سینماسینما، زهرا مشتاق
در ویکیپدیا در تعریف لغت پاپاراتْزی (به ایتالیایی: Paparazzi) نوشته شده به عکاسانی گفته میشود که کارشان تهیهٔ عکسهای جنجالی از چهرههای سرشناس بهویژه هنرمندان و ورزشکاران و نیز خانواده و نزدیکان آنان و فروش این تصاویر به مجلات مختلف است. معمولاً پاپاراتزیها عکسهای موردنظر خود را در مکانهای عمومی میگیرند. برای این منظور، با بهدستآوردن سرنخهایی از برنامههای عمومی یا خصوصیِ یک چهرهٔ سرشناس، این عکاسان در مکان و زمان موردنظر حاضر میشوند و عکسهای عامهپسندی از این شخصیتهای محبوب تهیه میکنند.
با این تعریف پس شخصی که در رسانههای اجتماعی به گفته خودش به افشای زندگی هنرمندان ایرانی میپردازد، حتی یک پاپاراتزی هم نیست. بلکه یک زرد تمام عیار تصویری است. زندگی و درآمد او از محل انفجار آبروی آدمها تامین میشود. او انتحاری میزند و بعد اندام های تکهتکه شده را برای مخاطبانش روایت میکند و فخر میفروشد که چه صفحهها میتواند از روابط آدمها برملا کند و درست مثل آنونس فیلمها ذره ذره اطلاعات میدهد یا پیش خبر میرود تا افشای تدریجی ترسناک و تهوعآور خود را کامل اجرا کند. با بیانی چارواداری، با حرکات زننده دست که برای هر آدمی تکرارش میکند و به نظر خودش اتفاقا خوب بلد است قسر برود. چون میداند چطور از کلمات استفاده کند که راههای قانونی برای شکایت به سمتش باز نشود. مردی که تمام اسباب و اثاثیهاش میز و صندلی است که پشت آن نشسته و یک بند و بیوقفه برملا میکند و اسمش را موتورهای جستجوگر گوگل و اینستاگرام خوب و زود بالا میآورد. چون زیاد دنبالکننده دارد. چون بعضی مخاطبانش سفارش کار هم میدهند که مثلا میشود درباره فلان هنرپیشه و کارگردان و که و که بگویی. معنای دیگرش؟ لیست پر و پیمان سفارشهایی که خواهان بردن آبروی آدمهای دیگر است. راست و دروغش مهم نیست. انگار با رسوا کردن آدم۰ها دچار ارضای روحی بیمارگونهای میشوند و آجیل اراجیفشان برای مهمانیهای سطحیشان جور میشود. پس همه دنبالکنندگان او که با ولع اخبارش را دنبال میکنند در آبروی از دست رفته آدمها شریک هستند. در زندگی و روانهای متلاشی شده.
اما این آدم نشسته در یک قاره دیگر چگونه به چنین اخبار بیمایهای دسترسی دارد؟ حتما منابعی در داخل دارد. آدمهایی که خود را ارزان میفروشند. به هر قیمتی. آدمهایی که ظاهر خیلی موجه و به درد بخوری دارند و حتی آدمهایی که از سر بخل و حسادت و کینه و رقابت و دهها صفت منفی دیگر حاضر هستند برای مهر تایید بر گزارشهای ارسالی خود، از لباس آدمها هم مایه بگذارند تا کسی سخفیفتر از خودشان آن را در تریبونی مسموم و پر مخاطب فریاد بزند و ترجیعبند حرفهایش هم این باشد که من خبرنگارم. نخیر شما هرگز خبرنگار نیستید. خبرنگار بودن حرفه شریفی است که شما حتی خوابش را هم نمیبینید. خبرنگار بودن یعنی پلی برای انتقال رنجها و دردهای مردم و انعکاس صدا و تصویر آدمهای فراموششده. شما جدی جدی نان خود را در آبروی آدمها ترید میکنید و میخورید. آبگوشت آبرو. حتی نامش هم چندشآور است. اما مزهاش انگار زیر زبان شما مانده. به قول محسن مخملباف در فیلم عروسی خوبان حرومخوری خوشمزه است.
من درباره صحت و سقم گفتههای شما حرف نمیزنم. فقط میخواهم بدانم هر وقت که آبروی کسی را چنین وقیحانه میبرید، آیا لحظهای به وجدان خود مراجعه میکنید؟ اصلا از وجدان چیزی، حتی ته ماندهای برای شما مانده؟ آن مدتی که یکی از خانمهای بازیگر در لایو خود دچار پریشانی، فریاد و گریه شد، آیا داشتید برنامه زنده او را میدیدید و کیف میکردید؟ روزی که خبر خودکشی اخیر یکی دیگر از زنان بازیگر را شنیدید چه؟ آن وقت کجا بودید؟ در کدام سایت در حال شرطبندی بودید؟ شاید در ذهنتان مشغول درست کردن یک پرونده جنجالی دیگر بودید!
آقای زرد آیا شبها آسوده میخوابید؟ روحتان از خودکشی کسی که شما یکی از مسببین مستقیم مرگ او هستید، دچار ترس و وحشت نشده است؟
میدانید در زندگی شغلهای شرافتمندانه زیادی وجود دارد. درآمد میلیونی ندارد. ولی شریف است. نمیدانم چرا یک دفعه به یاد نمایش دکتر فاستوس افتادم که روح خود را به شیطان فروخته بود.