سینماسینما، آیه اسماعیلی
از انتشار فیلم ستودنی داگویلDogville، بیش از ۲۰ سال میگذرد. با این حال، نه تنها قدیمی نشده، بلکه همچنان در برگیرنده مفاهیمی ژرف و اساسی در حوزه اخلاق، جامعه، فلسفه و روانشناسی است. داگویل از بهترین ساختههای “لارس فون تریه” کارگردان دانمارکی به شمار میرود و بازی خوب نیکول کیدمن در نقش گریس، یکی از نقاط قوت کلیدی فیلم محسوب میشود. کیدمن، بابت بازی در داگویل، برنده جایزه اسکار شد و به گفته برخی منتقدان، عاطفیترین بازی دوران حرفهای خود را در داگویل ارائه داده است. فون تریه نیز برای ساخت این فیلم، نامزد نخل طلای بهترین کارگردانی در جشنواره فیلم کن شد.
گفته میشود داگویل که به فارسی میتوان آن را “سگدانی” یا “دهکده سگی” ترجمه کرد، نقدی به فرهنگ آمریکایی (در مقابل فرهنگ اروپایی) است. از این رو، هنگام اکران داگویل در جشنواره فیلم کن، خشم منتقدان آمریکایی برانگیخته شد و از سر تعصب، صفات نادرستی را به فیلم نسبت دادند. با این حال، چنین برداشتی، سطحیترین حدِ فهمِ داگویل به شمار میرود. داگویل از لایههای عمیقی برخوردار است. فراوطنی است و فارغ از مرزهای جغرافیایی و فرهنگی و نژادی، بیاینکه ملالآور باشد، در ۱۷۸ دقیقه، اخلاقیات را با گریزی به مفاهیم روانشناختی نشانه گرفته است.
مختصات فیلم
داگویل فرم تئاتر گونه دارد. زاویه دوربین اغلب از بالاست و دانای کل، داستان را برای بیننده روایت میکند. فیلم تنها یک لوکیشن دارد و فقط با یک دوربین ویدئو دیجیتال، بدون استفاده از سه پایه در استودیویی در سوئد ـ که قبلاً آشیانه هواپیما بوده ـ فیلمبرداری شده است. داگویل قوانین سنتی و قواعد عرفی فیلمسازی را رعایت نکرده و روشی خلاقانه، غیر مرسوم و نوین برای بیان داستان دارد. از این رو در دسته فیلمهای آوانگارد و تجربی قرار میگیرد. البته همین موضوع، آن را خاصپسند کرده و مخاطب عام ندارد.
فیلم نه فصل دارد. هر فصل با عنوان جداگانهای از قسمت قبل و بعد خود جدا شده است که در واقع خلاصه اتفاقات آن فصل به شمار میرود. خانههای دهکده، خیابانها، مغازهها و مزرعهها و ….. مرز و دیوار ندارند و فقط با خطوط سفید از یکدیگر جدا شدهاند. این موضوع شاید در چند دقیقه نخست فیلم، بیننده را گیج کند. اما مخاطب به زودی متوجه میشود که جریان از چه قرار است و با داستان همراه میشود.
در داگویل، هیچ چیز، حتی مکث میان دو کلمه در دیالوگ یکی از بازیگران، بیدلیل نیست. هر ثانیه از فیلم، هدف دارد و هر چیزی، از باغ سیب گرفته تا خود گریس و تام، نماد چیزی/ مفهومی هستند. داگویل شاهکاری قدیمی است که مخاطبان خاص و اندکی دارد؛ به ویژه در دنیایی که آثار کمدی موزیکال، در صدر پر بینندهترین فیلمها قرار دارند.
خلاصه فیلم داگویل
از آنجایی که بیش از ۲۰ سال از اکران داگویل گذشته، بیان خلاصه فیلم، جای بخشش و چشمپوشی دارد و احتمالا خطای بزرگی به شمار نمیرود.
