نمایشِ فروپاشی اشرافیّتِ پوشالی/ نگاهی به نمایش «باغ آلبالو»

سینماسینما، عزیزالله حاجی مشهدی
در شرایطی که این روزها بر پرده ی سینماها، کارهای چندان پُرجاذبه یی در حال نمایش نیست، بازهم رونق نسبی نمایش های در حال اجرا، می تواند برای دوستداران هنرهای نمایشی، دلگرم کننده باشد. از میان مجموعه ی نمایش هایی که به همت برخی کارگردان های دلشیفته ی هنر تئاتر ، این روزها درحال اجراست، به نمایش “باغ آلبالو” نوشته ی “آنتوان چخوف” نویسنده ی نامدار روسی می توان اشاره کرد که به کارگردانی “میکاییل شهرستانی” (بازیگر، مدرّس و کارگردان تئاتر) در تماشاخانه ی ایرانشهر، به روی صحنه رفته است.
تماشای برخی نمایش های معروف، دست کم برای تماشاگران حرفه یی تئاتر، تنها در صورتی می تواند جذاب و پُرکشش به حساب آید که کارگردانی آن، با نگاهی نو ، ضمن ِبازنمایی بخش های تازه‌یی از درونمایه و مضمون اثر همراه باشد.به این معنا که در کنارِ وفاداری به متن و فضای اصلی نمایش، بتواند مخاطبان خود را با زوایای تازه یی از مضامین نهفته در دل نمایش آشنا سازد. اگر جز این باشد، می توان به نمایش پردازی(Dramaturgie) و طراحی اثر ایراد گرفت و آشکارا فن و هنر نگارش نمایشنامه و به ویژه انطباق دادن آن را متناسب با حال و هوای یک کار شبه اقتباسی، نارسا و ضعیف تلقی کرد.
یکی از مهم ترین ویژگی های کار میکاییل شهرستانی، استفاده از هنرجویان آموزش دیده در پایان دوره های آموزش تیاتر و هنر بازیگری است که به راستی، به سهم خود در تربیت و پرورش نسل تازه یی از بازیگران تیاتری و همچنین معرفی برخی چهره های جدید و نوشناخته، نقش موثری دارد. لطف ِ بزرگ ِ کارکردن با چنین بازیگرانی در این است که برای شکل دادن و نقش آفرینی دلخواه کارگردان، انعطاف بیش تری دارند و نتیجه ی کار با آن ها برای یک کارگردان حرفه یی دلپسندتر خواهد شد.
باغ آلبالو ( ۱۹۰۳میلادی) به عنوان یکی آز آخرین نوشته های آنتوان چخوف، از نگاه برخی صاحب نظران هنرهای نمایشی، در مقایسه با دیگر آثار نمایشی او ، کاری متفاوت به شمار می آید.در فضای چنین نمایشی می توان با جامعه یی آشنا شد که طبقه ی اشراف در آن در حال زوال و نابودی است ودر متن نمایش نیز بریده شدن تنه های درختان دیرساله، اشاره ی آشکاری به نابودی همین طبقه ی اجتماعی و پی ریزی طرحی تازه در روسیه ی اوایل دهه ی اول قرن بیستم دارد.
بازگشتِ “مادام رانوسکایا” ( رعنا صفّاری سیاهکلی) به زادگاهش، پس از چند سال زندگی در پاریس،خدمتکاران خانه ی اشرافی را به تکاپو واداشته و همه بی صبرانه منتظر ورود “مادام رانوسکایا” وبچه ها و همراهان او هستند. شادمانی مسافران تازه از راه رسیده به خاطر دیدار دوباره ی باغ آلبالو و یادآوری خاطرات شیرین گذشته، دیری نمی پاید و با شنیدن خبر ناگوار در معرض فروش قرار گرفتن باغ بزرگ به دلیل بدهی بانکی، کام همه ی آن ها را تلخ می کند! چخوف در نمایش خود، کم ترین روزنه ی امیدی نیز برای حفظ شکوه و جلال گذشته ی چنین خاندانی باقی نمی گذارد ، چرا که بعد از انقلاب نافرجام سال ۱۹۰۵ میلادی و ناکامی نیروهایی که به پیروزی انقلاب امیدوار بودند، هنوز هم در مقام یک نویسنده ی واقع گرا، به فروپاشی طبقه ی اشراف روسی می اندیشد و به همین روی است که بار دیگر “مادام رانوسکایا” و همه ی اعضای این خانواده ی اشرافی را در حالی که در انفعال کامل ، دست و پا بسته و ناتوان به نظر می رسند، به عنوان نوعی تبعید ناخواسته ، به سفر و ترک خانه ی اجدادی شان وا می دارد و در اوج خوش بینی و امید به دگرگونی های اجتماعی در سرزمین خود، آدم های دیگری را که از طبقات فرو دست جامعه هستند، از میان کارگران و دهقان زادگان ، جایگزین آنان می کند .
