سینماسینما، محمدرضا امیر احمدی
دست تنها
امیرحسین ثقفی فیلمی ساخته که بهترین ساختهی این سالهای سینمای ایران است. فیلمی خیابانی به سبک سیاق فیلم های خیابانی دههی پنجاه شمسی. به سیاق کارهای امیر نادری ، اما با رویکرد اجتماعی صریحتر و منکوبکننده تر. در این میان شکیب شجره و مجید مظفری در میان بازیگران فیلم (که البته همه عالیاند) بیش از همه جلب توجه میکنند. شکیب شجره نقش لُمپنی را دارد که رگههایی از جوانمردی را دست آخر از خود نشان میدهد. مجید مظفری نقش کارتن خوابی دارد که پیش از این شاعر و نویسنده بوده، اما سه سال پیش در جریان کشته شدن دخترش (در جریانی که نمیدانیم چطور و کجا اتفاق افتاده) همه چیز را رها کرده و کارتن خواب شده. در این مسیر با دختری آشنا میشود که با نامزدش قصد داشته به سوئد مهاجرت کند. نامزد دختر اما در ماجرایی مشابه با دخترِ شاعر کارتن خواب شده، کشته شده، و حال مجید مظفری به دختر کمک میکند این بحران را پشت سر بگذارد، و به زندگی برگردد.
سالها بود که به نظر میرسید چیزی به نام سینمای اجتماعی از سینمای ایران غایب است. آنچه از جسارت در کار فیلمسازی میدانستیم، باید در سینمای موسوم به زیرزمینی جستجو میکردیم. این اولین بار است که سینمای ایران جسارت در طرح موضوعی چنینی داغ و ملتهب، با پرداختی چنین تکاندهنده را در خود پیدا کرده. امیرحسین ثقفی، به دلیل طرح خشونت عریان در فیلم هایش شهرت داشت، حال او این صراحت بیان را در موضوع فیلم جدید خود به کار برده، و نتیجه فیلمی خیرهکننده از کار درآمده، که میتوان به ستایشش نشست. از آن دسته فیلمهایی که جریانساز خواهد بود، و به حتم بر تحولات اجتماعی هم تاثیرگذار خواهد بود. ورود چنین فیلمی را به سینمای به خواب رفتهی این سالهای ایران، که دغدغهی گیشه و نگرانی از ممیزی تقریباً ابترش کرده بود، خوشامد میگوییم.
خاتی
سومین فیلم فریدون نجفی، که پیش از این دو فیلم «بچه گرگهای دره سیب» و فیلم تحسینشدهی «اسکیباز» (هر دو کودک و نوجوان) را در کارنامهاش دارد. یک درام اجتماعی زیستمحیطی که بیشتر به ارتباط انسان با محیط زیست و حیوانات توجه دارد.
نکات مثبت فیلم قابهای چشمنواز (البته کارتپستالی) و فیلمبرداری خوب و حرفهای کار است. فیلم در مناطق کوهستانی چهارمحال بختیاری فیلمبرداری شده، و گروه تولیدی توانسته فضای بکر و دستنخوردهی آن منطقه را به خوبی بازآفرینی کند.
داستان فیلم در مورد خرسی است که پدر خانوادهای (شوهر سارا بهرامی) را کشته و حال خانواده در پی انتقام از حیوانان، که جایی در کوههای اطراف از نظرها پنهان مانده. فیلم البته فقط با این خط داستانی ساده و خلاصه شده تعریف نمیشود، و اشارات تمثیلی و زیرپوستی به تحولات جامعهی ایران هم دارد. فیلمساز کوشیده دغدغهی اجتماعیاش را با مضمونی محیط زیستی پیوند بزند.
