سینماسینما، حسین سلطان محمدی
بعضی آثار تصویری، یادآور خاطرات عجیبی هستند. دوران هشت سال دفاع مقدس، حکایت های تلخ و شیرین بسیاری داشت؛ که البته در سال های پس از آن، به همت بعضی سینماگران، نمونه های تلخ آن بازنمایی شد که بازتابهای خوبی در جامعه نگذاشت. آن دوران هشت ساله، نمادی از تلاش برای حفظ هویت یک ملت و یک فرهنگ و یکپارچگی یک سرزمین بود و به همت خیلی افراد، به این اهداف، دست یافتیم. اما در مسیر رسیدن به این موقعیت، چه بسیار موضوعات و رویدادها دیده شد که با روش رسیدن به این اهداف در حالت آرمانی، در تقابل و تضاد بود. «جنگ در راس امور است»، دستورالعمل امام خمینی(ره) در دوران جنگ بود که متأسفانه خیلی هم به صورت کامل و یکپارچه در ایران، بروز و ظهور پیدا نکرد.
کسانی که آن دوران را تجربه کرده اند احتمالا باید مطلب «از فاو تا فاو» یادشان باشد که در روزنامه جمهوری اسلامی بعد از بازپس گیری شهر فاو از سوی دشمن بعثی نگاشته شد و در آن نکات تلخی از یکپارچه نبودن همه ساختارها و اندیشهها برای نشان دادن اولویت اصلی کشور که همانا جنگ بود، به چشم می خورد؛ از جمله اینکه در عراق دوره صدام، حتی در این اندازه که سربازی از جنگ برگشته می رود سینما تا فیلم ببیند و صندلی خالی نیست و کنترلچی یکی از تماشاگران را بلند می کند تا آن سرباز بنشیند با این محمل که او برای شما می جنگد و الان برای مرخصی بازگشته و اولویت با اوست. این نمونه های ساده را برای مقایسه وضعیت دو کشور در توجه به نکته اصلی که جنگ بود، آورده بودند. جدا از این نمونه یادداشتها، آنچه در زبان رزمندگان بعضا جاری بود که تنها مقلد اصلی امام خمینی(ره)، صدام حسین است که جنگ در رأس امور کشورش است. یا به یاد دارم که برای یکی از راهگشاییهای جادهای و کوهستانی در عملیات، نیاز به متهای قوی برای شکافتن کوه و زدن جاده تدارکاتی برای رزمندگان در حال پیشروی در کوهستانهای عراق در انتهای جنگ بودند و از این نوع مته، یکی در تونلهای متروی در حال ساخت تهران در حال فعالیت بود و دیگری در انبار یکی از دستگاهها و آن را نمیدادند و با بردن یکی از مسئولان رده بالای نظام به منطقه و تشریح وضعیت و ضروری بودن به کارگیری این مته برای تدارکات عملیات در حال اجرا، به حکم آن مسئول، می گفتند قفل انبار آن دستگاه برداشته شد و مته موردنظر به منطقه منتقل شد. اینچنین مواردی که در فیلم «منصور» هم موارد بسیاری از آن به نمایش گذاشته شد، در دوران جنگ بسیار داشتیم که کمک که نمی کردند هیچ، مانند آنچه در فیلم نشان داده شد با حکم دادستانی و با انتساباتی چون جاسوسی و مانند آن، مانع پیشبرد امور می شدند. در جنگی که عمده کشورها در طرف مقابل بودند و تنها اندکی از کشورها همانند سوریه و لیبی و کره شمالی و بازار آزاد و غیررسمی، کمک ما برای تأمین نیازهای تسلیحاتی جنگ بود و همچنین وجود جدی این اندیشه که در زمینه پیشرفت فنی، ما نمی توانیم و این توانستن فقط در کشورهایی چون امریکا وجود دارد و ما را چه به ساخت این قطعات یا ابزار و سلاح ها، از موضوعات بسیار محسوس در آن دوران بود. اینکه همه کشور در پشت جبهه به همت حاکمیت در آرامش باشند به گونه ای که جنگ را مختص حکومت و نیروهای وابسته به حکومت – به زعم خودشان – بدانند و حاکمیت را موظف به رسیدگی به آنها برشمارند و خودشان را مبرا از مسئولیت و خیلی امور دیگر بدانند، نکته ای است که حتی در دوران دو ساله اخیر شرایط کرونایی، در اندازه های سینمایی خودمان هم دیده شد و دست اندرکاران صنعتی سینما اعم از تهیه کننده و توزیع کننده و سینمادار و مانند آن، خودشان را به جای اینکه در نگاه جمعی متصل به هم و متصل به مردم بدانند، از مردم فاصله گرفته و فیلم هایشان را برای مردم که اکران نکردند هیچ، از پلتفرم های در دسترس مردم هم که فاصله گرفتند باز هم هیچ، به دولت غر زدند و از دولت تسهیلات و پول گرفتند به بهانه تأمین خسارت کرونا؛ بدون آنکه به حفظ سلامت اندیشه مردم و مخاطبان و تماشاگرانی بیندیشند که با فقدان آثار ایرانی در برابر اندیشه عمدتا ناهمگون انبوه آثار خارجی توزیع شده در پلتفرم ها قرار گرفتند. مشابه اندیشه ای که در سال های آخر جنگ در کشور حاکم بود.
