سینماسینما، ارسیا تقوا:
شاید اولین واکنش مخاطب ایرانی به ترکیب واژگانی فوق یادآوری مرگ عباس کیارستمی باشد.هنرمندی که چهره بود و مرگش نامنتظره واز منظرپزشکی چالش برانگیز.گرچه او در خارج ازکشور جان به جان آفرین تسلیم کرد اما پزشکی و سیستم پزشکی کشور مورد نقد و داوری های تندی از سوی هنرمندان و فرهیختگان قرار گرفت.برخی از پزشکان در مقام پاسخ گویی به گونه ای عمل و رفتار کردند که آتش این منازعه بالا گرفت.در مدت کمی بحث ها از گفتمان های قابل انتظار فکری فاصله گرفت و چهره ی یک مجادله ی بی فرجام به خود گرفت.
کیارستمی یک چهره/سلبریتی بود.هنرمندی توانمند که برغم نامهربانی های داخلی از سوی دولتیان و اهل فضل وهنر به راهش ادامه داد و زمانی که دنیا بربزرگی اش صحه گذاشت ما هم پذیرفتیم که فردی داریم ارزشمند.هرچند برخی از ما تا همین چندی پیش باور داشتیم که مناسبات و زدوبندهای امپریالیستی پشت پرده ی حمایت از او است اما کم کم بسیاری به این نتیجه رسیدند که کیارستمی با زبان خاص سینمایی اش یک هنرمند منحصربه فرد است.زمانی که به رحمت حق شتافت انتظار می رفت که همچون مرگ سایر سلبریتی ها با ایشان برخورد شود.
سلبریتی ها از منظر چشم دوستداران شان بزرگ و نامیرا هستند.گویی قهرمانان هیچ گاه قرار نیست از میان ما بروند.بسیاری پیرشدن خود و اطرافیانشان را می پذیرند اما فتور و سستی و مرگ چهره ها را سخت باور می کنند.گری کوپر برغم این که شصت و پنج سال است نقاب در خاک کشیده اما هنوز ترجیح می دهند چهره ای که از او به خاطر می آورند در قابی ازهمان سوار پر هیبت صحراهای غرب باشد.تجربیات واکنش طرفداران یک سلبریتی به دنبال مرگ نابه هنگام او مجموعه ای از واکنش های روانی است.گروهی واقعه را از اساس انکار می کنند و گویی تمایل ندارند این درد را بپذیرند.دنیا واکنش های مشابهی را به دنبال مرگ چهره هایی چون جیمزدین و کرت کوبین به شکل انکار و عدم پذیرش به خاطر دارد.توجیه تراشی مکانیسم روانی دیگری به دنبال مرگ یک چهره است .در این حالت طرفداران متعجب از مرگ چهره واکنش هایی نشان می دهند که مناسبتی با مرگ محبوب ندارد.در این حالت به جای این که با یادآوری مرگ شخصیت محبوب از شدت هیجان دردناک خود بکاهند به دنبال بحث ها و گفتمان هایی می روند که برغم طولانی بودن و انرژی گرفتن ربطی به مرگ چهره ندارد و ایشان را به تسلایی نمی رساند.در این حالت یا احساسات گم می شود یا تبدیل به حس منفی دیگری می شود که برخلاف حس ناراحتی به دنبال عزاداری، دیگر یا تمامی ندارد یا به شکلی عجیب و غیرمنتظره فروکش می کند.به شکل طبیعی انتظار می رود که به دنبال مرگ یک چهره طرفداران او هرچندعقاید و دیدگاه های مختلف داشته باشند اما با حسی هم دلانه همدیگر را در پذیرش این درد مشترک یاری کنند.در این حالت حس های بد و پریشان کننده به شکلی منطقی به سمت آرامش و تشفی خاطر می رود.دنیا تجربه های جالبی از این دست به دنبال مرگ چهره هایی چون الویس پریسلی و مایکل جانسون را به خاطر می آورد که آدم هایی با سلایق و خصوصیات و سطوح مختلف اجتماعی در طی عزاداری به روحی از همدلی در طی دوره ی عزاداری رسیدند.در کشورما مرگ نابه هنگام کاپیتان محبوب تیم فوتبال پرسپولیس نمونه ای از واکنش های هیجانی منطقی به دنبال مرگ یک چهره را نشان داد.در این حالت بزرگ و کوچک به پاسداشت مرگ یک چهره محبوب در کنار هم قرار گرفتند و با بدرقه ای باشکوه درد خود را نیز در طی دوره ی عزاداری التیام بخشیدند.دقایق ۲۴ بازی های پرسپولیس میعادگاه همدردی فوتبالدوستانی شد که یک صدا هادی نوروزی را صدا می زدند .در این حالت عزاداری در کنار سایر سوگواران تنها بغضی فروخورده نبود.جمعیتی به گستره ی یک استادیوم به همدیگرکمک می کردند تا این درد مشترک التیام بگیرد.
