منوچهر مشیری؛ پرتره‌ی با مستند زیستن/ به مناسبت رونمایی از «سبز بن‌دار»، آخرین فیلم مستند ساز

سینماسینما، احمد میراحسان

می‌خواستم یادداشتی بنویسم درباره سبز بن دار، آخرین مستند منوچهر مشیری ، که اخیرا در رشت رونمایی شد . چرا رشت؟ چون مستندی که از آن می نویسم فیلمی است در باره ادیب نامور احمد سمیعی گیلانی که پس از فیلمبرداری با دنیا وداع کرد .این نوشته ، اما در اصل طی فکر کردن به فیلم‌به سمت خود مشیری کشیده شد ، او نزدیک نیم قرن است که مستند می سازد ، اگر دوران تحصیلش در مدرسه عالی تلویزیون و سینما و دانشگاه علوم اجتماعی در رشته جامعه شناسی و کارش در همین دوران در تلویزیون و فیلمبرداری را حساب کنیم ، بله پنجاه سال می شود که با سینما و مستند زندگی می کند.

گفتم آخرین مستند منوچهر مشیری ، پرتره ای است از مرحوم استاد احمد سمیعی ، ادیب و نویسنده و مترجم و ویراستار نامدار که عضو فرهنگستان ادب و هنر ایران بود و حالا نیست ، پس از فیلم به دیار ابدی بار سفر بست و فیلمی را ندید که تصویری درشت از سیمای زندگی او بود و ساختنش ، چهار سال طول کشید ، به سبب همه گیری کرونا ، کهولت و عمر یک قرنی استاد و رعایت های گوناگون و آماده نبودن گاه و بیگاه برای فیلمبرداری و…

***
بگذارید اول از مشیری بگویم و بعد از سبز بن دارش . سبز بن دار مستندی است از انسانی کنشمند که صد سالگی اش را می گذراند. سازنده اش ، مستند سازی است هفتاد و اندی ساله که حدود پنجاه سال است فیلم می سازد . ۴۲ فیلم مستند ساخته ، ۲۱ فیلمش ، پرتره ی شخصیت های فرهنگی ، علمی ، ادبی ، و هنری ایران است . از این رو مشیری و مستند هاو پرتره هایش برای من و نوشته حاضر موضوعیت دارد ، موضوع اندیشیدن من به زندگی شریف و موقری است که با شکیبایی و فروتنی به سند گذاری از چهره هایی سپری شده که در آشوب و بیقراری و فراموشکاری و قدر نشناسی زمانه ای ناآرام ، همواره خطر از دست رفتن هر نشانه و ردی از آنان امری عادی بشمار می آید .
***
به‌حاصل زندگی مشیری که پرتره پردازی مستند در آن اهمیت یکه ای دارد ، از زوایای گوناگون می توان نزدیک‌شد . برای درک قدرش می توان از ساده ترین‌گام شروع کرد ، گزارش آثار مستندی که طی نزدیک نیم قرن پدید آورد ، آثاری چون : قروه و قصه ها و حدیث درد (۱۳۵۸)، کشاورزی دامغان ،با خاک تا خاک (۱۳۵۹):،خاک ، رنج ، رویش (۱۴۶۰)کوه نشین(سال ۶۲ )، مسجد جامع شهر کرد، و مستند شهر کرد بام ایران و مستند هفت روز دیدار ، دوسال تجربه (۶۳)، گزارش سال ۷۱ ، مشترک با رخشان بنی اعتماد ، بهار تا بهار سال ۷۲ مشترک با رخشان بنی اعتماد .این فیلم ها روبه کی نشون می دین سال ۷۳ مشترک با رخشان بنی اعتماد و پیروز کلانتری. دنیا خانه من است ، سال ۷۲ در باره انتقال جسد نیما از امامزاده عبدالله به یوش . یاد آر ز شمع مرده یاد آر ، سال ۷۳ ، پرتره دکتر معین . درد عشقی چشیده ام که مپرس ۷۴ ، علی اکبر دهخدا .اصول و فنون مذاکره‌ ، و از خاکستر ، ۷۵ . جغرافیای عشق پرتره استاد عباس سحاب، ۷۶ .با زبان خاموش پرتره دکتر بدرالزمان قریب ،سال ۷۷. مهر گیاه پرتره دکتر احمد قهرمان ،سال ۷۸ ، آشتی با ریاضیات ۷۹.، آخرین باران سال ، پرتره دکتر محمد حسن گنجی سال ۷۹ . عشقی بزرگتر ، پرتره دکتر بهادری نژاد ، ۸۱. در جستجوی رازهای زمین ، پرتره دکتر عبدالکریم قریب ، سال ۸۲. معلمی را دوست دارم ، پرتره دکتر پرویز شهریاری ، سال ۸۲. خموش خروشان ، مولانا ۸۲ .کمال الدین جناب ، پرتره دکتر جناب ، سال ۸۴. چون غنچه با دل تنگ ، پرتره دکتر ابوالقاسم سیاه قلم ،۸۴. فولاد خوزستان ۸۵ .عشق دردانه است ،پرتره دکتر سید جعفر شهیدی ۸۶.
من غواص و دریا میکده پرتره دکتر سید جعفر شهیدی ،۸۷. جوانی ام در خیابان انقلاب جا ماند ، ۸۷. هزار دستان امیر جاهد ،۸۸. خاطره جاری است ،۸۹. عشق و علم، پرتره پروفسور رضا ۸۹. صد سالگی ، پرتره دکتر محمد حسن گنجی( ۲) ۹۰. زنده ام به جستجو ، پرتره استاد جواد صفی نژاد ،۹۲. با زبان خاموش (۲)، پرتره دکتر بدر الزمان قریب ۹۳. نادره کار ، پرتره دکتر سید محمد دبیر سیاقی ۹۵. شناسای سخن ،پرتره دکتر حسن انوری ۹۶. سبز بن دار ، پرتره دکتر سمیعی گیلانی ۱۴۰۱. این کارنامه حیرت انگیز است .
***
طبیعتا در حاشیه سینمای مستند ، زندگی منوچهر مشیری همراه شد با سفرها ، عکس های مستند ، ورک شاپ ها ، (کارگاه ها و کارکده های آموزشی) و سخنرانی و تدریس در سراسر ایران و همچنین جوایز مستند . اما چه چیز این زندگی جذاب ، جنبه تأثیر گذاری برای ما و خصوصا برای نسل های امروزی مستند ساز در بر دارد ؟

می شود در باره پنجاه سال مستند سازی فعال حرف زد . اما نگاه تردید انگیز می تواند مدعی شود ، میلیونها انسان در ایران عمری کار کرده اند . چه فرق می کند کارگر یا پزشک ، دهقان یا مهندس ، مدیر و تاجر و کارخانه دار یا کارمند و کاسب و تکنیسین بوده اند.چرا پنجاه سال مستند سازی منوچهر مشیری باید مهم جلوه کند ؟نخست آنکه امرار معاش با مستند سازی و پایداری و مجیز حکومت نگفتن و تن ندادن به بی پرنسیبی هایی در آستان قدرت ویا چپ و. راست ، و از اصول خود پیروی کردن و‌تحمل مرارت و جریده ره رفتن و‌گزیده ساختن و شکیب بر ناملایمات و تنگناها ، و سقوط نکردن و وارد بند و بست ها نشدن ، کاری کارستان در این زندگی پر تنش و پر از چاه ها و مغاک ها بر سر راه است . و شبیه هر کاری نیست .

