سینماسینما، زهرا مشتاق
مردی خوش سیما، شیک پوش، با صدای بسیار زیبا و البته بسیار محترم و مودب مرا به سینما عاشق تر کرد. من دختر نوجوانی بودم. یک تلویزیون کوچک ۱۴ اینچ سیاه و سفید پر از برفک و پارازیت داشتیم؛ ولی همین تلویزیون هر هفته که یادم نیست جمعه ها بود یا دوشنبه برنامه عجیبی داشت که راجع به سینما بود و تماشایش مرا مبهوت می کرد. «هنر هفتم»؛ من خیره به تصاویر به کلماتی گوش می سپردم که مرا از خانه خیلی کوچکمان به جاهای دور و وسیعی می برد که زندگی های دیگر و خیالات دیگری خلق می شد.
برای من آن مرد قهرمانی بود که از جادوی عجیبی به نام سینما خبر داشت. جادویی که مرا با دهان نیمه باز و متعجب تمام هفته به خود مشغول می کرد تا دوباره بیاید.
آن آقای قهرمان که خیلی قشنگ صحبت می کرد، بلد بود تردستی های سینما را نشان دهد. سکانس ها را خرد می کرد تا نشان دهد پلان ها چگونه از کدام زاویه و چطور نما به نما کنار هم تدوین می شوند. از حرف های او بود که من کم کم آدم های مهم سینما را می شناختم. اینکه مثلا هیچکاک خدای سینمای ترس است یا اینکه هفت سامورایی یا مهر هفتم چه اهمیتی دارند. من و مادرم یکبار دیگر عاشق سینمایی شده بودیم که از زبان او روایت می شد. مردی با بیانی جادویی. بعدها که بزرگ شده بودم و کارم نوشتن شد، او را جاهایی می دیدم. مردی که همیشه متین، بسیار مودب و محترم و البته فروتن بود. استادی مسلم که همیشه می شد از او بسیار و بسیار آموخت. جناب اکبر عالمی، خدا نگهدارتان باد.