دختری زیبا، ظریف و جوان به نام گریس، از سردستهی گانگسترها (که در فصل آخر فیلم متوجه میشویم پدرش بوده است)، میگریزد و به یک دهکده کوهستانیِ کم جمعیت به نام داگویل پناه میبرد و از ابتدای ورودش به دهکده، مورد بیمهری ساکنین، از سگها گرفته تا آدمها قرار میگیرد.
گریس که میتوان او را نمادی از خوبی مطلق، خیر و برکت الهی تلقی کرد، برای پذیرفته شدن در آن اجتماع کوچک و به دست آوردن حداقلی از امنیت کنار داگویلیها، دست به هر کاری میزند. بیمنت، به افراد کمک میکند. خوشدلانه نقاط قوت ساکنین دهکده را به آنها میگوید تا حس بهتری به خوشان داشته باشند. راهحلهای نوینی برای حل چالشها و مشکلات آنها -که سالهاست از پس حل آن بر نیامدهاند- ارائه میکند. در کارهای روزمره، کمکشان میکند و زندگی مردمان آن دهکده سگی، به لطف قلب بزرگ و مهربان گریس، رنگ و بوی تازهای به خود میگیرد و سطح کیفی آن بهبود قابل ملاحظهای مییابد.
تلاشهای گریس کمکم از “لطف” به “وظیفه” تبدیل و توقع مردمان داگویل از دخترک، لحظه به لحظه بیشتر میشود. مردمان داگویل، “نمککور” هستند. حتی تام ادیسونِ همیشه کتاب به دست و موعظهگر نیز که (مانند اسمش) نمادی از قشر روشنفکر توخالی به شمار میرود و در ظاهر به گریس عشق میورزد، از او سوءاستفاده میکند.
گریس اما در برابر همه این نامهربانیها، سکوت و مدارا میکند. مدارای او، ساکنین دهکده سگی را- که معلوم میشود زندگی سگی نیز دارند- برای پیشروی در گستاخی به گریس، جسورتر میکند. مردان از او بهرهکشی جنسی میکنند و زنان نیز، جای اعتراض به شوهران خود که وفاداری زناشویی را زیر پا گذاشتهاند، گریس را مقصر میدانند و برای جبران خسارت، از او بردهوار، بهرهکشی میکنند و او را وا میدارند، سختترین کارها را برایشان انجام دهد. کار به جایی کشیده میشود که مردمان ناسپاس داگویل، گریس را بابت اقدام به فرارش از دهکده به منظور حفظ جان خویش، به غل و زنجیر میبندند و او، جای طغیان و شورش علیه آنها، همچنان در برابر این مردمان قدرناشناس، کرنش میکند، غل و زنجیر را به سختی حرکت میدهد و چون گذشته به خدمترسانی بیمنت به آنها و انجام وظایفش! میپردازد.
اما تحمل گریس که به صبر ایوب میماند، بینهایت نیست و آستانه دارد. در بازگشتِ دوبارهی گانگسترها به دهکده، صبرش لبریز میشود و به آغوش پدرش باز میگردد. آن دو مشکلات قدیمیشان را با همدیگر حل میکنند و پدر، وقتی متوجه ظلمهایی میشود که ساکنین آن دهکده منفور، بر سر تنها فرزندش آوردهاند، دست به انتقام میزند. گریس نیز، بالاخره از حالت انفعال و سکون خارج میشود و در این انتقامِ کاملا به جا، پدرش را با جان و دل همراهی میکند. به منظور تلافی، آنها دهکده را به آتش میکشند، مردمان ناسپاس، متجاوز و پر توقع دهکده را به رگبار میبندند و برای همیشه از آن جغرافیای مسموم میگریزند.
رابطه حیرت انگیز داگویل و ناحیه صفر
منتقدان و اندیشمندان، طی بیست سال اخیر، یادداشتهای خوبی با رویکردهای مختلف، درباره داگویل نوشتهاند و بیش از این، هر چه گفته شود، اطناب و زیادهگویی به شمار میرود. با این حال، داگویل ارتباط معنایی جالبی با یکی از پرفورمنسهای مارینا آبراموویچ (ناحیه صفر) دارد؛ ارتباطی که سبب تولد این یادداشت شده است.