موضوع تنها فضیلت بوق مدرنیزاسیون پهلوی و یا همدست لفت و لیس نو لیبرالیسم پس از انقلاب ‌و یا خود رأیی های یک بنیادگرایی بی ریشه و اصول گرایی چون نقابی برای رانتخواری و انباشتن حسابهای بانکی نشدن نیست . بوق قدرت روشنفکری چپ و راست خود باخته و قدرت های سیطره جوی جهانی و جشنواره های اغواگر نشدن مهمتر است . مستقل زیستن مهمتر است. در ایران کسانی که می توانستند با بازی ناصادقانه سیاست بازانه موقعیت های جاه طلبانه و دلربا و شهرت در داوری های جهانی جایزه پخش کن به چاکری های فیلمسازان پیرامونی به کف آورند ولی سر بر تافتند ، (مثل کیارستمی و انتظامی در سینما ، تناولی و فرشچیان در هنرهای تجسمی و علیزاده و انتظامی در موسیقی اصیل و…. )زیاد نیستند. زندگی مشیری درس های مهمی برای مستند سازان و مخصوصا فیلم سازان ‌جوان دارد که می خواهند شرافتمندانه فیلم بسازند . من نمی گویم او‌ انسانی کامل است که همه روش مستند سازیش برای همه ، الگویی قابل پیروی است .هرگز! اما می گویم وجهی از کار و مستند سازی او و با مستند زیستن اش ، درس های بزرگی برای کار متین ، پیگیر ، با پرنسیب و معنادار ، در بر دارد .
باز خوانی نام و فهرست طولانی بیش از چهل کار مستند ش را برای طولانی کردن مطلب نیاورده ام. آورده ام تا پیش چشم مخاطب سندی باشد دال بر همه تلاش و کار مستمری که در پس نام ها نهان است و غالبا ما فراموش می کنیم از اصوات و حروف و کلمات مکتوب عبور کنیم و زندگی ، رنجها ، و ایستادگی های واقعی پشت شان را بخوانیم . اما درس دیگر : شاید سیمای اخلاقی و متانت مشیری در رفتار روزمره و در کار مستند سازی درس آموز باشد . اما باز با نگاهی مد روز و‌سر به هوا می توانند خرده بگیرند که بد و خوب اخلاقی یک هنر مند چه ربطی به ارزش کار او دارد . ابن فرمول نخ نما محصول یک ذهن دارای شکاف دکارتی است . مدرن جلوه می کند اما بس کهنه و گم راه است .راهی گم و گمشده در راه زندگی است . پیچیدگی رابطه جان هنرمند و اثر او را نمی توان با ذهنی اسیر سوبژکتیویسم یا رئالیسم مکانیکی هر دو درک کرد . در یک ارتباط صنفی انواع رذائل ، دروغ ، بی مسئولیتی در داوری ، ویرانگری ، نمایش ، جهل و قضاوت بر پایه نادانی و قدرت طلبی حتی بیرحمانه و هلاکت بار از ما سر می زند و هزار انگیزه جاعلانه و سودجویانه به قیمت زیر پا نهادن آن چه می دانیم درست و حق است .برای منفعتی حقیر ، این روح و روان و ذهن قادر نیست در آفرینش یک اثر دارای صدق باشد و به مخاطب دروغ نگوید . فروپاشی شخص در درون از اینجا شروع می شود ولو جهانی برایت کف بزنند .

منوچهر مشیری طی مستند سازیش به خودش دروغ نگفت و اصول اخلاقی او با کار او تا امروز منافات نداشته و امید وارم در دهه های آتی تلاشش هم تعارضی پیدا نشود . اما این سر کردنش با پرتره ، فضیلت و امتیازی ارجمند است . نه آن که این دال بر برتری هنرمندی است که عمری در ژانری واحد فیلم بسازد بلکه برای آن که در سرزمینی فراموشکار تصویر بیاد ماندنی مستند از انسان هایی یکه ثبت کرده که قرن ها عادت قدرت ها و شاید مردم بویژه در دیکتاتوری قرن بیستمی نظامی پیرامونی جز ستایش رهبری داهیانه شاهان دیکتاتور چیزی نبود وهمه چهره های درخشان فرهنگ و علم و …در محاق قرار داشت و حتی ژورنالیسم روشنفکری چپ و راست مسحور سیاست بازی و حد اکثر چهره های هنر های پر مخاطب و‌دارای صبغه سیاسی و تبلیغی بود ، و انسانهای بزرگ و تابشگری مدام فراموش می شدند که در خاموشی زیر ابر و تلاش ارزشمند بی اعتنا به رسانه و به صورت بی بدیلی ، بار حمل فرهنگ و کار و دانش و شیدایی علمی را بدوش می کشیدند …. برای من این با مستند زیستن پایدار و بیدار مشیری ستایش انگیز است . از من نخواهید به تحسین کور آثار او بپردازم . پاره ای از کارهایش را دوست دارم و با سبک و جان و شیوه و نگاه و خرد من همراه است .

