فرض کنید ملویل می‌خواست «دایره سرخ» را در ایران بسازد

 

یزدان سلحشوریزدان سلحشور – درواقع اگر بخواهم صادق باشم و بی‌تعارف، «هفت و پنج دقیقه» محمدمهدی عسگرپور فیلم خوبی نیست؛ [و این، اصلا به این معنا نیست که فیلم بدی ا‌ست!] من اولین بار که این فیلم را سال‌های قبل دیدم، با یک پیش‌فرض به سراغش رفتم: فیلمی که فیلمنامه‌اش را یک ایرانی مقیم ایران نوشته و یک ایرانی مقیم ایران دیگر هم کارگردانی‌اش کرده و به زبان فرانسه است و در فرانسه هم فیلم‌برداری شده و اصلا داستان آدم‌های آن‌جاست که دو سوپراستار ایرانی هم قاطی ماجرا شده‌اند [عطاران و کیانیان]، اساسا نمی‌تواند فیلم خوبی باشد!

البته تهِ ذهنم فکر می‌کردم فیلم بدی باشد، اما با شروعِ واقعا خوبش[آن سه زنی که یکی اسلحه در کیف می‌گذارد و آن یکی کلی قرص در آب حل می‌کند و سرمی‌کشد و سومی هم خودش را حلق‌آویز می‌کند] به خودم گفته بودم: «ای بدبینِ لعنتی! این شروع، واقعا خوب است و قرار است که ما رسما مثلِ سینمای نوی چین، سینمای دنیا را به مبارزه بطلبیم!» این قصه‌ها، قبل از این اسکارهای فرهادی بود و من هنوز فکر می‌کردم سینمای ایران، فقط دارد دیوارهای ترک‌خورده‌ صنعت سینمای نداشته‌اش را کنیتکس می‌کند![هنوز هم نظرم عوض نشده! سینمای ما حتی قابلِ قیاس با سینمای بدنه‌ هنگ‌کنگ-که سینمای ارزان‌قیمتی هم هست- نیست! چه رسد به صنعت گران‌قیمت سینمای چین!] خب، فیلم ادامه پیدا کرد و به محض «زبان باز کردنِ» بازیگران مشخص شد که فیلم، دچار اُفت شدید شده؛ نه بازیگران با دیالوگ‌ها چفت شده بودند، نه کارگردان با «چگونگی مکان» و «معماری فرهنگی مکان» و نه فیلمنامه‌ای که ترجمه شده بود به فرانسه، انرژی کافی برای انتقال زیرگفتارها و اندوه انسانیِ [و نه اجتماعی، نه سیاسی، نه فرهنگی] توحیدیِ فیلمنامه‌نویس را داشت. بعد از دیدن فیلم بود که تازه فهمیدم که اصلا فیلمنامه‌ اصلی برای ایران و «چگونگی مکان» و «معماری فرهنگی مکان»‌اش نوشته شده و بعدش، آدم‌ها و مکان‌ها عوض شده‌اند و تصمیم گرفته شده که فیلم در فرانسه ساخته شود تا ما هم بعد از انقلاب ۵۷، فیلمی «فرامرزی» داشته باشیم که اگر «فیلمی نومیدکننده» هم خوانده شود، در ایران بگویند «مال سرزمین کفر است!» و «مال کافر بر مسلمان حلال!» و در خارج از مرزهای ایران بگویند «فیلمی درباره انسان معاصر ساخته‌ایم!» و «ما هم بلدیم فیلمی فمینیستی بسازیم!» ظاهرا همه چیز آماده بود تا فیلمی با جوایز خارجی بسیار و کمترین دردسر در دوره‌ای سیاسی ساخته شود که رئیس دولتش هاله‌ سبز را دور سرش می‌دید و برای گوجه‌‌فروش‌های نزدیک خانه‌اش، از تریبون ریاست‌جمهوری تبلیغ می‌کرد! به قول ناصرالدین‌شاه، همه‌چیزمان باید با همه‌چیزمان جور دربیاید! من هم درک می‌کردم که شرایط خاص، راه‌حل‌های خاص می‌طلبد و بنابراین همان موقع، زیاد به فیلم سخت نگرفتم و نقدی نوشتم بینابینی؛ گرچه از حق نباید گذشت، در مقایسه با فیلم‌هایی که پیش از سال ۵۷، محصول مشترک هند و ایران، ایتالیا و ایران، ژاپن و ایران بود، این فیلم واقعا فیلم آبرومندی بود.