پیش از آنکه به رابطه داگویل و ناحیه صفرِ مارینا بپردازیم، بهتر است کمی درباره این پرفورمنسآرت بدانیم.
مارینا آبراموویچ صربستانی، یکی از مشهورترین پرفورمنسآرتیستهای جهان به شمار میرود. اکنون در سال ۲۰۲۴، مارینای صربستانی ۷۸ ساله است.
مارینا آبراموویچ، هنرمندی حیرتانگیز، با افکاری متفاوت و زندگی پیچیده است. او از بدنش به عنوان سوژه و رسانه اصلی هنرش استفاده میکند. در جایگاه مشهورترین پرفورمنس آرتیست زن، به او لقب “مادر پرفورمنس آرتیستهای جهان” را دادهاند. اجراهای او اغلب پرمخاطره بودهاند و نتایج حاصل از آنها، از سوی جامعه روانشناسان، بسیار مورد توجه و بررسی قرار گرفته است.
او در اجراهای خود، از کنشهای زندگی روزمره مانند قدم زدن یا جیغ کشیدن استفاده کرده است. مثلا، در اجرای «آزاد کردن صدا» آنقدر جیغ کشید تا صدایش را از دست داد یا در اجرای «وقفه در فضا» پیدرپی به سمت دیوار دوید و به آن برخورد کرد؛ تا جایی که از حال رفت.
بسیاری از اجراهای مارینا، همراه با پارتنر خود اولای، هنرمندی آلمانی تبار بوده است. حتی شیوهی پایان دادن به رابطهشان نیز، متفاوت بود. مارینا در یکی از مصاحبههای خود گفته است: “این طور نبود که من و اولای، به همدیگر تلفن بزنیم و بگوییم این رابطه باید تمام شود. سپس از هم خداحافظی کنیم. بلکه تصمیم گرفتیم این کار را نیز با یک پرفورمنس انجام دهیم”.
از این رو، “عاشقها؛ قدم زدن روی دیوار چین”، متولد شد. این پرفورمنس ۳ ماه به طول انجامید. اولای از سمت غرب و مارینا از سمت شرقی دیوار چین، وارد شدند و دیوار را طی مدت ۳ ماه پیمودند. در نقطهای که با همدیگر ملاقات کردند، وداع پایانی آنها صورت گرفت و به صورت رسمی، به رابطه خود پایان دادند. (هر چند سالها بعد، به صورت اتفاقی، اولای در یکی از پرفومنسهای مارینا حضور پیدا کرد و لحظهای دراماتیک را در کنار همدیگر رقم زدند).
پرفورمنس ریتم صفر، شکل دیگری از فیلم داگویل
ریتم صفر، ریتم ریتم ۲، ریتم ریتم ۵، ریتم ریتم ۱۰، آزاد کردن صدا، لبهای توماس، تقاطع شب و دریا، عاشقها؛ قدم زدن روی دیوار چین، بالکان باروک، خانهای با چشمانداز اقیانوس، از مشهورترین اجراهای مارینا آبراموویچ به شمار میرود.
پرفورمنسی که ارتباط معنایی عجیبی با فیلم داگویل دارد، “ریتم صفر” است. این پرفورمنس در سال ۱۹۷۴ اجرا شد و تحلیلهای بسیاری برای آن نوشته شده است.
آبراموویچ در اجرای ریتم صفر، همراه با ۷۲ وسیله، روی میزی در یک آتلیه هنری دراز کشید و وانمود کرد که بیهوش است.
روی میز، یادداشتی از مارینا قرار داشت که برای شرکت کنندگان نوشته بود: “من یک ابژه/ ابزار هستم. هر طور میخواهید با من رفتار کنید. مسئولیت هر اتفاقی بر عهده شخص من است”.