در خصوص دسته ای از کارهایش هم که انطباق ذوقی و زیبایی شناسانه با آن ها ندارم ، متوجه ارزش و توانایی و پیگیری و زحمت برای به فرجام رساندن آن ها هستم ، کارهایی است که لبه تیز نقدم را جلب می کنند و نیز با وجود درک مشکلات فرا راه اثر ،خود کار حتی گزارشی منضبط نیست و موزونی ندارد و‌ مثلا مصاحبه ها منفعل از آب در آمده است . کار سخت سرکردن با ادیبی صد ساله در چهار سال کرونا البته چنین دست در گریبان مشقت ها ساخته شده که از آن حرف خواهم‌زد .
به نظر من مشیری برای همه مستند سازان و امروز برای نسل جوانی که بسیار با هوش است اما همان اندازه خردمند و متین و اخلاق پرورنده جان و دادگری در داوری و شکیب و تفکر و تأمل ندارد ، یک فانوس دریایی است و راه نمای آدمیانه زیستن . والبته چیزهای بسیاری هم وجود دارد که پیرهایی چون آقای مشیری و امثال من باید از این نسل بیاموزیم .
***
بگذارید اعتراف کنم ، سبز بن دار خود بخود برایم انگیزه نوشتن و تحسین در بر ندارد ، بلکه بر عکس ، توجه ولبه نقد خرده گیرانه ام را می تواند بیشتر برانگیزد . اما همین که این مستند آخر بهانه سوق دادن ناگهانی ام در وسط تأملاتم روی فیلم شد و‌جهت نوشته را برگرداند ، اتفاق خجسته ای است که امیدوارم مستند های بعدی منوچهر مشیری. بسیار خلاق تر و‌جذاب تر از این باشد و خصوصا پرتره او از خودش که پیشنهادم به اوست و بویژه با کانون سرکردن با پسر نازنینی که در جوانی از دست داد ، ومی تواند شاهکار صادقانه همه عمر او باشد .
پس حالا برایم در این نوشته اندیشیدن به مستند ساز ،کسی که با میتند زیست و‌چگونه زیستنش مهم است .این که میتند یازی ی متفرد او چه سند گذاری هایی برای ما و آیندگان و برای قدر و اندازه کار علمی و فرهنگی و تلاش مردان کوشا در این راه به انجام رسانده است تا بادفراموشی بستیزد و زندگی های ناب و‌ویژه و سرشار از کار و فایده را به یاد مان آورد .زندگی هایی برای بقای حیاتی ارجمند که بدون سرزمینی ارجمند و‌حفظ و مانایی و آزادگی آن ممکن نیست ، با بردگی فکری و عملی و کاهلی و خود باختگی و بی هودگی ممکن نیست .با آویختگی و دروغ و جهل و مهجوریت و پذیرش سرپرستی و مطامع اجنبی برای به چنگ آوردن قدرت وحفظ قدرت خود ممکن نیست . مشیری زندگی هایی را ثبت کرده که بر حیات و زندگی ایرانی ما ، بی هیاهو و در ژرفا اثر نهاده و یا نشان دهنده راه درست تأثیر مثبت برای سرفرازی و کار و تولید آگاهی و حیات مستقل بوده اند .این ها همه و همه اهمیت اندیشیدن به کار ظاهرا ساده منوچهر مشیری ساده را باز می تاباند و میل مرا به نوشتن در باره او‌معنا می کند . زمانی می اندیشیدم ، کارم در تفکر و مکاشفه و آفرینش شعر و مستند سازی و مقاله و نقد ، تمرکز بر آثار آوانگارد است .مشیری از این دست هنرمندان نیست. او فرمالیست نیست . هنرمندی است که برای او مستند ، ابزاری بیانی برای ثبت رخدادها و گزارش رویدادهای یکه و ارجمند و چهره های کوشای انسانی است . اما جدا از این اساسا در جوامع پیرامونی مثل ایران مخصوصا از دهه بیست به بعد موضوع هنر و فرم دچار کژ فهمی عجیبی بوده است . نسبت مفاهیم فرمالیستی و سبکها در غرب پیوندی درونی و منسجم با تجربه زیسته ی آنان در فضای مادی /معنوی و درون زمان/مکان مشخص داشته است . نظام صنعتی و سرمایه داری مصرفی ، تفکر و فلسفه و دانش ریاضی و تجربی جدید ، فیزیک ، نسبیت و عدم قطعیت انیشتین و هایزنبرگ‌، روانشناسی و جهان بینی های چپ و رادیکال ، مفاهیم برگسونی و هوسرلی و … و کالا و پدیده های پسا صنعتی‌، انقلاب دیجیتالی ، به صورت استحصالی به زیبا شناسی جدید و انواع ایده های سبکی ارتقا یافت . بازتاب این رویدادهای زنده در فضای زندگی غربی به هنر امپرسیونیستی ، سور رئال، اکسپر سیونیستی ، کوبیستی ، آبستره هنر مفهومی ، مینی مال و انواع تجربه های هنر پاپ بدل گردید . حتی امر تبلیغ در نظام سرمایه سالاری پساصنعتی بر سبکهای هنری اثر نهاد ، اما تقلید سینمای مستند در گسست از زندگی ماو مسایل واقعیت زیسته ، از اشکال انتزاعی و بازی های سطحی فرمی به اسم ابداع و خلاقیت ، در بهترین اشکالش چیزی جز تقلید گسسته از زندگی و بازی بی ریشه نبود .

سینمای مشیری به این جنبه از دغدغه های انتزاعی از فرم تن نداد . در عوض دستاوردش در جامعه رو به از خود بیگانگی یاد آوری دارایی انسانی بزرگش در قلمرو دانش و فرهنگ و ثبت آن در مقام یک زندگی و یک الگو‌ بوده است .این پافشاری بر گزارش چهره های کار و تلاش فرهنگی و دور از هیاهوی ژورنالیسم و خودنمایی های آرتیست های لمیده در لابلای صفحات مطبوعات ، شرافتی به آثارش داده که تنها برای مردم بلند همت قابل فهم است .

یاد آوری این که ایران علیرغم همه سرگشتگی ها و آشفتگی ارزش ها ، همچنان متکی به انسان های کنشمند و دارای فردیت فعالی است که با کار شان به ما نشان می دهند راه دیگری جز بی هودگی و سرهم بندی و فساد افزایی و بی مسئولیتی در انجام وظایف وجود دارد که آمیخته است با جوهره آدمیت در آدم های خاموش اما کارساز و پیشران .
مشیری نه تنها عمرش را نهاد تا این چهره ها را بشناساند ، بلکه کشیده شدن و کشش او در این مسیر از او آدمی کوشا در زمره همین ایرانیان ساخت .

***

روزی‌با هم از هر دری سخن می گفتیم و صحبت کشید به یادهایش از مستند سازی ودر باره کارهایش حرف زد . به او گفتم شاهکارش‌منتظر تولد است و اصلا متوجه نیست چه اثر مهمی بالقوه در زهدان روحش ، برای تولد. روز شماری می کند . گفتمش ببین چه مستندی جذاب و سرشار از شور و شعور و آگاهی های پهناور اجتماعی و زیبایی شناسی خواهدبود اگر شروع کند ده فیلم از فیلم هایش راکه مهم می داند و دوستشان دارد ودر بردارنده ارزشهای ویژه بیانی اش است ، انتخاب کند و با رجوع به تصاویری از آن‌و‌تصاویری پشت صحنه و تصاویر همزمان ایران و بستر تولد فیلم و محیط زندگی و جامعه ایران و‌چالشهای آن دوره ، از ان فیلم سخن بگوید . این مستند مبین یک گفتگو با مردم در باره خود او و کارش و یک سند از زندگی روزمره در زمان /مکان معین و یک خرده تاریخ زنده و حقیقی ، رها از زبان سیاست بازی ها خواهد بود . بعد یکی ، یکی فیلم های مهمش را در رابطه با این ایده سنجیدم بنا به حرف های بی کم و کاست خودش . ابتدا معتقد بود این کار را باید مستند سازی جز او انجام دهد . گفتم هرگز ! در آن صورت مستندی معمولی خواهد بود ، نه اثری خود بیانگر ، یا محصول مشاهده از درون و روایت شهودی زندگی فرد و هنر و جامعه او .
من واقعا به اهمیت یکتای این گونه مستند باور دارم . باید یک عمر مستند سازی کرده باشی مستندهایت در مبادله با زندگی بیرونی و اجتماعت در بزنگاه های رخدادها شرکت داشته باشد و صاحب هویت در گونه ای از مستند سازی مرتبط با ایران باشی تا این چنین مستند و اثری بتواند آفریده شود و اثری جدی باشد ، و زمینه واقعی برای حیات داشته باشد نه گرفتار وهم و خود بزرگ بینی و کاری کاریکاتور گونه . و مسلما مستند سازی مشیری ، برخوردار از چنین ظرفیتی است .
اجازه دهید نمونه های از روایت او را که در گفتگوی خصوصی شنیده ام به عنوان شاهد صحت مدعایم ، باز گویم :
مستند« تاخاک باخاک» ، اثری است که در سال ۵۸ با پژوهش دقیقی ، کار ساختنش کلید خورد . سال ۵۸ ، بزرگ و فراموش نشدنی ، در زندگی و تاریخ ما و سرزمین عزیز ما ایران هستی پر تکاپویی دارد . . یک انقلاب باور نکردنی و به قول فوکو :روح‌جهان بیروح ، بی خونریزی ترین دگرگونی انقلابی تاریخ و انقلابهای عصر جدید ، به پیروزی رسیده بود . اما همه روح صلحجو و خرد روشن و رهبری الهی انقلاب اسلامی ، با هجومی از خونریزی ها روبرو گشت . از همان فروردین ۵۸تجزیه طلبی و‌ توطئه کومله و دموکرات ها در کردستان و عملیات مسلحانه و حمله به پادگان ها ،انقلاب را با خون مظلومان و پاسداران رنگین کرد ، نقش عارف انقلابی صلح دوست ، شهید چمران و آیت الله طالقانی و حتی تلاش مهندس بازرگان که اصلا انقلابی نبود ، به جایی نرسید ، زیرا نقشه در خارج طراحی شده بود . در برابر خشونت تجزیه طلبانه‌و بمب گذاری و آدمکشی ، اعدام ها اتفاق افتاد و آن چه که طرح کرده بودند تحقق یافت و‌بعد هم ماجرای بلوچستان و خلق عرب و…. بالاخره تجاوز صدام‌ ، و ترورها و طرح‌کودتا وبراندازی وقیح یک انقلاب با حمایت نود و هشت درصد مردم ، بوسیله گروهک هایی که رویهم یک در صد ایران نمی شدند اما کار به آنجا کشید که کوشیدند بهترین فرزندان انقلاب اسلامی را نابود کنند . و کردند.
فضای همزمان رویدادهای ضد انقلابی خشن در سال ۵۸ و۵۹ ، شور عدالت خواهی ، فقر ستیزی و وسعت آرمان های ضد استثماری مردم وفرزند ان عاشق انقلاب شان بود . این فضاست که مستند « تا خاک با خاک » را با انقلاب و نگاه هوادارانه امام ره ، رهبر انقلاب اسلامی و دلبستگی او با کوخ نشینان و روحیه ظلم ستیز مردم در سال۵۸ گره می زند . گفتگو از این‌مستند که در باره‌کوره پز خانه هاست ، در ما شوری بر می انگیزد که اگر به تصاویر مستند بدل شود ، مخاطب را می گیرد و باخود می برد . مشیری برای من داستان ساخته شدن اولین مستندش را در مقام کارگردان چنین روایت کرده:
کوره پز خانه ها از جوانی و بلکه نو جوانی و کودکی ،در ذهنم تصویری رهایی ناپذیر داشت .وقتی با پدرم از شهر خارج می شدم ، در حاشیه شهر میل های بلند کوره پز خانه ها که رفته تا آسمان واز آن ها دود بلند می شد و نشان سوختن عمرکارگرانی بی چیز برای لقمه نانی بود در ذهنم حک می شد و مرا به سمت خود می کشاند .

