سینماسینما، فرهاد خالدی نیک
“مغز استخوان” به کارگردانی حمیدرضا قربانی را میتوان یکی از فرصتهای از دست رفته سینمای ایران نامید. فیلمی که تمام مصالح لازم برای شکل گیری یک درام اجتماعی جذاب را در اختیار داشته ولی در کمال تعجب و البته تاسف، از تمام داشتههایش بهره نمیگیرد و به شکلی الکن به پایان میرسد. فیلم داستان زندگی مادری به نام بهار (پریناز ایزدیار) است که مجبور میشود برای نجان جان تنها فرزندش، دست به کاری غیرمعمول بزند. مادری که حاضراست تن به هر کاری بدهد تا پسرش، سلامتی دوباره خود را بازیابد. نیمه اول فیلم در برگیرنده بروز چالشی بزرگ میان بهار و همسرش حسین (بابک حمیدیان) است. چالشی که هر چند عاقبت با اصرار بهار و کوتاه آمدن حسین، به نوعی رفع میشود اما آن چنان بزرگ است که دامنهاش میتواند آینده و سرنوشت این دو شخصیت را تحت الشعاع قرار دهد.
مشکل اصلی فیلمنامه مغز استخوان به قلم علی زرنگار این است که لایههایی سطحی از شخصیتها را آشکار میکند و به عمق روابط میان شخصیتها و دلایل تصمیمات سرنوشت سازشان وارد نمیشود. به عنوان نمونه میتوان به پرداخت شخصیت حسین اشاره کرد. شخصیتی منفعل که پس از اندکی اعتراض، تسلیم خواسته همسرش میشود و به یکباره حذف میشود تا فیلم در نیمه دوم روایتگر قصه مجید (جواد عزتی) باشد که به سختی با قصه نخست، جفت و جور میشود. جالب اینجاست مجیدی که در فیلم از سوی سایر شخصیتها توصیف میشود، تفاوت بسیاری دارد با مجیدی که در فیلم به تصویر درآمده است. جوانی معتاد که از مشکلات روحی و روانی رنج میبرد و به همین دلیل از همسر سابقش جدا شده، به یکباره در قامت یک فیلسوف ظاهر میشود و نطقی میکند که اگرچه مخاطب را تحت تاثیر قرار میدهد، ولی ارتباط ماهوی چندانی با شخصیتپردازی اثر برقرار نمیکند.
از سویی دیگر برادر مجید (نوید پورفرج) شخصیت خام دیگری است که در فیلم حضوری پررنگ دارد تا داستانک فرعی فیلم را به پیش ببرد. داستانکی که با این که حجم نسبتاً قابل توجهی از زمان فیلم را به خود اختصاص داده، بدون نتیجهای مشخص رها میشود تا پایانبندی نچسب و پر از علامت سؤالی برای فیلم رقم بخورد. پایانی ظاهراً “باز” که در اصل باید آن را پایانی “رها شده” نامید. این که مخاطب را پس از پیگیری دقیق فیلم، ناگهان به حال خود رها کنیم و زحمت نتیجه گیری فیلمی چنین پرچالش، را تمام و کمال به بیننده واگذار کنیم، نه تنها اصلاً هنرمندانه نیست بلکه به دور از انصاف نیز هست. اگر اصغر فرهادی، پایان بندی باز را برای اکثر فیلمهایش بر می گزیند لااقل اغلب سوالات و ابهامات مطرح شده در فیلمنامه را پاسخ میدهد، نه این که به یکباره عنوان بندی پایانی فیلم بر روی پرده نقش ببندد و فیلمنامهنویس و کارگردان اثر، هیچ تمهیدی برای نمایش سرنوشت شخصیتهای فیلم، نیاندیشیده باشند.