سینماسینما، مهناز عظیمی
روزهای نارنجی ساخته کارگردان جوان آرش لاهوتی ست که نامزد بهترین فیلم (بخش نگاه نو) در سی و هفتمین جشنواره ی فیلم فجر شد. در این فیلم علی مصفا و هدیه تهرانی نقش زوج میانسالی را بازی می کنند که زندگی شان در معرض فروپاشی عاطفی ست. هدیه تهرانی زنی میانسال و ساکن شمال تهران است که به خاطر کینه ای قدیمی تصمیم گرفته میوه های زمین و باغ بزرگی را با کارگران مهاجر خودش بچیند و تحویل پیمانکار فروش دهد و رقیبش مردی ست که با سرسختی تلاش می کند او را در این کار زمین بزند و قرارداد چیدن محصول باغ را مال خودش کند. علی مصفا شوهر هدیه تهرانی در فیلم، مرد بسیار دست و پا چلفتی و بی سرو صدایی ست او با اینکه سعی می کند در تمام مراحل کاری (که البته هیچ نقشی در انها ندارد) از زنش حمایت کند اما به قدری حضورش منفعل و پیش پا افتاده است که اوایل فیلم مخاطب او را به حساب نمی آورد.
اما اتفاقی که در میانه ی فیلم می افتد چرخشی بسیار ظریف و هوشمندانه است که درون مایه ی آن را به زیبایی تغییر می دهد. فیلم در ابتدا به شدت زن محور و مرد گریز است و شخصیت های مردهایش انسان هایی بی رحم، خشن، نامرد و یا بی عار و منفعل هستند، به عکس آن زن های این فیلم انسان هایی کاری، سخت کوش و مردنما هستند و گویی برای این ساخته شده اند که بار زندگی را یک تنه به دوش بکشند، زنانی که همچون مردان لباس می پوشند، رانندگی می کنند، عمله گی می کنند، برای کار به شهر های دیگر مهاجرت می کنند، آرایش نمی کنند و گرایشی به مردان ندارند و حتی گرفتار اعتیاد می شوند از میانه ی فیلم به زیبایی رنگ عوض می کنند و ذات زنانه ی خود را به نمایش می گذارند.
زنی کارگر با شوهر کارفرمایش (هدیه تهرانی) وارد رابطه می شود در واقع مطمئن ترین کارگر او دارد به وی خیانت می کند و با شوهر دست و پا چلفتی اش رابطه می گیرد و از همینجاست که شما با نوع متفاوتی از احساس خطر و حسادت یک زنی که خودش را سراسر به یک موجود خشن و بی تفاوت تبدیل کرده آشنا می شوید. حالا بی اهمیت ترین و کمرنگ ترین مرد فیلم مهم می شود و روابط و کارهایش زیر ذره بین می رود و برای شخصیت اصلی فیلم و حتی مخاطب مهم می شود. سرگرمی هایش در زندگی، خلاء های عاطفی که از سوی همسرش دارد و تلاش می کند با یکی از کارگرها آنها را پر کند، ماهی هایی که مثل بچه های نداشته اش انها را دوست دارد و خیلی چیزهای دیگر که باعث می شود یک فیلم سراسر زن محور را از مسیر خود منحرف کند و حس و حال متفاوتی به آن بدهد.
حتی یک جایی خشن ترین مرد فیلم (رقیب کاری هدیه تهرانی) نیز برای مخاطب جذاب می شود. نمی شود یک جایی تفکیک کرد که این مرد رقیب کاری اوست یا رقیب عشقی شوهرش در گذشته و حال. یک جاهایی نابرابری توان بدنی او در دعواهایش با علی مصفا به قدری فاحش است که مخاطب در روانشناسی رفتاری این زن برای انتخاب همسرش به شک می افتد. اما همه ی اینها در لحظات پایانی فیلم به پاسخ می رسد. آرش لاهوتی جنس ظریف و حتی ضعیف را به زیبایی در این فیلم توصیف می کند. بدون اینکه او را تحقیر کند قدرت ضعیف بدنی اش را به او می شناساند، به او یاداوری می کند که در هر موفقیتی چه زن و چه مرد به وجود یکدیگر نیازمند اند و موضوع عشق و خلاء عاطفی را به قدری ظریف و هوشمندانه به نقد می کشد که به شخصه گمان می کنم کمتر منتقد زنی حتی از نوع فمینیستی اش باشد که این فیلم را ببیند و به نگاه های منصفانه و تحلیل گر سازنده ی این فیلم به عنوان یک مرد آفرین نگوید.
آرش لاهوتی فیلمی آرام و بی سروصدا اما عمیق و انسانی ساخته و از این بابت مخاطب بدون هیجان اما با کششی درونی آن را دنبال می کند و به آخر می رساند.