از دور مردم کارکن ، در پای ستون برافراشته کوره ها ، چون مورچگانی در تلاش بودند‌ در پای غول .از داخل ماشین می دیدم شان .این قبل از انقلاب بود . عطش نزدیک شدن به آن ها و زندگی شان با من بود . آن جا گاه اعتراضات و مبارزاتی علیه فشار وحشیانه اربابان اتفاق می افتاد . انقلاب که شد ، سرکوب ساواک و در انزوا نگاه داشتن کارگران کوره پز خانه ها ، دیگر مانع نبود . خود انقلاب شعار ضد استثماری داشت ، هرچند که دولت بازرگان با تلقی انقلابی موافق نبود ، اما گرایشات انقلابی در پی تصویر رنجها و استثمار از پا نمی نشستند .سال پنجاه و‌ هشت، من و یکی از دوستان هم دانشکده ای که با هم در دانشکده علوم اجتماعی دانشگاه تهران درس می خواندیم ، کار پژوهش علمی را در باره کوره پز خانه شروع کردیم تا مصالح فیلمنامه مستند را درست ، فراهم آورم . کوره پز خانه مناسبی را در کیلومتر هشتاد بندر عباس به میناب را برگزیدیم و دمای سوزان مرداد ماه فضای خوبی بود که تصاویر مشقت کار را منتقل کند . آن زمان روابط بوروکراتیک رایج نبود و همه کمک می کردند تا کاری به سرانجام برسد. تلویزیون بندر عباس دوربین و وسایل و صدا بردار در اختیار ما گذاشت . رفتیم روستای گودو که کوره پز خانه آنجا بود و آنقدر خاک برداشته بودند که گود پدید آمده بود و روستا به این نام خوانده می شد . . گرما هولناک بود . آبگیری با آب آلوده بود و کارگران از فرط گرما می دویدند و با لباس خود را توی آب می انداختند که تصاویرش در فیلم هست . صاحب کوره پز خانه را ارباب صدا می کردند .

او واقعا ارباب بود با دید برده دار به کارگران نگاه می کرد و به دارایی اش فخر می فروخت .خودنما بود . پیشنهاد کرد برویم در خانه اش هم از او فیلم بگیریم . قیطریه می نشست . رفتیم . گفت کجا بنشینیم . انتخابی به قصد کردم . خانه اش استخر داشت با آب زلال و فواره های باز .گفتم کنار استخر . استقبال کرد . از این فیلمم خیلی استقبال شد . اثری انقلابی بود . دوبار تلویزیون پخشش کرد و تقاضا برای دیدنش همگانی شد .با روحیه دوران هماهنگ بود . اما مدیران کشور از زمان آقای بازرگان و بنی صدر و بعد …. دو دسته بودند .انقلابی و رفرمیست و غیر انقلابی، که این ها با شعارهای دادخواهانه و استثمار ستیز ، میانه ای نداشتند . صنف سرمایه داران کوره پز خانه ها از فیلم شکایت کردند و متوسل به دروغ شدند .حتی به امام نامه نوشتند که مشیری ارباب فیلم را گول زده برده پارک ملت کنار استخر و فواره نشانده و وانمود کرده آن جا خانه اوست . چنین وقیحانه دروغ گفتند و متوجه نبودند بردن یک شاهد به خانه آن ارباب فاش می کند که فیلم دروغ نگفته .آن زمان من در استخدام تلویزیون بودم و رئیس ما فرزند آیت الله جنتی بود که خیلی فرد منصفی بودندو بعدها هم وزیر کشور شدند . او‌مرا صدا کرد و فیلم را در لابراتوار تلویزیون دید و از فیلم خوشش آمد . گفت شما نگران نباشید و به احضاریه اهمیت ندهید . نروید . از دایره حقوقی نماینده می فرستیم ….. اما دوسال بعد در زمان ریاست آقای هاشمی مرا به شهر کرد تبعید کردند که تلویزیون نداشت و مرکزش رادیوی یک کیلو واتی بود . . وقتی فرهاد صبا و حسین جعفریان که فیلمبردارهای خبره بودن رفتند پیش ایشان تا بگویند مشیری در تهران کارهای خوبی برای تلویزیون در مستند می تواند انجام دهد ، تشر زدند و‌ غیض‌آلود گفتند مشیری حقش اخراج است . چپ است و….خواستند به من و «تا خاک با خاک »دهن کجی بکنند .