سالها پیش از این زمانی که ممیزی اجازه فیلمهای متعارف اجتماعی را نمیداد، گروهی از فیلمسازان (مهمترینشان فیلسمازان موسوم به کانونی، فیلمسازانی که در کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان گرده هم آمده بودند) فیلمهایی با فضای روستا میساختند، و در پسِ قصهی سادهشان به تحولات جامعهی ایران پیش از انقلاب اشاره میکردند.
حال رویکرد مشابهی، حداقل با این فیلم، به محیط زیست بوجود آمده. راهی برای ارتباط با تحولات اجتماعی، از طریق بازتاب آن در موضوعی محیط زیستی. بازی سارا بهرامی (بازگر خوش استیلی که در هر نقشی خوش درخشیده) به یادماندنی و از امتیازات فیلم است. طراحی صحنهی فیلم نیز قابل اشاره است، که در ترکیببندیهای فیلم خوب و زیبا جلوه میکند.
زیبا صدایم کن
خسرو ( امین حیایی) که در آسایشگاه روانی بستری است. بخاطر تولد شانزده سالگی دخترش، از آسایشگاه فرار میکند. دختر در ابتدا برخورد بدی با پدر دارد، اما در ادامه همراهیاش با پدر باعث میشود لحظاتی راتجربه کند، که تا پیش از این از زندگیاش غایب بوده است.
برداشتی از داستان فرهاد حسنزاده، نویسندهی شناختهشدهی حوزه نوجوان، با پرداخت انسانی و فیلمنامهای درست، یکی از بهترین فیلمهای امسال. امین حیایی بار دیگر یکی از بهترین بازیهای خود (همراه شکیب شجره در «دست تنها» و شهاب حسینی در «رها» یکی از بهترین نقشآفرینیهای سینمای سال جاری) را ارائه میدهد.
داستان در طول یک روز در خیابان ولیعصر اتفاق میافتد. از نکات کار میتوان به موسیقی کریستف رضاعی اشاره کرد. همنوازی پیانو و سه تار، برای رسیدن به ترکیبی مدرن، ما را یاد بداعتهای این موسیقیدان سینمایی خوش ذوق میاندازد. ساخت قطعاتی روی تمها و ملودیهای شناخته شده، و بیرون کشیدن حسهای مختلف از طریق ترکببندی سازها، از ویژگیهای کار کریستف رضاعی است، که در فیلم خاص به یکی از بهترین قطعات موسیقیایی او منجر شده.
فیلم صدرعاملی در بخشهای دیگر هم جلب توجه میکند. بیش از همه فیلمنامهی آنست که با حسهای انسانی دو شخصیت اصلی به خوبی همراه شده، و لحظات زیبای انسانی خلق میکند. این یکی از بهترین ملودرامهای یک دههی اخیر سینمای ایران است. غافلگیری بزرگ از صدرعاملی، که تواناییهایش در کار با موضوعات طبقهی نوجوان تقریباً فراموش شده بود.
این فیلم نشان میدهد صدر عاملی هنوز تکخالهایی در آستین دارد، و به این زودی صحنهی سینما را بهواسطهی ساخت آثار تکراری و کلیشهای ترک نخواهد کرد. از فیلم، در سینمای رسانه به گرمی استقبال شد. در زمانی که از مضامین داغ و نو در فیلمهای این سالها خبری نیست، فیلمی انسانی و خوب ساخته شده که میتواند زمینهای برای آشتی تماشاگر با سینما را فراهم کند. هر چند چیزهای زیادتری برای این آشتی نیاز است، اما فیلمهایی مثل کار صدرعاملی شروع خوبی برای این مصالحه و نجات سینمای ایران از زمستان استخوانسوزی است که گرفتارش شده.
شمال از جنوب غربی
جدیدترین ساخته حمید زرگرنژاد، در فُرم خلاصه شده. برای این است که فیلمبرداری و طراحی صحنه این اندازه چشمنوازند. فیلمی که به وقایع آمل اشاره دارد، اما داستان همان کلیشههای فیلمهای شعاری این گونه است. مخالفان به راحتی شکست میخورند، چون همیشه بازندهاند. به عبارتی پیچیدگی در داستان نیست. بنابراین نباید انتظار داشت تماشاگر توجهش به چیزی جلب شود، که از اساس تصنعی تصویر شده.