۷۲ وسیله شامل ابزارهایی برای لذت و شکنجه بودند. گل طبیعی، ماژیک، تیغ، پر پرنده، اسلحهای واقعی با یک گلوله و … از جمله این ابزارها به شمار میرفتند. اجرا از ساعت ۸ شب شروع شد و در ساعت ۲ بامداد، وقتی یکی از شرکت کنندگان اسلحه را روی شقیقه مارینا قرار داد، پایان گرفت.
مارینا در یکی از مصاحبههای خود درباره ریتم صفر میگوید: “آنها (شرکت کنندگان) ابتدا کم رو، نرمال و احتمالا مهربان بودند. صرفا مرا که برهنه روی میز تظاهر به بیهوشی میکردم، زیر زیرکی تماشا میکردند. سپس گستاختر شدند. جلوتر آمدند. با وسایل لطیف، مثل برگ گل و پر پرنده، شروع به لمس و تعرض به بدنم کردند. سپس پا را فراتر نهاده، رفتارهای خشونت آمیز و سلطه جویانه از خود بروز دادند. تیغهای گل رز را در شکمم فرو کردند و یکی از آنها با تیغ اصلاح، پوست گردنم را برید و شروع به نوشیدن خون آن کرد. آنها به من تجاوز جنسی نکردند، چون همراه همسرانشان بودند. اما وقتی یکی از آنها اسلحه را روی شقیقهام قرار داد و قصد داشت ماشه را بچکاند، تحمل من سرآمد. تکان خوردم. فقط تکان خوردم و از جای خودم بلند شدم. آنها با وحشت فرار کردند. آنها فقط با تکان خوردن من، فرار کردند. اگر به تظاهر به انفعال ادامه میدادم، مرا میکشتند.”
شدت فشار روانی این اجرا روی مارینا به اندازهای زیاد بود که گفته است: “آن شب، پس از پایان پرفورمنس، وقتی به هتل رفتم و به بدن کبود، ژولیده، نقاشی شده، بریده و زخمی خودم در آیینه نگاه کردم، متوجه اتفاقی حیرت انگیز شدم! دستهای از موهای من به طور غیرمترقبه و تنها در آن ۶ ساعت، کاملا سفید شده بود!”
“ریتم صفر”، مورد توجه روانشناسان زیادی از سرتاسر جهان قرار گرفته است. مارینای ریتم صفر، گریس داگویل است. هر دو، با صبوری نابهجا و بیش از اندازه، توقع اطرافیان خویش را زیاد کردهاند. هر دو با سکوت، هیولای درون اطرافیان خود را بیدار کردهاند و آن را به جان خویش انداختهاند. هر دو با دم بر نیاوردن، سبب شدهاند که دیگران، حقوق انسانی و بدیهی آنها را لگدمال کنند. هر دو با مشخص نکردن حد و مرزهای شخصی، سبب پیشروی غیراخلاقی دیگران به این محدوده شدهاند. سکوت، مدارا و تحمل آنها نه تنها فضیلت نبوده، آن دو را به مرز بردگی کشانده است. و درست، وقتی که سکوت را شکستهاند، اطرافیان پرتوقع، متوحش و خودخواه آنها به خودشان آمدهاند.
داگویل و ریتم صفر، هر دو میخواهند بگویند سکوت، همواره فضیلت نیست. سکوت، انفعال است و انفعال، حسنی ندارد. انفعال، درهای بیحرمتی را میگشاید. مدارای بیش از اندازه با هر فردی و در هر شرایطی، توهین به خویشتن محسوب شده و نه تنها فضیلت نیست، بلکه رذیلتی اخلاقی به شمار میرود. فریاد فضیلت است؛ مادامی که مرزهای حرمت نفس و انسانیت، در حال تعدی و تعرض قرار میگیرند. فریاد، سادهترین شکل عصیان علیه ظلم است. فریاد، ابتداییترین شکل حق طلبی است. فریاد، به راستی فضیلت است.