در خونین شهر اشغال شده

منوچهر مشیری یک مستند ساز اصیل است . در زندگی مردمش‌ ، در رنج ها و افتخاراتش حضور دارد . در روزهای اشغال خرمشهر ، آن‌ جا بود و تصویر از خود گدشتگی جوانان ،نورانی ها و صالح موسوی ها ،…. و ویرانگری متجاوزان را ثبت می کرد . فیلمبردار بود . دهه بعدو‌سپس ، او چهره نگار بزرگان علم و فرهنگ و هنر و افتخارات ایران شد . به کار و آرمان و مجاهدات مردمش کینه توزانه نگاه نمی کرد
اخیرا به او‌گفتم اگر در مستندت راوی زندگی و زیستن با مستند شدی ، پشت فیلم ها و فضا و متن زندگی جامعه ات در زمان ساختن هر فیلم و روایت‌ ساختن آن خود خاطرات تصویری جذابی است . باید بسازیدیشان .
فیلم« خاطره جاری است» از این دست آثار اوست . یادها جایگاه مهمی در درک فیلم خواهد داشت . واو یادهای جذابی از فضای ساختن این فیلم دارد . تصویر برداری خونین شهر از همان روزهای مقاومت جهان آرا و یارانش شروع شد و در سال ۸۸ به مستند جذابی بدل گشت . مشیری برایم روایت کرد: آن زمان خرمشهر دو تکه شده بود .آن طرف رود عراقی بودند و این طرف ما . آن ها را می دیدم ، با دوربین روی آنان زوم می کردم .

فیلم خاطره جاری است ، گرد محمد نورانی ، قهرمان زمان‌اشغال بوسیله صدام و بعد رهایی خرمشهر دور می زند . مشیری بیاد می آورد نورانی را :
اول بار در بحبوحه جنگ در خام شهر دیدمش. ۱۶ -۱۷ سال داشت.در حلقه یاران جهان آرا بود . آن زمان عاشق‌فوتبال بود. سال شصت بیاد ش می آورم . روزهایی که هواپیما سقوط کرده بود و فرماندهان نظامی به شهادت رسیده بودند و…..محمود نورانی تا خط مقدم و نزدیک بعثی ها پیش می رفت . او طرحی داشت .با نصب آیفون در خرابه ها سعی داشت بین سنگرها ارتباط برقرار کند .زیر رگبار کار می کرد.از راش های که در آن آغاز جنگ ، در سال شصت و آن روزهای اشغال گرفتم ، مهدی مدنی فیلم :محمد نورائی، اپراتور بی سیم‌را ساخت . در اینجا دو اشتباه وجود دارد . محمود ، اپراتور بی سیم و بی سیم‌چی و….نبود . آیفون نصب می کرد ، تو دهان گرگ !
بعدش هم اسمش نورائی نبود نورانی بود .اما فیلمش با همان نام پخش شد . بیادم می آید این جوان با خطر و رنج و تلاش آیفون نصب می کرد .می رفتیم فیلم بگیریم و باز که می گشتیم ، می دیدیم محمود غمگین است .عراقی ها زده بودند و سیم ها پاره و آیفون قطع شده بود . او اما به سرعت دوباره شروع به نصب می کرد و نومید نمی شد .این سمبلیک بود .دشمن آمده بود همه چیز را قطع کند . خوزستان را ببرد از ایران جدا کند .و محمود به جان می زد وصل کند .تماس نگسلد‌وبرقرار بماند . دوتا برادرش شهید شده بودند و در آن خاک دفن بودند .و خانواده شان‌می جنگید . برادرش عبدالله مقاومت می کرد .بعد ها او با اسم حاج عبدالله در جزیره مینو یک مضیف راه انداخت . مضیف جای ضیافت و غذا خوردن را می گویند . می شود رستوران !
مشیری در باره فیلم خاطره جاری است ، خاطراتی ساختنی دارد :
دهه هشتاد بود ، سال ۸۸اطلاع دادند سوم خرداد در خرمشهر جشن آزادی خرمشهر است و از هنرمندان و سینماگران دعوت کردند اگر مایلند با هواپیما بروند و میهمان خرمشهری ها باشند . شنیدم محمود نورانی از برگزار کنندگان است و از میزبانان . خود را آماده کردم . با دوربین و همه وسایل رفتم .تصمیم گرفتم فیلمی بسازم . طراحی کردم از برخورد ناگهانیش فیلم بگیرم . ما روزهای جنگ خیلی رفیق شده بودیم و زیاد دوستش داشتم و در عکس ها همه جا دست در گردنیم‌ . او‌نمی دانست من به خرمشهر می آیم . فیلمبرداری را از داخل هوا پیما شروع کردم . خودش آمد به پیشواز میهمانان . ناگهان با هم برخوردیم ، همه عکس العملش برابر دوربین واقعی است .من طراحی کرده بودم اما او بی خبر بود . در فیلم خاطره جاری است ، این سکانس ها خیلی خوب درآمده است .

***
پرتره ها
پرتره ها و چهره نگاری های مستند منوچهر مشیری ، ظاهرا سفارش ها یا آثاری ساده به تهیه کنندگی اوست . این گزارش های مستند از شخصیت های مؤثر در هستی فرهیخته و هویتمند ایرانی ، در وهله اول ، مستند هایی مضمون محور ، بدون دغدغه های ساختاری به نظر می رسند . اما چنین ظاهری در ارزشگذاری این آثار کاملا خطاست . اولا پاره ای از آثار مشیری در سبک او بی بدیل اند . ساختار درست و سنجیده و هوشمندانه و محکمی دارند و اصلا بی توجه با ساختمان و صورت کار نیستند . دوم آن که در جامعه ای غرق سیاست و انقلاب و افراط در ندیدن شخصیت های بزرگ در قلمرو فرهنگ و علم که محصول دوره تلاش مرگ و زندگی و جنگ برای حیات مستقل و آزاد زیستن است ، این آثار ، ارزش نمادین و نیز تذکر معنا داری ، محسوب می شوند و جتمی دارند . مثلا از پرتره های مهم و از کارهای ارزشمندش شخصیت نگاری دکتر سید جعفر شهیدی میراث دار دکتر معین و ادیب و تاریخنگار درجه یک و بلند مرتبه ای است که زبان‌فارسی و تاریخ ایران و اسلام به او مدیون است . استاد شهیدی فرزندی دارد که در جنگ شهید شد . ایران با جان دادن و عروج شهیدان ایران ماند . اما ایران بی آهنگ زبان فارسی و زهدان فرهنگ و خرد و دانایی و میراث های خلاق حکمت و ادبیات چگونه توانست دوام آورد؟این است که کار پدر پاسداری واقعی از ایثار فرزند بود و مقام عالمی چون شهیدی نه تنها کمتر از خون شهدا نیست که پاسدار هویت ایران و حیات شهداست .عالمان ، با بی هویتی که پروژه شیاطین برای محو ایران است جنگیدند .و مشیری با پرتره هایش کوشید از فراموشی قهرمانان ، هم شهدا و هم پرورندگان عقل و بینش و دانش و عالمان و اهل هنر ، جلو‌گیری کند . و‌جایگاه شان‌، تلاش بزرگ شان ، فداکاری بی بدیل شان‌و ارزش پر رفعت و عظمت شان را یاد آوری کند . و به ما هشدار دهد . گره خوردن این دو نوع سندگذاری در مستند سازی مشیری تعادل ،خردمندی و دور اندیشی هوشمندانه ای به کارش داده است .