این شیوهی درستی برای کار با موضوعی سیاسی نیست. نمیتوان تنها به جلوههای فن، دلخوش بود و انتظار داشت فیلمی تاثیرگذار ساخته شود. در مورد این فیلم، بحث حتی به شعاری بودن یا نبودن فیلمنامهی بیمایهی آن برنمیگردد. سازندگان به این نکته بیتوجهند که دارند در عرصهای پُر خطر گام برمیدارند. حوزهای که تمامی زیرشاخههای شخصیتها، حتی به اصطلاح بدمنهای فیلم نیاز به شخصیتسازی پیچیده دارند، وگرنه فیلم به تبلیغی علیه مضمون خود بدل خواهد شد. آن زمان، زیبایی فیلمبرداری و قابهای شکیل به نجات فیلم نمیآید.
در این فیلم، انگار عمدی در کار است بازیگرها همان بازی سابق خودشان را نمایش دهند. مصطفی زمانی همان تیپ شناخته شده خود را بازی میکند، یا بهناز جعفری همان بازی و تیپ سابق خود در فیلمهای دیگر را ارائه میدهد. البته فیلمنامه چیزی هم برای عرضه جهت ساخت نقش به آنها نداده؛ قرار بوده کار با عظمت و چشمگیری ساخته شود.
فیلم در همان باتلاق فیلمهای کلیشهای گیر کرده. یکی از محصولات کارخانهی سریدوزی شده، که فیلمهای مشابه و یکنواخت ارائه میدهند.
فیلم آن قدر دور از واقع ساخته شده، و روابط میان آدمها چنان پیشو پا افتاده تصویر شده، که تماشاگر اگر تا پایان فیلم را تحمل کند به طور قطع آن را فراموش خواهد کرد.
آنتیک
داستان دو دلهدزد، (که یکیشان پژمان جمشیدی است، با همان بازی تکراری و بیمزهی فیلمفارسیوارش، با همهی توانایی شناختهشدهای که از این بازیگر/ فوتبالیست سابق سراغ داریم) که گذرشان به یک امامزاده میافتند و تصمیم میگیرند با تأسیس امامزادهای قلابی پولوپلهای به جیب بزنند.
ساختهی عضو شوراهای فیلمنامه و پروانه ساخت، که در این تجربهی سینمایی به حیطهی فیلمهای گیشهای روی آورده. برای خیلیها جای تعجب بود حضور چنین فیلمی در میان آثار بهنسبت مهم دسینمای ایران چه معنایی دارد؟ شوخی با مضمون مورد نظر فیلم، و ترکیب آن با فیلمهایی که این روزها روی اکران است و آفت سینمای ایران شمرده میشود، به یکی از غیرقابل تحملترین فیلمهای امسال منجر شده. نکتهی محوری داستان، کتیبهی دوران ساسانی است که با خراب شدن امامزادهی تقلبی، به طور اتفاقی توسط دو بچه که در آن حوالی در حال بازیاند از زیر آوار بیرون کشیده میشود.
چنین دستمایهای، تلاش برای پیدا کردن کتیبهای گمشده، چنان در میان شوخیهای دست دوم گم شده، که هر چیزی را از بین برده. فیلمساز خواسته به زعم خودش با خرافههای مذهبی مقابله کند، اما این موضوع فقط بهانهای شده، برای سطحیترین و بیمزهترین شوخیهایی که به عمرتان در فیلمی تماشا کردهاید. شاید بهتر بود با چنین ساختوسازی فیلم برای پلتفرمهای سریالی، که مثل قارچ سر و کلهشان پیدا میشود، ساخته میشد. اما گویی سینمای تجاری، قواعد خود را دارد. آن قدر که میتوان فیلمی را هم در گیشه اکران کرد، هم به جمع فیلمهای مثلا مهمتر فرستاد، و جلوهای به اصطلاح اجتماعی بدان داد.
