سینماسینما، محمد ناصریراد
«قمرتاج» ساخته هادی و مهدی زارعی در مرز میان سینمای مشاهدهگر، وریته و مستند مردمنگار حرکت میکند، با این تفاوت بنیادین که آگاهانه از خلوص ادعایی این سنتها عبور میکند و به قلمرو مستند داستانی وارد میشود. فیلم با حفظ ظاهر مشاهدهمحور، ساختاری را پیش میبرد که در آن حضور دوربین و هدایت سوژهها بهعنوان بخشی از فرآیند روایت پذیرفته شده است. این آگاهی فرمی، «قمرتاج» را از مستندهای ثبتگر صرف جدا میکند و آن را به متنی خودآگاه دربارهی بازنمایی واقعیت بدل میسازد.
در سنت سینمای مشاهدهگر، آنگونه که بیل نیکولز در صورتبندی مد مشاهدهای توضیح میدهد، فیلمساز نقش شاهد خاموش را بر عهده میگیرد و از مداخلهی آشکار پرهیز میکند. «قمرتاج» از این منطق بهره میگیرد، اما در آن متوقف نمیماند. دوربین در دل زندگی مستقر است، زمان واقعی را میپذیرد و از گفتار متن تحلیلی فاصله میگیرد، با این حال، انتخاب موقعیتها، تداوم حضور در برخی فضاها و حذف آگاهانهی موقعیتهای دیگر، نشان میدهد که واقعیت در این فیلم سازماندهی شده است. این سازماندهی، به فیلم کیفیتی روایی میبخشد که آن را به مستند داستانی نزدیک میکند.
نسبت فیلم با وریته نیز واجد پیچیدگی است. ژان روش و ادگار مورن وریته را بهعنوان سینمایی تعریف میکردند که در آن حضور دوربین خود به کنش بدل میشود. در «قمرتاج»، این حضور به شکل هدایت نرم سوژهها عمل میکند؛ هدایتی که در سطح اجرا پنهان میماند و در سطح ساختار قابل ردیابی است. سوژهها در برابر دوربین رها نشدهاند، بلکه در چارچوبی از تداوم، تکرار و انتخاب موقعیت قرار گرفتهاند. فیلم این هدایت را انکار نمیکند و از آن بهعنوان ابزار روایت بهره میبرد.
روایت در «قمرتاج» بر اساس منطق زمان زیسته شکل میگیرد، با این حال، این زمان زیسته بهطور خنثی ثبت نمیشود. حذف پیشینهی صریح، تأکید بر اکنون و تمرکز بر کنشهای روزمره، همگی تصمیمهای رواییاند که گذشته را به شکلی غیرمستقیم بازسازی میکنند. این شیوهی روایت، مخاطب را از مصرف داستان آماده دور میسازد و او را وادار به مشارکت تفسیری میکند؛ ویژگی که در مستندهای مردمنگار متأخر نیز دیده میشود.
این اثر که مضمونش مصداق بارزِ استاد سخن سعدیست که میفرماید: شخصی همه شب بر سرِ بیمار گریست، چون روز آمد، بمُرد و بیمار بزیست، از منظر مردمنگاریِ تصویری، آنگونه که تیموتی اش و دیوید مکدوگال بر آن تأکید دارند، اخلاق نگاه و احترام به فردیت سوژه اهمیت بنیادین دارد. «قمرتاج» در این حوزه موفق عمل میکند. شخصیتها به نمونههای نمایندهی یک گروه تقلیل نمییابند و فیلم از تبدیل زیست عشایری به تصویر تزئینی یا فولکلوریک پرهیز میکند. هدایت سوژهها در خدمت برجستهسازی فردیت آنهاست، نه حذف آن. این انتخاب، فیلم را در جایگاهی میان مستند مردمنگار و روایت سینمایی قرار میدهد.
اقلیم در «قمرتاج» نقش ساختاری دارد. محیط طبیعی صرفاً بستر وقوع کنش نیست، بلکه عاملی مؤثر در شکلگیری روایت و ریتم فیلم است. این رویکرد، همراستا با مستندهای مردمنگاری است که فرهنگ را جدا از جغرافیا درک نمیکنند. قاببندیها بدن انسان را در نسبت با فضا تعریف میکنند و این نسبت، معنای زیست را تولید میکند. تصویر از زیباییشناسی کارتپستالی فاصله میگیرد و به خوانشی تحلیلی از رابطهی انسان و محیط نزدیک میشود.
مدت نماها و ریتم تدوین، تابع منطق تداوم است. فیلم با پرهیز از قطعهای شتابزده، نوعی مقاومت در برابر ریتم مسلط سینمای معاصر ایجاد میکند. این انتخاب، مخاطب را در موقعیت مشاهدهگر فعال قرار میدهد و تجربهی دیدن را به کنشی آگاهانه بدل میسازد. زمان در «قمرتاج» مصرف نمیشود، بلکه تجربه میشود.
طراحی صدا نیز در همین چارچوب نظری عمل میکند. حذف موسیقی، تصمیمی صرفاً زیباییشناختی نیست، بلکه موضعی نظری در برابر هدایت احساسی است. صداهای محیط، سکوتها و گفتارهای پراکنده، بافت شنیداری فیلم را میسازند و حس را از دل موقعیت استخراج میکنند. این انتخاب، پیوند مستقیمی با سنت مشاهدهگر و وریته دارد، با این تفاوت که در «قمرتاج»، صدا بخشی از روایت سازمانیافته است.
«قمرتاج» در نهایت مستندی است که با پذیرش هدایت، ساختار و روایت، از اسطورهی واقعیت خالص عبور میکند و به درکی بالغ از سینمای مستند میرسد. فیلم در گفتوگویی ضمنی با نظریههای مستند، جایگاهی میان مشاهده، وریته، مردمنگاری و مستند داستانی مییابد. حاصل این رویکرد، اثری است که هم به اخلاق نگاه وفادار میماند و هم از ظرفیتهای روایت سینمایی بهره میگیرد؛ تجربهای که معنا را در تداوم، حضور و آگاهی فرمی میجوید.