حالا اما، سال ۹۵ است که دارم دوباره فیلم را می‌بینم و به قول «ظریف»، کسی که آن حرف‌ها را زده، دیگر نیست! با این همه، به دور از هرگونه پیش‌داوری، باید بگویم که این فیلم، واقعا فیلم بدی نیست، فقط مشکلش این است که… فیلم خوبی نیست! یکی از مشخصات فیلم خوب این است که مشمول گذشت زمان نمی‌شود، یعنی هرچه زمان می‌گذرد، یا به همان اندازه‌ زمان ساختش از آن لذت می‌بریم، یا مثل قالی کاشان، پا می‌خورد و ارزشش بیشتر می‌شود. اما این فیلم، هیچ‌کدام نیست. هنوز آن «چفت‌نشدگی» که در آغاز متن گفتم، در کار مشخص است و این در حالی ا‌ست که سطح کیفی سینمای جهان، نسبت به سال ساخت آن، نه‌تنها بالاتر نرفته که دچار اُفت شدید شده. اما «هفت و پنج دقیقه» حتی در این «مقایسه‌ به ناچار» هم، امتیاز بیشتری نمی‌آورد. [ریتم در فیلم، نه تقریبا، که تحقیقا از دست رفته و فیلم، پیش از آن‌که شبیه‌ فیلمی باشد که قرار بود ساخته شود، شبیه صحنه‌های «پیش‌فیلم‌برداری» و «تمرینی» است که به قول عسگرپور، معمول است که در فرانسه، از آن صحنه‌ها هم فیلم‌برداری می‌کنند!]

اشتباه نشود! وقتی صحبت از «چفت‌نشدگی» می‌کنم، منظورم نیست که بازیگران فیلم، بد بازی کرده‌اند و مثلا اگر نیکول کیدمن و یوما ترومن و سلما هایک، این نقش‌ها را بازی می‌کردند، کار، خیلی بهتر درمی‌آمد! یا اگر فیلمنامه را عباس کیارستمی یا اصغر فرهادی نوشته بودند، کار، خیلی بهتر می‌شد! یا اگر جای عسگرپور، سهراب شهیدثالث، کارگردان بود، کار می‌شد شاهکار! به نظر من، عوامل فیلم، همه‌ سعی خودشان را کرده‌اند که یک فیلم کامل تولید شود، اما اصلا با هم قاطی نشده‌اند! درواقع «آجیل»‌اند نه «معجون»! درهم‌آمیخته نیستند و به خوردِ هم نرفته‌اند و بنابراین، نه خودشان، نه همکارانشان، نه مکان، نه وقایع، نه داستان را باور نکرده‌اند! فرض کنید که ژان پیر ملویل می‌خواست فیلمنامه‌ «دایره سرخ» را در ایران بسازد و فیلمنامه را هم می‌داد دکتر کاووسی ترجمه می‌کرد به فارسی و سرِ صحنه هم از او به‌عنوان مترجم سرِ صحنه استفاده می‌کرد و نقش‌های دلون و ولونته و مونتان و بورویل را می‌داد به وثوقی و راد و مشایخی و انتظامی[عسگرپور، که نه بودجه‌اش را داشت و نه بختش را که از بازیگران تراز اول فرانسه استفاده کند] به نظرتان، آن فیلمی که اگر شما عشق سینمای حسابی باشید، مثل من لااقل ماهی یک بار از نو می‌بینیدش، به چه شکلی درمی‌آمد! بحث بر سرِ «مهارت» نیست، بحث بر سرِ «هنر» است؛ همان چیزی که باعث می‌شود ۹۰ درصد فیلم‌سازان موفق در کشور خودشان، حتی وقتی مقیم کشوری، با صنعت سینمای قوی می‌شوند، هرگز نتوانند چنان‌که در کشور خود فیلم می‌ساختند، فیلم بسازند

ثبت شده در سایت پایگاه خبری تحلیلی سینما سینما کد خبر 58800 و در روز جمعه ۲ تیر ۱۳۹۶ ساعت 08:10:36
2024 copyright.