سینماسینما، آیه اسماعیلی
گوزن نر و مادهای که در جنگل برفی کنار هم قدم میزنند و در جست و جوی غذا هستند. گاوهایی که بدون کوچکترین مقاومتی، آرام و صبور به مسلخگاه میروند و لاشه تکه شدهشان روی چرخ نقاله به حرکت در میآید و دختری که عجیب به نظر میرسد و تماشاگر در لحظات اول، نمیتواند دلیل رفتارهای تند، زمخت و غیرمعمولیاش را درک کند. و از همه دشوارتر، ارتباط این سه موضوع ظاهراً نامرتبط به هم، چالشهایی هستند که تا حدود یک سوم ابتدای فیلم «درباره جسم و روح»، علامت سوال بزرگی برای بیننده ایجاد میکنند. گرچه فیلم تا یک سوم ابتدایی آن، کاملا در هالهای از ابهام قرار دارد و پیدا کردن سرنخ برای بیننده مشکل به نظر میرسد، دافعه ندارد. جذابیتهای فیلمبرداری و گرههای فیلمنامه به حدی حساب شده است که نه تنها مخاطب را دلزده نمیکند، او را وامیدارد با اشتیاق به تماشای فیلم ادامه دهد.
فیلم «درباره جسم و روح»، ساختهی کارگردان مطرح مجارستانی، خانم ایلدیکو ایندی است. این فیلم جزو نامزدهای اسکار بهترین فیلم خارجی در سال ۲۰۱۸ بود و در نهایت توانست خرس طلایی برلین را از آن خود کند. on body and soul اصطلاحی است که «با همهی وجود» در زبان فارسی را میتوان مترادف آن در نظر گرفت. با این حال این فیلم در صفحات وب فارسی با عناوینی مثل «در جسم و جان»، «در جسم و روح» و «درباره جسم و روح» نامیده شده است که آن را میتوان نوعی کج سلیقگی در ترجمه تعبیر کرد.
فضاسازی قصه در بستر مکان مخوف و بیرحمِ کشتارگاه صنعتی شکل میگیرد؛ آنقدر مخوف که افسر جوان و کم تجربهی پلیس در مواجهه با آن، از حال میرود و روایت بیشتاب و دقیق ذبح گاوها در مسلخگاه و خونهایی که به در و دیوار میپاشد، بیننده را متقاعد میکند که قرار نیست در چنین فضایی اتفاقی لطیف، عاشقانه و زیبا بیفتد. با این حال دربارهی جسم و روح، فیلمی عاشقانه است، مخاطب را سورپرایز میکند و این را میتوان یکی از شگفتیهای فیلمنامه و کارگردانی قوی فیلم دانست.
پس از آنکه دوربین، گوزنها و گاوها را به ما نشان میدهد (هر چند هنوز راز و ارتباطشان را با هم نمیدانیم)، با دختری روبرو میشویم که به قضاوت دیگرانی مثل مدیر کشتارگاه، «خشک»، «مغرور» و «پر ادعا» به نظر میرسد و از نگاه برخی دیگر مثل آندره -مرد قهرمان داستان- «شاید فقط کمی خجالتی» است. با این حال دختر هیچ کدام از اینها نیست. اصرار و دقت دختر به اینکه پاهایش پشت خط سایه قرار بگیرد، در اولین سکانسی که با او مواجه میشویم، سرنخی است که میگوید قرار است با شخصیتی پیچیده و چالشهایش روبرو شویم.
رفتارهای دختر عجیب است و این را درست از زمانی که آندره، مدیر مالی کشتارگاه سعی میکند به بهانه ناهار، سر صحبت را با او باز کند متوجه میشویم. دختر که ماریا نام دارد و از اینکه او را ماریکا بنامند سخت به هم میریزد، خود را مقید به ادای تشریفات رسمیِ متداولِ هنگام معارفه و آشنایی میداند. در برابر آندره میایستد، خیلی رسمی دست او را فشار میدهد و خود را معرفی میکند. در چند دیالوگ کوتاه، با اشاره به معلولیت دست چپ آندره، او را ناراحت میکند و به نظر میرسد خودش این موضوع را نمیداند که بی ملاحظه سخن گفته و عواطف آندره را جریحه دار کرده است.