اکنون فیلم «منصور» به نمایش درآمده که یادآور سختی هایی است که امثال شهید منصور ستاری یا شهید حسن تهرانی مقدم، برای عملی کردن اندیشه ما می توانیم، دست روی زانوی خود گذاشتن و بلند شدن و حتی اولویت دادن به حفظ جان ملت و فرهنگ و هویت ایرانی، پشت سر گذاشتند تا به امروز رسیدیم. منصور ستاری در دوره ای سخت از جنگ که با تنگناهای شدید تجهیزاتی رو به رو بودیم، بر مصدر مسئولیت نشست و باید گفت با پذیرش این مسئولیت، عمده هویت و وجود خودش را به قربانگاه جنگ برد اما تلاشش، پایه گذار پیشرفت هایی شد که اکنون در سطح ساختارهای حاکمیتی و حتی به زبان امروزی، در سطح غیر حاکمیتی و دانش بنیان ها در حال بروز و ظهور و جاری شدن در زندگی مردم ایران است. این فیلم با تلاش روایی تا حدی واجد نقصان و نیازمند توجه در آثار بعدی این گونه، تلاش کرده به نمونه ای از خودباوری ایرانی بپردازد. موضوعی که بسیار بسیار دیر به آن توجه شده و باید زودتر از اینها دستمایه ساخت آثار تصویری بسیار قرار می گرفت. نمونه این نوع آثار در حد اعلا را ما می توانیم از فیلم «چ» نام ببریم که در آن هم به شهید چمران در یکی از معرکه های سخت ابتدای انقلاب و جنگ پرداخته بود. بماند که از نمونه شهید صیاد شیرازی تاکنون غفلت شده است. در فیلم «منصور» به این نکته به شدت پرداخته شده که گرفتاری ساختارهای انقلابی با میراث اندیشه بوروکراتیک دوره قبلی، چگونه حتی در انتهای جنگ، مانع توجه به اندیشه های انقلابی شده بود؛ از تقابل مجلس و دادستانی و وزیر و اتهام هایی چون جاسوسی و متأثر از سودجویی مادی گرفته تا ادامه آنچه در فیلم دیدیم. درست است که در زمان ۹۰ یا ۱۰۰ دقیقه ای فیلم سینمایی نمی توان به همه این امور به صورت کامل پرداخت و قطعا اشاره های بریده بریده برای رساندن عمق ماجرا کفایت نمی کند، اما از همین نمونه ها می توان دریافت که اندیشه پیشرفت در تأمین و تجهیز تسلیحاتی در چه تنگناهایی رشد کرد و شد اندیشه امروزی کشور و فراتر از ابعاد تسلیحاتی در همه امور. دریافت این نکته که در تنگناست که می توان جوشید و خروشید و برای روزهای بهتر تلاش کرد، یعنی امید، موضوعی که در بسیاری از آثار تصویری ما غائب است و امید در حد کمال را نمی بینیم.
اما فیلم را از ابعاد فنی هم نگاه کنیم. انتخاب بازیگر برای این نقش، بسیار خوب و پذیرفتنی است. ریتم فیلم خیلی تند و حادثه ای دیده نشده و در آن از غم و اندوه و همیاری و همراهی و انسانیت می توان سراغ گرفت. اشارات کوتاه به چگونگی تهیه ابزارها و سلاح های متناسب و حتی کمبود نقدینگی در حوزه نظامی، در حالی که به یاد داریم در آن دوران ساختارهای دور از درگیری مستقیم با جنگ، دچار این کمبود نقدینگی نبودند، از نکات ظریف این فیلم است. البته باید به یک نکته اساسی هم خرده گرفت.