در طراحی صحنه ی نمایش باغ آلبالو هوشمندی آشکاری دیده می شود، به گونه یی که همه ی صحنه ها در یک فضای بصری با نمایش پس زمینه یی از انبوه درختان باغ آلبالو به نمایش در می آید و با ورود و خروج خدمتکاران خانواده ی اشرافی به صحنه ، به هم پیوستگی خانه ی باشکوه اشرافی و باغ آلبالو به گونه یی ساده و طبیعی به تماشا گذاشته می شود. در فضایی که همه ی رویدادها و اتفاق ها بر پایه ی فروپاشی یک خانواده ی اشرافی به عنوان نمادی از کل جامعه ی پیش از انقلاب ۱۹۱۷ روسیه ، شکل می گیرد، صد البته چخوف از نمایش برخی روابط عاطفی و عاشقانه و مناسبات خانودگی و اجتماعی نیز باز نمی ماند .استفاده از موسیقی زنده ( با نوازندگی فلوت: احسان گلی و گیتار: وحید لبّاف) به عنوان موسیقی متن نمایش، با توجه به ایجاد حس و حال مناسب ومنطبق با حال و هوای هر صحنه ، به عنوان بخشی ازکار طراحی اجرای چنین اثری ، کارکردی بسیار مثبت و موثر داشته است. اگرچه هنوز شاید نتوان درباره ی توانمندی بازیگران این نمایش (بازیگران نقش هایی چون: “مادام رانوسکایا”، ” دونیاشا” ، “لوپاخین” ، ” آنیا” ،” گایف” و….) که برای نخستین بار با اجرای کاری دشوار قدم به صحنه می گذارند، قضاوتی دقیق داشت، با این همه ، دست کم با اطمینان می توان گفت که حتی اگر ضعف و کمداشت هایی هم دربرخی بازی ها دیده شود، آن چنان نیست که بر انسجام کلی اثر خدشه یی وارد کند.
یکی از مزیّت های اصلی کار میکاییل شهرستانی، پذیرش فروتنانه ی کمداشت های کارهایش و تلاش برای ارتقای کیفی هر اجرا، پس از اجرای پیشین است.اگرچه گفتیم که در طراحی صحنه و میزانسن و فضاسازی کلی در اجرای نمایش باغ آلبالو ، کارگردان با نوعی نگاه “کمینه گرا” (Minimalistic) عمل می کند، با این حال، در نمایش پهناوری و زیبایی و شُکوهِ باغ آلبالو ، حتی در قالب همان نمایش یکنواخت از تصاویر ساکن و بی حرکتِ درختان باغ آلبالو نیز بهتر بود که به ویژه برای نشان دادن گذشت زمان ( صبح و غروب و شب و نیمه شب) با کمک رنگ ونور و جلوه های ویژه ی دیداری و شنیداری ، بر میزان اثرگذاری جلوه های بصری صحنه های نمایش افزوده شود. برای نمونه در فصل پایانی نمایش، زمانی که صدای قطع پیاپی درخت ها و فرو غلتیدنِ درختان باغ شنیده می شود، با حفظِ وفاداری به فضای نمایش آنتوان چخوف، به کمکِ افزودن صداهای اوج گیرنده ی هلهله و هیاهوی آدم هایی که انگار نابودی یک باغ و بوستان اشرافی را جشن گرفته اند،به خوبی می توان شکل گیری یک حرکتِ دسته جمعی از شورشی عظیم را به مخاطب نمایش القاء کرد.

ثبت شده در سایت پایگاه خبری تحلیلی سینما سینما کد خبر 186702 و در روز شنبه ۲۳ اردیبهشت ۱۴۰۲ ساعت 11:08:21
2024 copyright.