سرنخ بعدی، زمانی است که رهگذری با عجله از کنار دختر عبور و ناخواسته، بازوی ماریا را لمس میکند. زبان بدن دختر تدافعی میشود و مخاطب در مییابد دختر با لمس شدن مشکلاتی دارد. سکانس گفتگوی ماریا با نمکدانهای روی میز، فصل الخطابی است که در پی آن راز رفتار عجیب و متفاوت دختر فاش میشود. دختر با کمک دو نمکدان، به بازسازی گفتگوی خودش و آندره هنگام ناهارِ آن روز میپردازد و با حافظهای باورنکردنی، بدون ذرهای فراموشی همهی دیالوگها را تکرار میکند. دیالوگهای مربوط به معلولیت دست آندره را دوباره مرور میکند. نمکدانی که نقش آندره را بازی کرده از نمکدان ماریا فاصله میگیرد، دور میشود و سر جایش قرار میگیرد. نمکدانی که نقش ماریا را بر عهده داشت اما سر میز، تنها و در تاریکی باقی میماند و مخاطب تیزهوش در مییابد ماریا از نوعی اختلال در ارتباط رنج میبرد. اختلالی که موجب شده تنها بماند. رابطه عاطفی نداشته باشد و حتی از هم صحبتی با همکارانش و خوردن فنجان قهوه در کنار آنها ناتوان باشد.
ماریا «آسپرگر» است. آسپرگرها در طیف وسیع اوتیسم قرار دارند. در واقع سندروم آسپرگر یکی از انواع ASD (کوتاه شدهیAutism Spectrum Disorder) است. گاه در محاوره از آسپرگرها با لفظ اوتیستیکهای نابغه نیز نام برده میشود. آسپرگرها بر خلاف بسیاری از اوتیستیکها از توانایی تکلم برخوردارند. با این حال دامنه واژگان محدودی دارند و به نظر میرسد علاقه زیادی به گفتگوهای طولانی نداشته باشند. تمایل به یکنواختی و نظم افراطی از دیگر نشانههای سندروم آسپرگر به شمار میرود. نشانههایی که در طول فیلم، به کرات از ماریا شاهد بودیم.
دقت فوقالعاده، حافظه قوی و تقید و التزام به قوانین، از دیگر رفتارهایی است که در اغلب آسپرگرها دیده میشود. ماریا که برای پست ناظر کیفی در کشتارگاه استخدام شده، با چشمانی فوق تیزبین، دو میلیمتر چاقتر بودن گاوها را تشخیص میدهد و طبق دستورالعملهای قانونی، برچسب گوشت درجه «ب» به گاوها میزند و در به یاد آوردن تاریخ ابتلایش به آبله مرغان و طول مدت درمانش چنان دقتی از خود نشان میدهد که روانشناس را به شگفتی وامیدارد.
با این حال، بزرگترین مشکلی که آسپرگرها با آن مواجه هستند، ناتوانی در ارتباط با دیگران است. آسپرگرها از درک کدهای اجتماعی و رفتاری دیگران ناتوان هستند و از این رو ممکن است خودخواه، خجالتی، منزوی و یا حتی مغرور به نظر برسند. آنها چندان متوجه بازخوردی که دیگران از گفتار یا رفتارشان میگیرند نیستند و در یک رابطه عاطفی، تمام این موارد میتواند منجر به شکست رابطه شود. دربارهی جسم و جان میخواست از چالشهای ارتباطی آسپرگرها، اقلیتی که شاید چندان شناخته شده نباشند، سخن بگوید. اما این بی انصافی است اگر فیلم را در همین سطح تعبیر و تفسیر کنیم.
