سینماسینما، احمد میراحسان
برف بی صدا میبارد دارای وجوه گوناگون است و قصد ندارم در این یادداشت قوت و ضعف کار پوریا آذربایجانی را بررسی کنم، بلکه تٱکیدم بر نسبت نگاه و پرداخت شخصیت است. فعلا کاری به این پرسش کهنه ندارم؛ اینکه چرا سریال با انرژی و جدی گرفتن کار شروع اما بی صدا به کاری آببندی شده و بیحال و کشدار و بهرهمند از همه شگردهای مبتذل سریالهای رایج تلویزیونی بدل شده است که با عکسهای بیهوده وقت تماشاگر را میگیرد و روایتی که باید طی سی دقیقه سر و تهاش را هم آورند چهار قسمت کش میدهند و…
سئوال این یادداشت اینها نیست بلکه درباره شخصیتهای سریال است.
سریال کانون مهم شخصیتپردازیاش را روانشناسی شخصیت قرار داده است و در شخصیتها دو شخصیت منفی سیمین و کیانی از بیشترین توجه برخوردار شدهاند.
پرسش من درباره درست و نادرست پرداخت روانشناسانه نیست، بلکه علت تخت بودن، بیحال بودن، ناکنشمندی و پاسیفیسم گریبانگیر دو شخصیت مثبت مذهبی یعنی نسرین و احمد است. آیا اتهام عمد و قصد در میان است؟ آیا میخواهم بگویم خواستهاند شخصیتهای مذهبی را منفعل نشان دهند؟
مطلقا جوابم منفی است اما در عمل همین نتیجه رخ داده است. چرا؟
باید بگویم یک نویسنده و فیلمنامهنویس و یک کارگردان در پرداخت شخصیت متن فیلم و سریال، اغلب از نگاه خود خلاصی ندارد. این نگرش، باور و داوری باطنی در نوشتن فیلمنامه و بار دیگر در کارگردانی و اجرای شخصیتها اثر حتمی دارد.
شما اگر در مقام فیلمنامهنویس یا کارگردان روح و جانی جدا از زندگی دینی و زندگی ایمانی داشته باشید، خود بخود لمس و تخیل ضعیفتری نسبت به پرورش یک شخصیت مؤمن خواهید داشت.
و این شروع ماجراست. از همین رو از همان ابتدای سریال تلاشی برای ساختن شخصیتی پویا و فعال و دارای روانشناسی آدمی کنشمند در مورد احمد نمیبینیم. در همه فراز و نشیبها در خصوص او الگوی آدم ظاهرا مؤدب و آرام و صبور به کار گرفته شده در حالیکه فاقد برش و کارآمدی است. منفعل و ناکنشمند، کمهوش و لخت و سست مایه است. و مهمتر از این شرارت شخصیتهای منفی با توجیهات اجتماعی و روانشناختی و ستمی که آدمهای مثبت در حقشان خواسته /ناخواسته روا داشتهاند تخفیف مییابد بر عکس فضیلتهای آدمهای مثبت و مذهبی یا غیرمذهبی با ضعفهایشان نقض میشود. مثلا دکتر موجودی است که به عشق به سبب انفعال در برابر مادری سلطهجو اگر نگوییم خیانت دست کم ناوفاداری میکند. و نسرین به خواهری که مسبب بیتوجهی به او و توجه یکسویه پدر مادر به اوست آسیب ناخواستهای میرساند. در اینجا مشکل شخصیتپردازی در نگاه آفریننده شخصیت است.
نکتهای که همچنان در سریالهای تلویزیونی رواج دارد، عمومی کردن و توجیه زشتکاری تخطی از اخلاق و رفتار جاهلانه و گسترش شخصیتهای منفی در قبال کمرنگ بودن شخصیتهای خردمند و اخلاقگرا و قهرمانان مثبت و الگو است. در همین سریال برف بیصدا میبارد، شخصیتهایی را که متهم به بدی مؤثر در سرنوست درام هستند، بر میشمارم:
۱- عطا شکیبا، پدر، که با جهل و خشونت و تبعیض در سریال مسبب بیماری روحی سیمین است و ظلم به جعفرزاده.