فیلمی به شدت ناامیدکننده، از روندی در بخش تولید سینمای بدنه، که به هر جایی که تصور هم نمیرود چنگ انداخته. بعد مدتی که از داستان فیلم میگذرد، هر چیزی در این کمدی شبه مذهبی، به سخره گرفته میشود. کار چنان بالا می گیرد که مخاطب خود فیلم را هم جدی نمیگیرد. پایانبندی فیلم و نحوهی پیدا شدن کتیبه، با آن پرداخت توی ذوقزننده، تلاش دارد با مرموز جلوه دادن پیام فیلم، به دل تماشگر خاص هم راه پیدا کند. دروغ فیلم، همچون امامزادهی تقلبی داستان، اما چندان آشکار است، که مخاطب به چنین چیزی توجه نخواهد کرد. اگر تازه امیدوار باشیم قبل پایان فیلم، سالن نمایش را ترک نکرده باشد.
مرد آرام
ساخته بهنوش صادقی تنها کارگردان زن فیلمهای این دورهی جشنواره. داستان نوبهار، دخترک نوجوان افغان است که همسر مرد میانسالی به نام زمان (مهدی هاشمی) شده. نوبهار در ابتدای زندگی با زمان اتفاقاتی را تجربه میکند، که مسیر تازهای برایش در زندگی باز میکند.
فیلم به موضوع کودک همسری میپردازد، اما در پرداخت سبک و سیاق فیلمهای سینمای بدنه، با داستانی مثلاً در مورد جوانمردی برای عاقبتبخیر شدن دختر را در پیش میگیرد. وقتی کلیشههای ذهنی در مورد داستانسرایی در سینما هنوز به فیلمهای دهههای چهل و پنجاه محدود باشد، در پرداخت داستان، به جای توجه به اصل موضوع، یعنی موضوعی غیرانسانی چون کودک همسری، جوانمردی شوهر میانسال عمده میشود، که دختر را از مهلکهای نجات داده، و چاقو خورده توسط شخصیت مثلاً شریر فیلم، دخترک را دست معلم مدرسهای میرساند، تا دخترک امکان تحصیل و آیندهای بهتر داشته باشد. این یعنی خط بطلان کشیدن روی معضلی اجتماعی، که فیلمساز و فیلمنامهنویس حتی امکان طرح سویههای دردناک آن در داستان را به خود ندادهاند.
محافظهکارتر از همهی اینها، اینکه شخصیتها افغان انتخاب شدهاند، تا این موضوع از ملیت ایرانی به دور مانده باشد. اگر قرار است فیلمی درباره ی فُتوت و عیاری ببینین، کلاهمخملیهای سال ها پیش، و لودههای سینمای کمدی بیهویت فیلمهای گیشهای فعلی هستند، چه احتیاجی به این همه حدیث و طول و تفصیل دادن بود. فیلمساز انگار فراموش کرده، جسارت در طرح موضوع فیلمی را ماندگار میکند، وگرنه کلیشهها که هستند و کار خود را میکنند.
از این ها گذشته، مهدی هاشمی خیلی خوب در نقش فرو رفته. لهجهی افغان او چندان باورپذیر است، که جلوهای دیگری از تواناییهای این بازیگر قدیمی را پیش روی تماشاگر زنده میکند. شمیلا شیرزاد، بازیگر افغان که پیش از این در فیلم «خورشید» مجید مجیدی نقشآفرینی کرده بود، اینجا هم به خوبی از عهدهی نقشش برآمده. هر چند فیلمنامه چیزی برای عمق بخشیدن به شخصیت آنها ارائه نمیدهد.