مشیری روایت می کند :
یازده سال ، تا سال۱۳۷۹شرکت دید نو را تأسیس کردیم .من بودم و رخشان بنی اعتماد بود و نقشبندی ، چهل و‌چند فیلم ساختم‌و‌ ۲۱ فیلم ، ‌چهره نگاری از شخصیت های بزرگ علمی و فرهنگی ایران است که تا امروز ۱۴۰۲ ادامه یافته و «سبز بن دار »آخرین مستندم اخیرا رونمایی شده است .از میان کارهایم‌ پرتره هایی از بزرگانی است که دو‌مستند از آنان ساخته ام . این به سبب علاقه ام به این آثار است …..
مستندهایی که‌مشیری برای بانوی ارجمند بدرالزمان قریب ، و دکتر شهیدی و محمد حسن گنجی ساخت از آثار ماندگار و پرتره های روشنگر اوست . ضمنا چهارگانه ی چهره نگاری میراث داران زبان و لغت فارسی که در باره دهخدا ، دکتر معین ، دکتر شهیدی ، دکتر دبیر سیاقی ساخته ، ارزش ویژه دارد . که شناسای سخن در باره دکتر انوری را هم باید به آن اضافه کرد . اینان دریاهای مخفی و بی هیاهویی اند که کشتی ایران در آبراهه شان سفر بقایش را ادامه داده است . جان نهادن ، شرافت مسئولانه و کار وکار وکار بی توقع و‌چه بسا تحمل مشکلات‌جهل بوروکراتیک و آزارهای خواسته و نا خواسته افراد نادان ، ازآنان‌مبارزان گمنام تداوم حیات و هویت ایران ساخته که در هجوم جهل و سلطه جویی جهانی هولناک و جهانی سازی وحشیانه نظام متجاوز جهانی سرمایه سالار ، پرچم فرهنگ و دانش برای تداوم حیات معقول ایران برافراشتند و ارزش مرکب قلم شان‌کم از خون شهدا نبوده است . در جهان معاصر چه کسانی می توانند جانشین عالم و عبد خالص خدا بهجت و امام و علامه طباطبایی و جوادی آملی و‌حسن زاده آملی و… وعالمان بی هیاهوی دین و علم و فرهنگ و زبان مانند دهخدا و دکتر معین ودکتر شهیدی و دکتر گنجی و دکتر سمیعی ها شود ؟ پس کار ظاهرا ساده مشیری ، اصلا معمولی نیست .
فیلم زبان خاموش در باره بانوی است که اولین و تنها دانا به زبان سغدی است وتاریخ ایران و جهان به پژوهش او روشنایی تازه ای یافت . و یا کی می تواند ارزش کار پدر جغرافیای ایران را احتساب کند. سرزمینی که جهان سلطه خواهان کمترین آگاهی ما از آن بوده ، در پرتو نور علم یک دانشمند و راز گشایی او قرار گرفت و در خدمت احاطه ما بر جغرافیای خود و استقلال خود در آمد . از این روست که می گویم هم از نظر ساختار روایت مستند و هم محتوای ارجمند و آگاهی بخش مستند هایی چون عشق دردانه است و من غواص و دریا میکده ، و در جست و جوی رازهای زمین، و با زبان خاموش یاد آر زشمع مرده یاد آر ، و درد عشقی چشیده ام که مپرس ، و صد سالگی ، و شناسای سخن در باره دکتر انوری …. ما و ایران مدیون مشیری است . هرچند آثاری که من دوست دارم و ارزشمند می دانم ،فیلم های دیگری هم است . مثل جوانی ام در انقلاب جا ماند و خاطره جاری است و این فیلم هارو به کی نشون میدین و….
***

سبز بن دار آخرین مستند پرتره ، یک چهره نگاری از استاد احمد سمیعی گیلانی ، عضو فرهنگستان ، ادیب ، ویراستار نامور و مترجم معتبر ادبیات فرانسه است .
فیلم چهار سال طول کشید. به سبب همه گیری کرونا و مشکلات صد سالگی استاد و‌مشغله اش. با پایان فیلمبرداری ، تدوین فیلم تا رونمایی در سال ۱۴۰۲ ادامه یافت و استاد بدون دیدن فیلمش به جهان باقی شتافت.
فیلم سبز بن دار یک ثبت زندگی کنشمند است . اما با توجه به مشکلات ، اثری در مقیاس آثار برجسته منوچهر مشیری محسوب نمی شود . هم درباره سویه های پیچیده تر ژانر پرتره و هم در باره روش های چالشی و ریز بافت مصاحبه در میتند ، می شود سخنان فراوانی گفت . مصاحبه با استاد سمیعی ، به شیوه گزارش معمولی و کسب اطلاعات و با حذف پرسش ها اگرچه ما را به شیوه شنیداری در جریان ماجراهای این زندگی‌و این چهره می گذارد لیکن ، گامی فراتر از این در قرار دادن استاد بر لبه بازگشایی نهفته های درونیش قرار نمی دهد . البته کاملا قابل درک است که همدلی فیلمساز با استاد و مراعات اخلاقی و نزاکت مراعات صد سالگی و کم توانی استاد و کرونا و محدودیت جلسات ، امکان در پیش گرفت روش های ژرف تر گفتگو را سد کرده است . با این وصف سخنان او و اساتیدی چون معصومی همدانی ، دکتر داوری، استاد سعادت ، استاد صادقی ، آقای صلحجو ، خانم ‌گرگین ، حضرات آل داوود ، و کیهانی وآذرنگ…. خطوط، روشنی از شخصیت فرهنگی استاد ترسیم می کند که شنیدنی است . مشیری به فضاهای خصوصی تر ، عاطفی و درگیری های ذهنی مرحوم سمیعی نزدیک نمی گردد و مصاحبه ها در سطح شرح ‌ماجراهای مهم زندگی او متوقف مانده است .البته فردی با فضای استاد سمیعی حتما کشمکش های درونی ببشتری بین وجود ایدئولوژیک جوانی و وجه ادبی وعقلی بعد از میانسالی شان وجود داشته که کشف و ظهورش اثر را جذاب تر می کرد .اما آن چه که اهمیت دارد زیستن با چهره نگاری در هفتاد و اندی سالگی و استواری بر ارزشهای بیانی خود و درنغلتیدن در شیفتگی و اغراق و تعهد به