۲- مادر سیمین و نسرین که همه محبتش را به نسرین داده و توجهی به سیمین دختر دیگرش ندارد و با بیاعتنایی به او فاقد هر محبت مادری است.
۳- جعفرزاده که اکنون سکته کرده، فلج شده، حرف نمیزند و خلافکار بوده، پسرش برای او و انتقام از شکیبا، در حال خلافهای تازه است.
۴-کیانی پسر جعفرزاده که کانون شرارت در سریال است.
۵-خسروی خلافکار و همدست کیانی.
۶-پرویز پدر احمد که آنها را رها کرد و رفت.
۷-مادر پرویز که نسبت به نوهاش تنفر دارد.
۸- پدر بیرحم او که افسرنظامی رکن دو است.
و….
در برابر اینها احمد و نسرین به عنوان شخصیتهای مثبت کمکم بدهکار میشوند. این نازپروردگی نسرین است که مسبب زخمهای درونی سیمین است! و احمد که به سبب تبعیض جنسیتی و پسر بودنش جایگاه سیمین را غصب کرده. آنها آرامششان امری ظاهری است. افراد بیخاصیت و بیفایدهای هستند که خوشبختیشان بر پایه بدبختی دیگران شکل گرفته و حتی احمد باعث دربدری مادرش شده است.
نگرش شخصیتپردازانه سریال اساسا بر پایه برداشت روانشناسی فرویدی شکل گرفته و نه معرفه النفس قرآنی. برای همین سریال در پی توجیه شرارت است که البته علتیابی روانیاش کلا غلط نیست بدیاش آن است که کامل نیست. و بیخبر از نظرگاه دین است. خدا به انسان ظلم نمیکند و هر چقدر محیط نامناسب در بیماری روان انسان دخالت داشته باشد در نهایت در آموزه اسلام انسان دارای فطرت به خویشتن انسانی توجهی ندارد. و دچار فقدان و حفره معرفتی است.
مشکل سریالهای تلویزیون همین نگاه و ژرف ساخت دیدگاه غیرمذهبی آنهاست. این سبب میشود شخصیتهای درست، نایاب باشند. شخصیتهای عاقل و متکی به ایمان اصیل نایاب باشند و در سریالها، نمونه و اسوه انسان الهی و راهنما وجود نداشته باشد و فضای خانواده و جامعه در اختیار شیطان باشد و شخصیتهای مذهبی هم ظاهری دینی داشته باشند و پاسیفییم و ناکنشمندیشان عصبانی کننده باشد. احمد در ماجراهای متعدد متوجه مشکوک بودن رفتار کیانی میشود یک بار همت نمیکند با توجه به آشکار شدن سوءنیت و ماجرای اتوبوس و مخفی بودن خانه و… با توجه با امکاناتش در آگاهی کار و هویت او را واکاوی کند. نسرین رفتار منفعل در برابر سیمین دارد در حدی که سهیلا را به عصیان میکشد و او تماشاگر بی دست و پایی است. صد نشانه تحریک به تنشزایی از کیانی سر میزند و سیمین که خیلی هم باهوش است مثل ابلهان توجه و پرسشی نمیکند. این همه مشکلات سریالهای ماست در شخصیتپردازی که بنیادش در ارتباط با معرفت اسلامی فقدان معرفه النفس قرآنی فیلمنامهنویسان و کارگردانان و موازین شناخت و درک شخصیت بنا به قرآن و روایات است، بلکه بدتر، یعنی حتی عدم وفاداری به همان چیزی که خود ابزارش را مدعی هستند یعنی عدم پایبندی به همان اصول شخصیتپردازی مدرن و روانشناسانه!
