سینماسینما، مجید موثقی
مرگ ناصر تقوایی، فیلمساز برجسته و تأثیرگذار سینمای ایران، خبر کوتاهی بود که مثل نسیمی از گذشته وزید و ذهن بسیاری را به سالهایی دور برگرداند؛ به روزهایی که او نه فقط کارگردانی جسور و دقیق بود، بلکه معلمی الهامبخش برای نسلی از هنرمندان جوان نیز محسوب میشد. تقوایی در سینمای ایران نه فقط بهخاطر فیلمهای ماندگارش، که به دلیل منش و نوع نگاهش به هنر و زندگی، جایگاهی ویژه داشت؛ جایگاهی که با سکوت و کنارهگیری چند دههایاش حتی پررنگتر هم شد.
سالها پیش، در یک مسترکلاس جملهای گفت که هنوز در ذهن من زنده است:
«هیچ فیلمسازی بدون درک تئاتر، نمیتواند به عمق زندگی برسد.»
او از اهمیت تئاتر در شکلگیری نگاه یک کارگردان سینما سخن میگفت؛ حرفی که در زمانهی آن روزها کمتر از زبان فیلمسازان شنیده میشد. تقوایی باور داشت که ریتم، بدن، فضا و مواجههی زنده با انسانها در تئاتر، پایهای است برای هر زبان تصویری عمیق در سینما.
این نگاه بیتردید بیارتباط با تجربهی شخصی او در دهههای ۱۳۴۰ و ۱۳۵۰ نبود؛ زمانی که یرژی گروتوفسکی، کارگردان و نظریهپرداز بزرگ لهستانی، به جشن هنر شیراز آمد. تقوایی در آن روزها او را به جنوب ایران برد تا با دمامنوازی و مراسم آیینی مردم جنوب آشنا شود. گروتوفسکی گفت که در آنجا «بزرگترین تبالنوازهای عمرش را دیده است.» آن مواجهه، نقطهی تلاقی دو جهان بود: زبان و عناصر تئاتر مدرن اروپایی و آیین زندهی ایرانی. و ناصر تقوایی کسی بود که این دو را به هم پیوند داد.
تقوایی کارگردانی بود که در آثارش، تاریخ و جغرافیای ایران را نه به شکل تزئینی، بلکه به عنوان جوهرهی روایت میآورد. مهمترین نمونهی این رویکرد، شاهکار او ناخدا خورشید (۱۳۶۵) است؛ اقتباسی آزاد از رمان «داشتن و نداشتن» اثر ارنست همینگوی که در سواحل خلیج فارس بازآفرینی شده است.
فیلم در زمان نمایش خود، تحسین گستردهای برانگیخت و موفق شد در جشنواره بینالمللی فیلم لوکارنو بدرخشد. بازی خیرهکننده داریوش ارجمند در نقش ناخدا خورشید، میزانسنهای بینظیر و زبان تصویری منحصر به فرد فیلم باعث شد تا این اثر در حافظهی تاریخی سینمای ایران ماندگار شود. بسیاری از فیلمسازان نسل بعدی اذعان کردهاند که «ناخدا خورشید» برای آنان حکم یک مدرسهی سینمایی را داشته است. جدا از تأثیراتی که پیش از این، فیلمهای «آرامش در حضور دیگران» با زیرمتنی جسورانه و نگاهی معترض و نقادانه درباره فروپاشی اقتدار و سکوت جامعه داشت، تقوایی با سریال ماندگار «داییجان ناپلئون» نیز طنزی تیز و روایتی از توهم قدرت و جامعه سنتی با بازیها و دیالوگهای درخشان از خود بروز داد، که یاد او را برای همیشه زنده نگه میدارد. آخرین ساختهی او، فیلم «کاغذ بیخط»، روایتی ظریف از بحران در روابط زناشویی است؛ با نگاهی انسانی، طنز تلخ و دیالوگهای دقیق، یکی از متفاوتترین آثار اجتماعی سینمای ایران شد.
با وجود این درخشش، ناصر تقوایی از اوایل دههی هشتاد به تدریج از سینما کناره گرفت. پروژههای متعددی ناتمام ماندند یا به مرحلهی تولید نرسیدند. اما سکوت او سکوتی منفعل نبود؛ نوعی اعتراض بود به ساختار بیمار و سیاستزدهی سینما، به محدودیتهایی که نفس خلاقیت را میگرفت. او اهل سازش نبود و نمیخواست در نظام تولیدیای کار کند که به تعبیر خودش «سینما را به حاشیه میبرد و شعار را به متن میآورد.»
این گوشهنشینی، تقوایی را بدل به چهرهای اسطورهای کرد؛ کارگردانی که نه با مرگ، بلکه با سکوتش، اهمیتش را تثبیت کرد.
تقوایی علاوه بر کارگردانی، نویسندهای دقیق و سینماگرانی تربیتشده داشت که بعدها خود بدل به فیلمسازان مطرح شدند. از سریال درخشان «داییجان ناپلئون» تا مستندهای اولیهاش دربارهی جنوب ایران، فیلمهای کوتاه «رهایی»، «باد جن»، «پنجشنبه بازار میناب»، «نخل» و دیگر آثار او سندی زنده از جنوب ایراناند؛ آثاری شاعرانه و مستندنگارانه که ریشههای فرهنگی، آیینی و اجتماعی این سرزمین را با نگاهی شخصی و دقیق ثبت کردند. همه و همه حامل نگاه انسانی و جزئینگر او بودند.
او جوایز متعدد داخلی و بینالمللی دریافت کرد، اما شاید بزرگترین جایزهی او همان تأثیری باشد که بر نسلهای بعد گذاشت. او نه فقط فیلم ساخت، بلکه زبان تصویری ساخت که ریشه در خاک، آیین، مردم و حافظهی تاریخی این سرزمین داشت.
مرگ ناصر تقوایی در واقع پایان یک دوره است؛ دورهای که در آن فیلمسازانی چون او، سینما را نه حرفه، بلکه رسالت میدانستند. یادش، نه با مراسم رسمی، بلکه با صداهای دمام، تصویر ناخدا خورشید در مه، و جملهای سادهی او در یک مسترکلاس برای من زنده میماند:
«تئاتر، سرچشمهای برای سینما است.»