واقعیت زنده از سوی آقای مشیری است . این حیات و استمرار برای هر مستند سازی جذاب است و درس آموز . اما سیمای سمیعی در این مستند ، و در لابلای سخن ها ، چه چهره ای برای مخاطب می سازد ؟
پیش از پاسخ ، به پاره ای لغزش ها اشاره کنم که مشخص است تعجیل در کار به سبب شرایط گاه موجب بی دقتی هایی شده است . مثلا در آغاز فیلم پس از روایت و نوشته تأمل بر انگیز در باره شکاف بین سرگذشت قلم و سرنوشت قلمزن ، یا شکاف بین متن و ماتن ، نوشتار و اثر با نویسنده و آفریننده متن ، ما با آمدن استاد و نشان ماسک روی صورتش مواجه می شویم که گویای فضای همه گیری بیماری است و سپس نشستن شان در صد سالگی فعال ،پشت میز و برداشتن ذره بین و خواندن یک متن . اما فیلمساز توجه نکرده ، نحوه خواندن ، بیانگر عدم‌جدی بودن‌نمایش خواندن است .چون استاد با ورق زدن ، پشت صفحه را رها‌می کند و نمی خواند و ورق بعد راهم از میانه شروع می کند به خواند و چون نما گسسته نیست این شیوه ثبت کار با خواست نمایش جدیت و دقت و پشتکار استاد تعارض دارد و این جزییات مهم است .
تصویری از درخت کهن ، آزاد دار می بینیم و زیبایی و معنایش هماهنگ با استعاره سبز بندار است . در سبز بن دار مقصود سبزی خود درخت ریشه دار است اما تصویر در پاییز یا آخر زمستان برداشته شده و محتملا با فتوشاپ بر درخشش سبزی زمین تأکید شده است .پس تصویر از سبزی پای درخت و سبزه ی زمین با ما حرف می زند نه سبز ی خود درخت کهن! و البته تصاویری خاکستری رشت و جلوی شهرداری تصویر و تعریفی صحیح از رشت به ما می دهد ، لیکن رشت اردیبهشت ماه است که با سبز بن دار تناسب بصری دارد .
***
اولین خطوط پرتره استاد ، سخنی است که بزبان خودش در اتومبیل از علت تولدش در تهران ، ترسیم می شود . آمدن بلشویک ها به رشت شایعات در باره رفتار های بی مهابا و گریز افرادی که امکان کوچ‌داشتند برای حفظ ناموس به تهران‌ . البته کسی که هنوز بدنیا نیامده بود نمی توانست تصویر تلخی از بلشویسم در ذهن داشته باشد تا در جوانی به دامچال شعارهای عدالت خواهانه یک نومانکلاتورا و قشر ممتاز در قدرت نیفتد و عضو حزب توده نشود .زیرا در آن زمان تنها راه انقلاب علیه عقب ماندگی و نظام مستبد سلطنت پهلوی و سیطره ی استعمار انگلیس ، انقلاب بلشویکی مدل شوروی و دگرگونی اجتماعی مارکسیستی بشمار می آمد . آقای معصومی همدانی با روشن بین در فیلم و بدفاع از ناگزیری چپ شدن استاد در جوانی ، می گوید : در آن زمان اگر جوانی علاقمند به شطرنج بود و خود مرفه و دارا نبود تنها امکان برایش رفتن به کلوب حزب توده بود !

ابیاتی که ابوالفضل خطیبی از شاهنامه می خواند وصف و‌دعای مناسبی است که بزبان شعر برای استاد آرزو می شود پاسداری سپندارمذ و فرشته خرد از او ، آرزویی است گویای علاقه یارانش و شاگردانش نسبت به استاد سمیعی . سخنی که استاد سمیعی در نشست بزرگداشتش (همراه استاد آذرنوش و استاد امیرخانی ) بزبان می آورد ، خطوط تازه ای از فروتنی چهره اخلاقی و علمی او رسم می نماید :تجلیل از شخصیت های علمی و فرهنگی، تجلیل از شخص نیست ، تجلیل از خدمتی است که به دانش و فرهنگ و هنر کرده اند.
بازگشت یادهای استاد به احمد سالهای ۱۳۱۸، زمانی که رشت شهری جمع و‌جور و دارای معماری منطقی بود ، معنا دار وحاوی نکته نقادانه ضمنی در خصوص بلبشویی است که از دهه پنجاه شدت گرفت .و تا بعد از انقلاب ادامه یافت .البته وقتی استاد از رشت قدیم و محلات و رودی که از وسط شهر عبور می کرد سخن می گوید ما تصاویری از ویرانه بناهای قدیمی و باز سازی نشده می بینیم .هرچند بازار رشت در تصاویر امروزی فیلم هنوز هم جذابیت قدیمی اش را حفظ کرده ولی رودخانه زرجوب به گندابی بدل شده است .
***
ویژگی خاطره گویی استاد سمیعی واجد دو جنبه مهم است ، اول پسزمینه آن است که با رخدادهای بزرگ در آمیخته و دیگر ترسیم خطوطی از سیمای استاد است که بدون خودنمایی گویای نخبگی و هوش او در کودکی و نوجوانی است .
مثلا او از یاد گرفتن فرانسه در سال چهارم دبستان با ما حرف می زند همه آن چه که برادر بزرگترشان طی سالها آموخته بود او با پشتکار دوماهه از او‌می آموزد! و این در همان زمان هایی است که در آستانه جنگ دوم جهانی می زیستند . روابط رضا شاه به سبب نزدیکی به هیتلر ، با فرانسه تیره می شود او شاگردانی را که به اروپا اعزام کرده بود ، فرامی خواند و بهره اش را استاد می برد .چون اینان به معلمی در مدارس رشت مشغول می شوند .این معلمان اعزامی دبیر های با سوادی بودند . او از کتابخانه ملی رشت سخن می گوید که کتابخانه ارزشمند و بزرگی بود و واقعا ملی بود و مردم تأسیسش کرده بودند وتنها محلش در مجتمع شهرداری از آن دولت بود که آلمان ها بنایش نهاده بودند. در سکانسی استاد سمیعی در باره سیاست حرف می زند وانحلال جمعیت فرهنگ رشت بوسیله حکومت به سبب آن که مخفیانه تبلیغات کمونیستی می کردند. جالب آن است درطی ۱۳۱۸ تا۱۳۲۱ احمد سمیعی دانشجوی دوره لیسانس در دانشکده ادبیات دانشگاه تهران بود ، با این وصف می گوید با این که سال آخر دانشکده را در سوم شهریور ۲۰ طی می کردم نمی دانستم سیاست یعنی چه ؟ سرکوب رضا شاهی و عدم وجود هیچ سخن سیاسی در روزنامه ها حتی جوانان دانشگاهی و تحصیلکرده را در بیخبری نگاه می داشت . او از خاطره ای مه آلود در دوران دبیرستان سخن می گوید .اعتصابی که پسرعمویش در آن شرکت داشت .و از لای دروازه بسته مدرسه می دیدند که عده ای دارند سخنرانی می کنند . رضا شاه را انگلیس به فرمانی عزل کرده بود و دیکتاتور رفته بود و جامعه به جنبش افتاده بود .استاد می گوید آن اعتصاب دیده شده از لای دروازه دبیرستان در ذهنش چنان تأثیری ژرف داشت که بعد ها او را به سوی حزب توده کشاند . ورود متفقین و اشغال ایران وآزادی ۵۳نفرکه رهبران کمونیست بودند و تشکیل حزب کمونیست و شوروی و شعار عدالت خواهی‌جهانی و مبارزه با سلطه استعمار سرمایه سالار غرب و…این ها کافی بود هر جوان سالمی را در غیاب جریانات جدی انقلابی به سوی حزب توده بکشاند تا سال ۱۳۲۳ سمیعی مقاومت کرد و پس آن‌گاه به سازمان جوانان حزب پیوست .در فیلم آقای معصومی می گوید این سرنوشت نود درصد هم نسلان آقای سمیعی بود .