بررسی های علمی نشان می دهد که مردم سلبریتی ها را چون عضوی از خانواده ی خود می دانند بنابراین واکنششان به مرگ او نیز به گونه ای است که گویی عزیزی را از دست داده اند. هنردوستان به دنبال مرگ یک هنرمند علاوه بر امکان عزاداری برای آرام شدن، فرصتی مغتنم دارند تا از طریق مرور آثار به جا مانده از او یاد و خاطره اش را گرامی بدارند و این گونه به خودشان کمک کنند تا این درد فراق آرام بگیرد.جلسات مختلف گردهمایی که در آن آثار هنرمند ازمیان رفته مرور می شود از بهترین فرصت ها برای آرام سازی و پذیرش مرگ است.همان طور که این آثار واسطه ی شناخت هنرمند و پذیرفتن او به عنوان یک چهره ی دوست داشتنی شدند، یادآوری آثارش در جمعی که سایر دوستداران مغموم نیز حضور دارند می تواند به روند تحمل ناراحتی کمک کند.جمعیت بی شماری که در مرگ مرتضی پاشایی با خواندن ترانه هایش اشک می ریختند بیش از همه به خودشان کمک می کردند که مرگ نامنتظره ی هنرمندی جوان را بپذیرند.
اما در مرگ کیارستمی این اتفاق نیافتاد.گرچه همچون مرگ یک چهره ی بزرگ با او برخورد شد و دو رییس جمهوری و فوجی از بزرگان عالم فرهنگ و هنر و سیاست در بزرگداشت او سخن گفتند اما پس از چندی همه چیز به سمتی دیگر رفت.دیگر عزاداری ها شکل عزاداری نداشت.ناراحتی ها بیشتر رنگ خشم داشت .عصبانیت ها از پزشک معالج او در ایران شروع شد و بعد به بیمارستان و جامعه ی پزشکی کشیده شد.پزشکی ایران چنان آماج خشم و عصبانیت قرار گرفت که حتی پزشکانی که دوست و همراهش بودند نیز از این حمله ها بی نصیب نماندند. در این آشفته بازارفرافکنی درد سوگواری به جامعه ی پزشکی کسان دیگری از هنرمندان بودند که به یادآوردند هنرمندشان را به دلیل بی مبالاتی پزشکی از دست داده اند.اکنون که هشت ماه از آن تاریخ می گذرد بیشتر از آن که دوستداران کیارستمی به یاد بیاورند در چند جلسه حضور داشته اند که در آن شاهکاری چون کپی برابر اصل را با هم مرور کرده اند به خاطر دارند که دکتری پلاکاردی را در توهین به هنرمندی بزرگ به آن ها که در مقابل بیمارستانش به اعتراض جمع شده بودند ،نشان داد.عاشقان کیارستمی به جای آن که در قطعات کوچک تلگرامی صحبت های کوتاهش را که هر کدام مملو از عمق شناخت او از مفهوم زندگی بود را بشنوند فریادهای زنان و مردانی در اطراف آرامستان او را می شنیدند که فریاد “مرگ بر” سر می دادند.در این میان برخی تئوریسین هایی که مخالف بودند با هر آن چه رنگ اینجایی دارد از فرصت استفاده کردند و بی آن که ریشه های کیارستمی و پیوند او به سرزمینش را یاد کنند بر اصل واساس هر آن چه بود از سیستم و اخلاق و منش و تاریخ این مملکت فاتحه خواندند .
و این فریادها و هیجانات غریب از آن جایی که مناسبتی با عزاداری نداشت برای دوستداران کیارستمی مجالی نگذاشت که برای کیارستمی سوگوارای کنند.بی آن که سوگواری گره وانشده ی قلبمان را بشکند و رهایمان کند کیارستمی را به فراموشخانه سپردیم جوری که در جشنواره فجر سی و پنجم کسی از دولتیان،هنرمندان،منتقدین و مخاطبان یادش نیافتاد که تا همین پارسال کیارستمی ای بود.کسی فیلمش یا جایزه اش را به او تقدیم نکرد.حتی پوستر جشنواره فیلم فجر برای هنرمند بزرگ دیگری که بیست سال قبل فوت کرده بود جا داشت اما برای کیارستمی جا نداشت.و این گونه فرصت عزاداری رفت اما ماتم عزا با چاشنی نفرت ماند.ماتمی دیگر ماند گوشه ی دل جمعیتی دلزده که غم وسوز و عزا و ناله و نفرین همنشین تاریخی اش بود.