در سطحی دیگر و از زوایهای دیگر، فیلم را میتوانیم به صورت همنشینی زیبای نقصها، کنار یکدیگر تعبیر کنیم. واقعیت زندگی این است که هرگز چیزی به کمال نیست. نقص بخشی از زندگی است و این برای فطرت کمال طلب انسان، شاید بیرحمانه به نظر برسد. احتمالا کارگردان نیز قصد داشته بیرحمانه بودن زندگی را بدون پیچیدن در زرورق سانتیمانتالیسم، بی پروا به خورد مخاطب بدهد. عریان نشان دادن نقص جسمی آندره و دشواریهایی که بابت وجود این نقص در زندگی متحمل میشود، نقص روانی ماریا که در ارتباط با دیگران برایش دردسرساز شده است و نمایش بیشتاب مراحل ذبح گاو در نگاه دوربین، تلاشهایی است که کارگردان برای به تصویر درآوردن رگههای دردناک واقعیت و بیرحمانه بودن زندگی از خود نشان داده است. با این حال، نقص داشتن میتواند زیبا باشد. به شرط آنکه از زاویهای متفاوت به آن نگاه کنیم؛ زاویهای که کارگردان نیز از آن سو به فیلم نگریسته و نتیجه این واقعیت دردناک را به صورت عشقی زیبا به تصویر کشیده است. ماریا و آندره با نقصهای خود در کنار یکدیگر قرار گرفتند و به زیبایی، رابطه عاطفی منحصر به فردی را خلق کردند. جریانی که میتوان آن را به فرآیند کلی زندگی نیز تعمیم داد. به قول جناب سعدی شیرازی، منتهای کمال، نقصان است/ گل بریزد به وقت سیرابی.
با این همه، فیلم «دربارهی جسم و روح» را در سطحی عمیقتر نیز میتوان بررسی کرد. سطحی که فراتر از عالم جسمانی بوده و با دیدگاه فرویدی نیز قابل تفسیر است. حسادت مدیر کشتارگاه به ساندرو، جوان جذاب پر شور و نشاطی که به تازگی به استخدام کشتارگاه درآمده و بدگمانیهای مدیر نسبت به همسرش، داستانی فرعی را در دل داستان اصلی فیلمنامه روایت میکند. داستانی که موجب میشود حضور گاه و بیگاه و ظاهرا بیربط گوزنهای نر و ماده را لابلای سکانسها درک کنیم و از کشف راز آنها به هیجان درآییم.
مدیر کشتارگاه که نسبت به وفاداری همسرش سوءظن دارد، با استفاده از پودر جفتگیری مخصوص گاوها دست به خرابکاری میزند. هدفش ایجاد پاپوش دزدی برای ساندروی جذاب و بهانه برای اخراج اوست. توطئه مدیر، منجر به حضور روانشناسی میشود که قصد دارد با بررسی وضعیت روانی و جنسی پرسنل کشتارگاه، به تحقیقات پلیس برای پیدا کردن متهم کمک کند. استفاده از پودر جفتگیری، ماده سریعالاثری که به گفته آندره موجب میشود عمل جفتگیری گاوها در سه دقیقه اتفاق بیفتد، انتخابی هوشمندانه توسط کارگردان که از قضا فیلمنامه را نیز خودش نوشته به شمار میرود و بی ارتباط به مشکلات ارتباطی ماریا و ناتوانی او در ایجاد رابطه نیست. در واقع غیر مستقیم نشان میدهد که ماریا در این سطح از رابطه نیز با اختلال روبرو است.
در پی سوالات روانشناس درباره رویاهای پرسنل کشتارگاه، اتفاق عجیبی میافتد. آندره از گوزنهایی صحبت میکند که در رویای دیشبش در جنگل برفی در جستجوی غذا بودند. این رویایی است که ماریا نیز آن را با ذکر کامل جزئیات به روانشناس میگوید و این سوءظن را برای زن ایجاد میکند که آندره و ماریا قصد دست انداختنش را دارند. با این حال این قسمت از فیلم، نقطه عطف آن به شمار میرود. همزمان بیننده، ماریا و آندره راز مهمی را کشف میکنند. حضور گوزنها لابهلای سکانسهای فیلم برای مخاطب معنادار میشود و آندره و ماریا نیز متوجه میشوند که به طرزی غریب و غیرمنطقی، رویای مشترکی دیدهاند. رویایی که از دیدگاه فروید ریشه در آرزوهای دست نیافته و امیال سرکوب شده آنها دارد.
