سینماسینما، یزدان سلحشور
یک. دلایل زیادی وجود دارد که مخاطبانِ امسال جشنواره فیلم فجر از «قلب رقه» ساختهی خیرالله تقیانیپور استقبال نکنند از جمله اینکه کاری کاملاً سفارشیست، گرتهبرداریاش از «تریلرهای ضدِ تروریستی» هالیوود کاملاً مشهود است و به اندازه کافی هم، گرهافکنی و تعلیق و «خردهروایات مؤثر» ندارد اما باید منصف بود؛ درست است که این فیلم، حداکثر در حد و اندازههای یک «B movie» [درجهای برای فیلمهای تجاریست که با بودجهی پایین ساخته میشوند و همچنین در زمره فیلمهای هنری نیستند] ظاهر میشود اما در همین حد هم، اغلب در سینمای ایران، کاری نداشتیم که بتواند لااقل هیجانانگیز باشد و تا «حد ممکن» از شعارزدگی جلوگیری کند؛ «قلب رقه»، عملاً یک «تریلر جاسوسی»ست با بازیهای خوب و فیلمنامهای که به «ژانر» وفادار است و جلوههای ویژهی قابلِ قبول. درست است که فیلمنامهنویس [که کارگردان کار هم هست] هر جا که در «طرح و توطئه» کم میآورد، با «احساساتگرایی» سعی میکند حفرهها را پُر کند اما باز هم نسبت به بخش اعظم آثاری از این دست، که در این سالها شاهد بودهایم، دست به افراطگرایی نمیزند. غیر از فیلمنامه، مشکل بزرگ این فیلم، افراط در «نمای درشت» از «صورت» است؛ توصیه میکنم هم به این کارگردان و هم به دیگرانی که بعد از این میخواهند تریلر جاسوسی بسازند، تا میتوانند از «نمای متوسط» و «نمای دور» استفاده کنند و همچنین تا میتوانند کادرها را بسته نگیرند که تماشاگر فکر کند، یا قصدشان فریب اوست یا بودجه کم دارند!
دو. من از فیلم قبلی «حسین نمازی» یعنی «شادروان» بدم نیامده بود [معنیاش چیست؟ یعنی خوشم آمده بود با اما و اگرهایی!] با همین دستفرمان، میتوانم درباره «شهسوار» هم نظر بدهم و مثلاً «شهسوار» را بگذارم جای «شادروان» و چند جملهای را که دربارهی آن فیلم نوشته بودم با حذف بخشهای اختصاصیِ «شادروان» تکرار کنم: «کمدیِ موقعیتِ خوبیست که توانایی نگه داشتنِ تماشاگر را در سالن، تا تیتراژ پایانی دارد و بازیها هم واقعاً خوباند. این فیلم اگر چند مشکل کوچک نداشت مثلِ… میشد با شباهتهای انکارناپذیر فیلم با… کنار آمد چون بیشتر، بحثِ استفاده از «ایده»ها در میان است نه تکرارِ «اجرا»ی آن آثار. «شهسوار» کمدیِ اجتماعیِ روبراهیست که خوشبختانه چندان متکی به «کلام» نیست یا آنجایی هم که به کمدی کلامی رو میآورد، چفت میشود با کمدی موقعیت و آدمهایش هم آدمهای واقعی هستند نه مثلِ فیلمهای خندهدارِ رایجِ سینمای بدنهی ما، که پُرند از آدمها و موقعیتهای جعلی.» فیلم، خیلی آدم را یاد «یه حبه قند» میرکریمی میاندازد [البته نوع واکنش آدمهایش نه داستان فیلم] بازیهای خوبی هم دارد فقط آدم از خودش میپرسد این کجای این کشور است که علناً روستاست اما همه مثلِ آدمهای قلبِ پایتخت حرف میزنند؟! [برخی از منتقدان هم، به «ایدهی لاغر» فیلم اشاره کرده بودند که برای یک فیلم ۹۰ دقیقهای، واقعاً کم است؛ با این دوستان موافقم. آدم، هیکل ۹۰ کیلویی را روی پاهای یک بچهی کوچک مونتاژ نمیکند. فقط جسارتاً عرض میکنم که اگر خردهروایاتِ فیلم، مستحکمتر و خیلی بیشتر بود، این فیلم هم میتوانست به اندازهی «یه حبه قند» که «ایدهی لاغر»ی داشت، وارد حافظهی جمعی شود.]