در آثاری که از قهرمانان نظامی رسمی ساخته شده، همراهی خانواده و بخصوص همسر این قهرمان نظامی، همراهی متناسب با شغل نظامی و جنگی نیست و این را نمی دانم باید طراحی بد فیلمنامه نویسان دانست یا واقعیتی است که برای ما تصویر می شود. فردی که با یک نظامی ازدواج می کند، می داند همسر نظامی اش باید گوش به فرمان و آماده پذیرش همه خطرات حاصل از این شغل باشد. اما بجز مجموعه ای که مرحوم یدالله صمدی و دوستان همراهشان برای شهید عباس بابایی ساختند و در تلویزیون پخش شد و ما همراهی خوب همسر با اندیشه شهید بابایی را دیدیم و در انتها هم عبارت همسر که «باز هم کلک زدی، منو فرستادی خونه خدا و خودت رفتی پیش خدا»، بیانگر این همراهی بود، در این نوع فیلم های قهرمانان نظامی، از این عنصر عاطفی، بهره گیری خوبی در روایت نمی شود. مثال آشکار، فیلم «به وقت شام» که در آن، کاراکتر بابک حمیدیان، در صحنه نبرد است و مادرزنش به او اعتراض دارد که زنت در حال به دنیا آوردن بچه است و این قولی بود که به ما دادی که مثلا کنار او باشی و چه و چه، و نیستی! این تفاوت را چگونه باید پذیرفت؟ ما مستندهایی از همسران فرماندهان لشکرهای سپاه دیده ایم که در دوران جنگ برای نزدیکی به شوهر و پدر خانواده، به اهواز و مانند آن رفته و زندگی می کردند و آگاه به شرایط شغلی همسر بودند و نمونه داستانی آن، «ویلایی ها» سرکار خانم قیدی است. اما در «منصور» ما می بینیم که همسر همراه خوبی نیست و برای نشان دادن اوج از خودگذشتگی شهید ستاری که از پول پیش خانه جدید بیرون از پایگاه برای پیشبرد کار نظامی، به اجبار، مایه می گذارد، با ناراحتی و افسوس و گله مندی همسر رو به رو می شویم و این در حالی است که زندگی در خانه سازمانی، لازمه ذات شغلی نیروهای نظامی است و آن هم در رده ای چون فرمانده نیروی هوایی که نیازمند حفاظت در دوران جنگ بوده است. به این بیفزایید طراحی ورود به مکان های تعمیر و بازسازی نظامی و مانند آن و خیلی امور دیگر و حتی سکانس آغازین که به مکان دفن مردم محلی مربوط بود و برای نشان دادن همدردی و انسانیت شهید ستاری تدارک دیده شده بود اما با فرار شهید ستاری و افسر زخمی همراه بود. اینها نقاط ضعف طراحی صحنه فیلم است. همچنانکه حذف قسمت های مرحوم رفسنجانی یا حتی ناقص نمایاندن صحنه های حضور آیت الله خامنهای که رئیس جمهور وقت بودند، با وجود اعلام بسیار در پیش از نمایش فیلم، به دلایل اعلام شده پذیرفتنی نیست و امور دیگر. برای ساخت آثاری چنین که می تواند اندیشه ما می توانیم را به صورت انگیزشی در نهاد تماشاگر جاری و تثبیت کند، پرداختن به این ظرافت ها، ضروری است. اما همین هم تا اینجا به عنوان نقطه شروعی برای کارهای بعدی، از سازمان اوج و نیز دوست عزیز، سیاوش سرمدی، پذیرفنی است و باید به آن ارج نهاد. دیدیم که، تبلیغ تلویزیونی این فیلم و آمدن تماشاگر برای دیدن این فیلم که وجود علاقه به ساخت این نوع فیلم ها را نشان می دهد، موجب شده که مردم آگاه به جاری بودن اکران(!) شوند و سایر فیلم های در حال اکران هم بهره مند از تبلیغ این فیلم شده اند و همین باید به سینماگران برساند که نیاز است همراهی بیشتری از ساختار سینمایی ما با اندیشه های عالی انسانی دیده شود و بعد از دوسال دوری گزینی از مردم، پاسخ خوبی به چنین تماشاگرانی بدهند.