روند رویا دیدن و چک کردن آن توسط ماریا و آندره چندین بار تکرار میشود و سرانجام هر دو به این باور میرسند که در سطح دیگری از آگاهی، در جهانی دیگر و با جسمی دیگر با یکدیگر در ارتباط هستند. ارتباطی مبتنی بر غریزه که ظاهرا برای هر دوی آنها جذاب و شورانگیز به نظر میرسد و توضیح منطقی قانع کنندهای نیز برای آن ندارند. ارتباط روحی ماریا و آندره و دیدارهای شبانهشان در عالم رویا و پرسه زدنهایشان در کالبد گوزن و در جنگل برفی، سبب میشود که سعی کنند در دنیای واقعیت نیز با یکدیگر رابطه داشته باشند.
ناتوانی ماریا در ایجاد ارتباط موثر با دیگران و عدم درک مشکل وی توسط آندره، نمیگذارد رابطه آنها از عالم رویا به عالم واقعیت گسترش پیدا کند. آندره از درک رفتارهای عجیب ماریا عاجر است و آن را نوعی بیمیلی و پس زدگی تعبیر میکند. سکانسی که آندره سعی میکند با گرفتن شماره تلفن، سطح جدیدی از ارتباط با ماریا را آغاز کند و ماریا -آسپرگری که از درک مفهوم تماس تلفنی به عنوان یکی از ابزارهای ارتباطی عاجز است- به او میگوید که تلفن ندارد، به خوبی نشانگر این تلاش و ناکامی دردناک است. حقیقت بی رحم زندگی باز رخ مینماید: آنها نمیتوانند در دنیای واقعی رابطه خود را به خوبی پیش ببرند.
تلاشهای ماریا برای بهبود مشکلات ارتباطیاش قابل تقدیر و البته غمانگیز است. به نظر میرسد از خردسالی زیر نظر تراپیست بوده و سعی در بهبود مشکلاتش که ناشی از ابتلا به سندروم آسپرگر است داشته. تراپیست بارها به او پیشنهاد میکند که زیر نظر متخصص بزرگسالان قرار بگیرد. اما از آنجایی که تغییر و تنوع برای آسپرگرها سخت است، ماریا ترجیح میدهد همچنان زیر نظر پیرمرد تراپیست روند درمانش را طی کند. آشنایی ماریا با دنیای موسیقی، تلاشش برای ارتباط با حیوانات، عادی سازی لمس شدگی توسط یک عروسک گربه و خریدن اولین تلفن همراهش در حدود سی سالگی، از جمله تلاشهای او برای بهبود رابطهاش با آندره به شمار میرود. ماریا ناشیانه سعی میکند اغواگری زنانه را بیاموزد و همه این تلاشها برای این است که به آندره علاقه پیدا کرده است. با این همه سکانس تلاش برای در آغوش گرفتن یک گاو زنده توسط ماریا برای رفع مشکلش با لمس شدگی از غمانگیزترین صحنههای فیلم محسوب میشود.
تلاشهای ماریا ناکام میماند. از سوی آندره پس زده میشود و وزن این ناکامی برای ماریا به حدی سنگین است که سعی در از بین بردن خویش میکند. خودکشی که با تلفن به ظاهر بیمنظور آندره ناکام میماند و سرانجام به وصالی متفاوت ختم میشود. سکانش عشقورزی آندره و ماریا، یکی از خاصترین و البته عجیبترین صحنههای عاشقانه سینمای معاصر به شمار میرود.
پس از وصال آندره و ماریا، همان طور که خودشان اقرار کردند، روند رویا دیدنشان متوقف میشود. دیگر خبری از رویای مشترک نیست. این موضوع را میتوان با اتکا به نظریه فروید درباره خواب تعبیر کرد. از نظر فروید، خوابها ریشه در امیال و آرزوهای سرکوب شده انسان دارند و توقف رویای مشترک آندره و ماریا، نشانگر این است که آرزوها و امیالشان در عالم واقعیت به منصه ظهور رسیده و از حالت «سرکوب شده» خارج شده است.
«دربارهی جسم و روح» فیلم بینظیری است که به اتکای فیلمنامه قوی و کارگردانی موفقش به خوبی توانسته است چندین موضوع خاص، دور از همدیگر و متفاوت را با ارتباطی کاملا منطقی و قابل درک در کنار یکدیگر قرار دهد. به گونهای که مخاطب را وادارد روزهای متمادی پس از دیدن فیلم، به جزئیات آن فکر کند و از کشف رموز پنهان آن غرق در لذت شود.