سینماسینما، حمید باباوند
سریال حرفهای شاید بهترین مجموعه ایرانی باشد که در گونه پلیسی و جستجوگرانه ساخته شده اما تاکنون ندیدهام کسی از مردم یا منتقدان درباره آن حرفی بزند.
چرا میگویم بهترین:
پلیسهای عادی
پلیسهای حرفهای نه خیلی باهوش هستند و نه خیلی ابله. خیلی معمولی هستند؛ همانطور که باید باشند. مثلاً وقتی هوشمندی مجرم بارها به نمایش درآمده است، ناگهان او با حرکتی ابتدایی یکی از سوژههای جنایتش را در اختیار پلیس میگذارد. پلیسها سرخوش از اینکه یک قدم به جلو رفتهاند، مشغول اجرای روندهای عادی هستند که علی مصفا (پلیس ارشد) بعد از کمی سرخوشی از پیروزی به دست آمده، میگوید مجرم خیلی حرفهای است و نمیتواند چنین اشتباهی انجام دهد؛ پس باید انگیزهاش را از تحویل این سوژه ببینیم. همین جاست که مخاطب میفهمد داستان پلیسی به لایهای عمیقتر رفته است.
بازی ابلهانه پلیس خوب ـ پلیس بد تکرار نمیشود. پلیس کاملاً عادی است. وقتی وارد راهرو میشنود متهمی صدای شیشکی درآورده جلو میرود و با ادبیاتی که برای ما کاملاً آشناست او را تهدید میکند. انگار نه انگار که پلیس قرار است همیشه متین و منطقی باشد در فیلمهای ما. همانطور هم جای دیگری به سادگی در کنار متهمی مینشیند و میگوید از او خوشش نمیآید اما به خاطر تجربه مشابهی در شکست عاطفی، وضعیتش را درک میکند.
من تا به حال پلیسی اینهمه واقعی در فیلمها و سریالهای ایرانی ندیده بودم؛ شما را نمیدانم!
جزئیات بینظیر
عادت کردهایم دکوپاژ بر اساس متن دیالوگها باشد؛ مثل فوتبالی که کمتر پیش میآید بازی بدون توپ برای فوتبالیستهایش معنا داشته باشد. سریال حرفهای پر از جزئیات تصویری است که برای ساختن شخصیتها مهم است، اگرچه نقش خاصی در پیشبرد داستان ندارند. کارگردان به شکل صحیحی تصمیم گرفته است به شخصیتها عمق و بعد بدهد، بی آنکه بخواهد با مطول کردن زمان فیلم، مخاطب را خسته کند: نماهایی که چند ثانیه بیشتر طول ندارند اما شخصیتها را برای مخاطب واقعیتر و جذابتر میکنند و از آن طرف داستان را به زندگی روزمره ما وصل و باورپذیر میکنند. مثل جایی که علی مصفا تلفن اداره را بعد از چند بار زنگ خوردن برمیدارد و در جا قطع میکند.
فیلمبرداری خاص
یکی از ویژهترین اتفاقات در سریال حرفهای، فیلمبرداری خاص و هویتدار آن است؛ اتفاقی که تا بهحال نمونهاش را ندیدهام یا به یاد ندارم، مثل انعکاس تصویر پلیسی با لباس نظامی و رایانه در پشت اتاق بازجویی، بیآنکه تصویر دیگری از این فرد نمایش داده شود. بازی با انعکاس نور و تصویر در جاهای مختلف تکرار شده است و همین به فیلمبرداری حرفهای هویتی مستقل و قابل درک داده است. در بسیاری از صحنهها فیلمبردار کاملاً ریسک کرده و گروه سازنده هم آن را پذیرفتهاند. سکانسهای بیرونی عموماً با نورهایی روشن شدهاند که ویژگیهای محیطی را تغییر ندهند. دیدن این سکانسها حقیقتاً لذتبخش است. مثلاً وقتی که میبینی صورت علی مصفا در هالهای از نورهایی که از لای شاخ و برگ درختان تابیده، سایهروشن است. یا وقتی میبینی که سیامک (سیروان خسروی) که در ماشین نشسته است ضد نور است و سینا (مرتضی تقیزاده) در زیر نور بیرونی خیابان بهسادگی دیده میشود. این شیوه فیلمبرداری هم با مضمون ارتباط خوبی برقرار کرده است و هم در اصل به قواعد تصویر و نور احترام گذاشته. مرتضی غفوری با همین اتفاق جزو محبوبترین فیلمبردارهایی است که ازاین به بعد کارهایش را با لذت و دقت دنبال خواهم کرد.
اما چرا کسی حرفهای را نمیبیند یا دربارهاش حرف نمیزند؟
بیچهره
سیروان و زانیار خسروی شاید در دنیای موسیقی چهره باشند اما نتوانستهاند در دنیای تصویر و بازیگری به ستارههای نجاتدهنده حرفهای تبدیل شوند. علی مصفا گرچه یکی از بهترین بازیهای این سالهای خودش را در اینجا به نمایش گذاشته اما چنان درخشان نیست که نشود نادیده از کنارش رد شد. علیرضا ثانیفر که به گمانم یکی از قدرنادیدهترین بازیگران این روزهاست در «حرفهای» موفقیت و قدرت همیشگیاش را به نمایش گذاشته. امیدوارم روزی درباره این بازیگر بینظیر بیشتر بنویسم. کسی که به خاطر بازی زیاده از حد خوبش در سینمای ما دیده نمیشود. چون ما عادت داریم به دیدن بازیگران جلوه فروش و او به جای جلوهفروشی احیاگر است. او با قدرت تمام به شخصیتی که قرار است بازیاش کند؛ جان میدهد حتی اگر کارگردان و نویسنده شخصیتش را جدی نساخته باشند. سارا بهرامی حرفهای مثل همیشه است نه خیلی خوبتر، نه خیلی خاصتر.
شاید اگر در مجموعه بازیگران حرفهای چهره پر سر و صداتری حضور داشت؛ سریال بیشتر و بهتر دیده میشد. اما این گروه بازیگران فوقالعاده خوب و دوستداشتنی با بازیهای بسیار خوب و ماندگارشان؛ سر و صدا ندارند. آنها فقط کارشان را خوب و مؤثر انجام میدهند، بیسروصدا!
بدون روابطعمومی
متأسفانه روابط عمومی سریال چندان قوی نیست. منظورم لزوماً شخص متصدی این کار نیست؛ نظرم به کل فرآیند است. در سالهای اخیر متأسفانه در میان دستاندرکاران سینما باب شده است که بعد از اتمام کار ساخت فیلم و در مرحله آخر و برای انتشار چند خبر کوتاه در فضای خبرگزاریها، فردی را به عنوان روابط عمومی استخدام میکنند و دستمزدی به او میدهند که تقریباً معادل یک تا دو ماه حقوق پایه وزارت کار است. یعنی عملاً چنان بیمقدار که کسی نه برای بهدستآوردن آن تلاش میکند و نه به فکر اقدام موثر است. باز هم متأسفانه افرادی که حاضر میشوند این کار را قبول کنند، تلاشی برای ایجاد رابطه درست میان گروه سازنده و رسانهها و مخاطبان ندارند. این بیمقدار کردن روابطعمومی نتیجه مهلکی دارد که به گمانم تیر خلاص سریال حرفهای شده است.
کاش تهیهکنندههای عزیز همان مقدار که قدر پول را میدانند، به نقش روابطعمومی در کارشان اهمیت میدادند.