه به هم میرسند. هر دو در اتاق تاریک پسر، به پردهای که فیلمهای جفتی پسر روی آن نقش بسته، خیره میشوند. مثل این است این پری باشد از جنس نور که برای آنها قصه میگوید.
در صحنهای که کامی و آتیه به سینما برای تماشای «ال سید» رفتهاند، اوج زیبایی و غنای این نگاه مشترک خیره شده روی پرده را میبینیم. جایی که صورت کامی و آتیه نشسته در سالن، روی صورت سوفیا لورن و چارلتون هستون مینشیند. مثل اینست این تجلی همان نگاهی باشد، که روی شخصیتهای روی پردهی سینما بازتاب یافته. در این صحنه نگاه و حواس پسر، به جایی خارج از پرده دوخته شده. به دستهای دختر نشسته کنارش، که برخلاف پسر، محو دنیای روی پردهی جلوی رویش شده، ولی آنقدر حواسش هست که دست پسرک را که به سویش دراز شده پس بزند.
شروع فیلم اصلا با همین جنس نگاهها است. نگاه خیره و به اشک نشستهی مادر دخترک، در قطاری که آنها را در این ایستگاه خلوت پیاده میکند. نگاهها در عین حال جنسی از حسرت و پشت سر گذاشتن دورهای را نمایش میدهد. مثل نگاههای رسول ( امین حیایی) و زیور، معشوق و زن صیغهایش، به سرنوشتی که دنیا برایشان رقم زده. نگاه زیور، بین انتظار و امید، و نوعی تمنا در چرخش است. در آنسو، نگاه رسول، بین یکجا ماندگی و نوعی خستگی از باری که بر روی دوشش گذاشتهاند، در نوسان است.
چیزی که این نگاهها را بارور کرده کیمیای عشق است. نگاهها در عین حال، کار روایت را پیش میبرند. مثل آخرین نگاهی که کامی به اتاقک ماشینی، که خلوت شخصی و رویاییاش قبل سوزاندن میکند. انگار پسر دارد بخشی از بلوغ و بزرگ شدن را پشت سر میگذارد، یا نگاه دزدیدهاش به اتاق آتیه، برای آنکه دخترک را دید بزند، یا نگاه خشمگینش، وقتی برای پس گرفتن فندکی آمده که پیش از این به آتیه داده بود.
نگاهها در فیلم، همچنین فضاسازی میکنند. بخشی از دیالوگ به زبان نیامدهی شخصیتها میشوند. مثل نگاه اسعدی رسول در صحنهای که کنار آتیه در ایستگاه قطار نشسته، و حس و حالی از پدرانگی و حامی بودن را به مخاطب میرساند. با مونولوگی هفت دقیقهای و بیست ثانیهای، جایی که میکوشد آتیه را قانع کند بماند، و معاملهی ازدواج با مردی که جای پدرش را دارد بپذیرد. رسول در این صحنه به دختر نگاه نمیکند، گویی در حال دیدن آینده است، جایی که از مسئولیتی که به دوشش گذاشتهاند رها خواهد شده. آتیه در فکر و نگاه روزهای آینده است. جایی که اختیار و آزادیاش را به دست خواهد گرفت.
این فیلمی است دربارهی سرزمینی رویایی، جایی که وعده داده شده، همهی آرزوها برآورده میشود. نوعی تقابل واقعیت و خیال، که در همراهی موسیقی ملودیک عاشقانه و حرکات رقصگونهی شخصیتها مجسم میشود. مثل صحنهی شبانهای، که آتیه در بیابان به کامی نوجوان میآموزد با حرکات دستانش، رقصی از درون را تجربه کند. نوعی تجربهی یکه، با همراهی چرخش دوربین دور پسرک در خلسه فرو رفته، و جنس سازبندی موسیقی، که ما را به دنیای خیالی دخترک وارد میکند. بعد آن، قطع یکباره صدا، و پایان چرخش دوربین، و بازگشت به واقعیت، با سر رسیدن وانت پدر، که آمده تا با حضور سهمگینش، این خیال عاشقانهی شیرین نوجوانانه را در سرزمین سخت واقعیت به زمین بزند.
فیلم دربارهی رویارویی این دو دنیای خیالی و واقعی است. فیلم اسعدی، البته سویهی خیال داستان را چسبیده، اما تناقض اینجاست ،در میانهی رویا، واقعیت همچون عقابی بر سر شخصیتها خراب میشود. همچون بارانی، که بعد برگرداندن کامی و آتیه به خانه، توسط پدر، یکباره در دل شب آغاز میشود. آتیه داخل ماشین است، نشسته کنار پدر، در اتاقک گرم واقعیت که از او محافظت میکند.
پسرک آن بیرون سوار موتوری روباز، زیر بارانی است که سراپا خیسش کرده. بیپناه و بیمحافظ، و تلخ آنکه دنبال ماشین پدر( نشانی از واقعیت سخت زندگی) میرود. خیالی به بند کشیده توسط واقعیت دنیای بیرون. انگار آن بهشت رویاگون، واههای است بنا شده درون واقعیتی که از چشم پنهان است، و یکباره سر میرسد تا خیال خوش شخصیتهای نوجوان فیلم را خراب کند. مثل آن قهوهچی با حضور تهدیدکنندهاش، انگار متجاوزی باشد، که به دخترک، آتیه، چشم طمع دارد.
فرجام شخصیتها، توضیحدهندهی همه چیز است. کامی، اتاقک ماشینی که خلوتگاه شخصی اوست به آتش می کشد، و با همان قطاری از شهر میرود، که آتیه و مادرش را به شهر آورده. پدر، رسول، از رویای بودن با زن دلخواهش ، زیور ، دست میکشد، تا به واقعیت آنچه در دنیای بیرون به او سپرده شده، برسد.
بهشت رویایی فیلم، در تاریکی شب پوشانده شده (از یاد نبریم پسرک، کامی، شبانه محل زندگیاش را ترک میکند). دنیایی خیالی ظاهراْ برپا است، اما تغییر ماهیت داده و تمام عناصر آن از هم گسیخته. این پایان یک دوره است. جایی که بزرگ شدن را بدان واسطه معنا میکنند. جایی که باید عشق نوجوانی را پشت سرگذاشت، و همچون یک تبعیدی از شهر خود گریخت.