اما در اصل تاثیر عملی و دراماتیک این فقدان، باید رد پای فقدان نزدیکی، تجربه همزیستی، کشش و جذب و همدلی درونی با امر واقع و پدیده شخصیتهایی با تربیت اصیل الهی را جستجو کرد. یعنی نویسنده کارگردان در این وضعیت جدایی معرفتی و عینی به کلیشهها و امور تخت و تکصدایی ذهنی و استفاده از امور مسطح و به نشانههای کلی و وهمی متوسل میشود. و اینها در شخصیتسازی احمد و نسرین برجسته است. اگر این امر نباشد پس آنگاه ناگزیریم به عامل عمد و قصد و رفتار آگاهانهشان برای این کاستی متوسل شویم.
احمد در وهله اول فرد ی آرام به نظر میرسد، اما هرچه سریال پیش میرود بیشتر ویژگی بیکنشی در او ظاهر میشود و در بزنگاههای مختلف فردی سست و لخت است. اصلا او چنین نوشته شده است. فردی است که «حواسش» نیست. نمیداند چه کند. برای چیزی نمیجنگد گویی انگیزهای ندارد. و اهل تلاش نیست. مؤدب بودن و عدم علائق حریصانه به دنیا را گویی با بیانگیزگی برای به انجام بردن کارها توضیر گرفته. کم هوش و نامتفکر است. امور بدیهی را متوجه نمیشود وقتی بو میبرد کیانی مشکوک است کمترین پیگیری را درباره شناخت او و تحقیق دربارهاش نمیکند. آیا این انفعال حزن نهان او از ماجرای پدرش پرویز است؟
نکته جالب آن است که در چهل سال اخیر کنشمندی جوانان مذهبی و انقلابی مهمترین کنشگران جامعه ما را ظاهر ساخته است. مقایسه او و کیانی جالب است در لایه پنهان قصه توجیهات گوناگونی برای شرارت کیانی وجود دارد او در حال انتقام بلا و رنج و آسیبی است که از عطا شکیبا دیدهاند، حتی در روانشناسی سیمین توجیهات فراوانی برای سجایای منفیاش وجود دارد، ولی همین طوری برای ایجاد عدم همدلی احمد موجودی نچسب و بیحال است! و این در حالی است که فرد مثبت قصه است. و چنان راحت تباه شدن زندگی مادرش را طلبکارانه و بیاحساسی میپذیرد که حتی انزجار درونیمان را از این همه بیحسی بر میانگیزد.
به نظرم ساختن شخصیت دلچسب برای قهرمان سریال بیقهرمان نیازمند حس دوستی نویسنده و کارگردان با این شخصیت مذهبی بود تا بدین درجه بیکاره و بیهوده نباشد.
ما باید افراد مذهبی برای فیلمنامه و کارگردانی تربیت کنیم و چارهای جز این وجود ندارد تا عدم همدلی به تولید چنین شخصیتهای بیکنش و بیحسی منجر نشود که در تماشاگر کمترین همدری برمیانگیزند.
نگرش نویسنده را نمیشود با دستور و رفتارهای غیر دموکراتیک و به زور تغییر داد. او حق دارد آزاد باشد و بر اساس باور خود بیافریند. اما زمانی که پای قرار شرافتمندانه و عاقلانه و حقوقی به میان میآید، یعنی قرارداد مبنی بر دستمزد و پول گرفتن تا در قبالش داستانی و فیلمی تحویل دهند که مبتنی بر دیدگاه سفارش دهنده باشد، در این حال ماجرا پیچیده میشود و هنرمند هزار راه طی میکند تا آگاه یا ناآگاه طبق باور خود بیافریند و زمانی که بین باور او و صاحب اثری که پیش فروش شده، تعارض وجود داشته باشد باز کار خرابتر میشود. و منطقیترین حالت نوشتن و کارگردانی این گونه کار، آن است که فیلمنامهنویس و کارگردان قلبا همگرا باشند با سفارشدهنده و صاحب کار. والسلام.