برای درک انحصار حزب توده در فضای روشنفکران مخالف استعمار و رانده شدن همه به سوی کمونیسم که عمدتا جنبه عدالتخواهی داشت و نه اعتقادات سرسخت الحادی ، کافی است بیاد آوریم احمد آرام را که عضو شده بود در کلوب حزب توده نماز می خواند و جلال آل احمد که از خانه پدری روحانی بریده بود به حزب توده پیوسته بود ‌. دکتر سمیعی به سبب تسلط بر سه زبان خارجی و دانش و‌هوش در زمان صدارت دکتر مصدق به مرتبه نماینده ایران در فدراسیون جهانی جوانان کمونیست رسید و این عالیترین مقام در این فدراسیون بود و یک سال ونیم ریاست او ادامه یافت . در دهمین دوران بود که متوجه تناقض و اغوای استالینی شد . سه چهار ماه دربخارست زیست تا فستیوال جهانی جوانان کمونیست را راه بیاندازد . درمصاحبه ای با مشیری اولین ضربه ای را که به او وارد شد ، روایت می کند . فرو‌پاشی توهم ، مواجهه با چهره فقر و کودکانی که گدایی می کردند . او می گوید باور نمی کرد ابنجا در بهشت سوسیالیستی با کودکان گدا روبرو شود که تکدی می کردند.. خانم گرگین هم روایت می کند که در این‌ فستیوال حضور داشت و همان جا با احمد سمیعی آشنا شد . داستان دیدار از کلخوز و گدایی کودکی با لباس ژنده ضربه بزرگی بود .ابتدا فکر کرد این توطئه امپریالیستی و دروغ است . اما گفتند واقعیت دارد .و کار دشمن نیست . استاد می گوید چشم و گوشش باز شد و سبب بیداری تفکرش گشت . و در فیلم ما پلنوم بیستم حزب کمونیست شوروی را می بینیم و انتقاد خروشچف علیه استالین و فروپاشی استالینیسم که تأثیری مهمی در گسست احمد سمیعی از کمونیسم داشت .داستان اعتراض کسی از درون جمعیت به خروشچف که این همه سال کجا بودید و خودتان همدست استالین زیستید متعلق به همین پلنوم است و تشر خروشچف که چه کسی بود؟و ‌سکوت و پنهان شدن فرد معترض و لبخند خروشچف که من همان جا بودم‌که اکنون تو هستی… این تجربه زیسته و بهای ده سال برباد رفته است که از ته دل استاد را به این باور رساند که در فیلم باز می گویدش :
انسان وقتی متعصب است حقایق رانمی بیند. تعصب چشم را کور می کند . تا جنینی کار خون آشامی است ….. بله رشد خرد سبب می شود که شناخت حق و حقیقت فراتر از هر وابستگی و تعصب برای فرد عاقل اهمیت داشته باشد.و کور زندگی نکند و دنبال هر تبلیغ و هیاهو ندود . این خطوط پرتره استاد بسیار ارزشمند است.
***
در سکانسی استاد به شرح شغلش در راه آهن می پردازد . و در اینجاست که ما در می یابیم حتی استاد فرهیخته و پاکیزه جانی چون سمیعی چون معصوم نیست می تواند اشتباه کند. او می گوید فکر می کنم زمان رضاشاه خیلی کار شد .راه آهن سراسری خیلی افاقه کرد . من باز نشسته راه آهن هستم .بنظرم تعصب قسمی و اطلاعات و افق محدود ادراک شرایط ایران در جهان و نقش قدرتها ، اجازه توجه عمیق برای درک مدرنیزاسیون رضا شاهی را از ایشان سلب کرد .

ساخت و ساز توسعه دوران رضا شاه کاملا تحت فرمان کشور سلطه جو برای بوجود آوردن یک کشور پیرامونی و در خدمت منافع کشور مسلط بر قدرت سیاسی در ایران و بر رضاشاه بود و مسلما هر نوع اقتدار و هر گونه توسعه قابلیت تحسین ندارد .در این‌مجال ، ضرورتی برای تکرار علل زبونی رضاه شاه برابر قدرت ها و اجرای فرامین شان بدون ذره ای مقاومت و دیکتاتوری و قلدری برابر ملت و سرکوب شان نیست.

راه ، زیرساخت ها ، دانشگاه ، سرکوب اقوام همه همه دو هدف داشت ایجاد فضای امن برای غارت نفت و تربیت نیروهای خدمتگزار منافع سلطه استعماری و نظلم اداری پیرامونی و تضمین امنیت برای غرب و دسترسی انگلیس به شمال که راه آهن هم با همین هدف و در همین چهار چوب ساخته شد ابن امر قابل تحسین نیست. اما همیشه ناموری در زمینه ای منجر به تسلیم‌عوام به آرایی می شود که ربطی به تخصص یک دانشمند در زمینه خاص ندارد.
***
منتظر خدمت شدن استاد ، سبب شد‌ایشان به فرانکلین برود . فرانکلین در نگاه روشنفکران انقلابی و معترض ، یک قرارگاه آمریکایی برای نشر فرهنگ غربی به شمار می آمد . با این‌وصف مترجمان و ویراستاران برجسته ای که گرفتاری داشتند در فرانکلین گرد آمدند . چپ های دیروز با برنامه موذیانه ای به زیر سایه غرب در آمدند .و ساواک آگاهانه بر این گردهمایی چشم می پوشاند . ویراستاری استاد سمیعی در فرانکلین شکفت .
صلحجو از شادمانی دکتر سمیعی برای آمدن‌به فرانکلین می گوید .او از کارهای بیهوده نجات یافت و در مسیر استعداد و علایقش مشغول آفرینش آثار ارجمند شد .
***
جفت شدن‌کریم امامی و سمیعی بارآور بود .نجفی و سمیعی دو سلیقه متضاد در ویراستاری داشتند . نجفی قائل به حد اقل مداخله در متن و استاد سمیعی اعتقاد به حداکثر دخالت و تغییر برای تنقبح بود . در این زمان سمیعی سردبیری نامه فرهنگستان را به عهده گرفت .
استاد با فروتنی می گوید سلیقه او در ویراستاری به درد بسیاری از متن ها نمی خورد اما برای فرهنگنامه و مجلات علمی این مداهله به سود یکدستی متن تمام می شود .
***
پس از انقلاب اسلامی فرانکلین تعطیل شد اما استاد سمیعی و‌معصومی همدانی نیروهای گرانبها و اساتید را در مرکز نشر دانشگاهی گرد آوردند و از اتلاف نیروهای کمیاب جلوگیری کردند .در بزرگداشت صد سالگی او‌ ادیبان سخنان روشنگری در خصوص کار علمی توآم با عشق و رها از سوداگر ی و‌مزدکاری استاد بیان کردند که حکم ستایش از کار ناب را دارد .اینکه سمیعی در فرهنگستان و هر جا باشد یا نباشد ولو در خانه منزوی شود ، باز سمیعی است. .
سخن فروتنانه استاد در بزرگداشت صد سالگیش تکان دهنده است . می گوید من اخذ کننده و انتقال دهنده خوبی بوده ام اما خلاقیت نداشتم یا بارقه های نازلی از خود دیده ام .اما خدمتگزار فرودست دانش و فرهنگ بوده ام …..آخرین سخن او بزرگداشت نخبگان بی جانشینی چون دکتر تفضلی بود که از میان ما رفتند .او نمی دانست چندی بعد و نه چندان دور خود یکی از همینان خواهد بود :نجفی، سعادت ، آیتی …مردانی دلبسته فرهنگ ایران و بی جانشین و حالا سمیعی !

ثبت شده در سایت پایگاه خبری تحلیلی سینما سینما کد خبر 189264 و در روز دوشنبه ۱۶ مرداد ۱۴۰۲ ساعت 01:37:30
2024 copyright.