سینماسینما، شادی حاجی مشهدی؛
فیلم «نبردی پس از دیگری»، تازهترین ساختهی پل توماس اندرسون، شاید سرزندهترین و سرگرمکنندهترین اثر او تا امروز باشد؛ آمیزهای خلاقانه از کنایههای سیاسی، اکشن پرتعلیق، کمدی گزنده و تصاویری پویا که با تکیه بر بازی لئوناردو دیکاپریو، در میانهی این آشوب روایت می شود.
اندرسون فیلم را با الهام از رمان Vineland اثر توماس پینچن ساخته؛ اثری که مضمونهای انتقادی دهههای ۶۰ تا ۸۰ را درباره فروپاشی جنبشهای رادیکال، سرکوب سیاسی و چندقطبی شدن جامعه بررسی میکند. اما نسخهی سینمایی او تنها بازتابی از گذشته نیست؛ «نبردی پس از دیگری» ( ترجمه روان تری از نام فیلم)، را میتوان آشکارا بازتاب وضعیت آمریکا در دو دههی اخیر دانست—زمانی که نابرابریها، تنشهای نژادی و نزاعهای فرهنگی ظاهرا کمتر مرکز توجه بود، اما تأثیر عمیقشان بر همه مناسبات اجتماعی و سیاسی کماکان ملموس است. برای مخاطب امروز، این همنشینی گذشته و حال یادآور آن است که بحرانهای اجتماعی و سیاسی صرفاً موضوعی تاریخی نیستند، بلکه همچنان بر زندگی معاصر انسانها سایه افکندهاند.
فیلم با یک سکانس پر شور و طی یک حمله مسلحانهی جسورانه و حسابشده به اردوگاه نگهداری از مهاجران در مرز مکزیک آغاز میشود. این حمله توسط گروه انقلابی French 75 صورت میگیرد. گروهی مسلح و رادیکال با ایدئولوژی انقلابی که هدفشان مقاومت علیه قدرتهای سرکوبگر و نظامهای ناعادلانه است، هرچند که از روشهای بسیار خطرناک و خشونتآمیز استفاده میکنند.
چنین افتتاحیهای، توجه بیننده را از همان لحظهی اول جلب میکند و به مخاطب نشان میدهد که قرار است هم طنز سیاه را تجربه کند و هم هیجان و اکشن را. همچنین انرژی بالا و لحن آن را برای مخاطب مشخص میکند تا بتواند سطح بصری و تکنیکی فیلم را محک بزند.
فیلم با این افتتاحیه از گذشته تا به امروز روایت میشود و با فلشبکهایی به گذشته میرود، اما روایت اصلی در زمان معاصر جریان دارد، حدود شانزده سال پس از ماجراهای اولیه.
پرفیدیا بورلیهیلز (تیانا تیلور)، که رهبری گروه را در حمله مسحانه به کمپ مهاجرین در ۱۶ سال قبل به عهده دارد، زنی پر جنب و جوش، کاریزماتیک، دلربا، قدرتمند و جنگطلب است. او به باب فرگوسن (لئوناردو دیکاپریو) یکی از اعضای متخصص گروه در مواد منفجره، علاقه داشته و حتی او را تحت نفوذ خود دارد.
پرفیدیا در جریان این حمله، فرمانده قرارگاه نظامی به نام سرهنگ استیون جی. لاکجا (شان پن) را غافلگیر و به تحقیر جنسی وادار میکند و این مساله بهانهای میشود تا سرهنگ لاک جا به برقراری رابطه با پرفیدیا تمایل پیدا کند.
بخش زیادی از فیلم در زمان حال روایت میشود و درباره زندگی باب فرگوسن (با بازی لئوناردو دیکاپریو) است، یک انقلابی از پاافتاده که در وضعیتی از پارانویای ناشی از مصرف مواد- پس از طرد شدن از سوی پرفیدیا- همراه با دخترشان، شارلین / ویلا (چیس اینفینیتی)، در حومه شهر روزگار میگذراند.
در نگاه اول، باب برای دختر پر انرژی و نوجوانش، پدری معمولی به نظر میرسد، اما گذشته پرآشوب و پرخطر او، از زمانی که عضو گروه انقلابی و بمبگذار French 75 بود، هنوز هم رهایش نکرده است.
باب که در دهههای قبل، در بسیاری از عملیاتهای رادیکال بر علیه اعضای دولت، بانکها و سازمانها شرکت کرده بود، حالا با بحرانی تازه دست به گریبان است.
در حالی که پدر و دختر هر دو با پیامدهای گذشتهشان دست و پنجه نرم میکنند، جنگها یکی پس از دیگری رخ میدهند.
رشته حوادث زمانی شدت مییابد که دشمن قدیمی باب دوباره دست به کار شده؛ سرهنگ استیو لاکجو، نظامی سرسخت و کینهتوز که با سوءظنی عمیق نسبت به پیوند خونیاش با ویلا، به دنبال شکار اوست.
در همین حال، اعضای سابق گروه، که ویلا را از دست سرهنگ فراری دادهاند، حالا حکایتهای تلخ و تازه ای از تجربههایی که با مادرش (پرفیدیا )داشتند، بازگو میکنند و دخترک را در تناقضی رنج آور بین حقیقت و باورهایش قرار میدهند.
به باب، رادیکال شکستخوردهای که حالا بیشتر وقتها نئشه و گیج است، در مسیر یافتن دخترش ناخواسته وارد چرخهای از تعقیب و گریزهای پرتنش میشود؛ چرخهای که از گذشتهی سیاسیاش جدا نیست. بدگمانیها و وسواسهای او نسبت به دشمنان قدیمی، بستری برای موقعیتهایی میسازد که همزمان بار اکشن و کمدی دارند.
اندرسون با هوشمندی، این تناقض را به موتور اصلی تعلیق و طنز سیاه فیلم بدل میکند. نمونهی شاخص آن، گفتوگوی تلفنی باب با بِکی است؛ جایی که او با دستپاچگی میکوشد رمزهای قدیمی گروه را به یاد بیاورد، و همین ناتوانی مضحک، به صحنهای بدل میشود که هم تنش روایی دارد و هم هجوی تلخ از گذشتهی انقلابی اوست.
شخصیت کلنل استیو لاکجو (با بازی شان پن) یکی از تلخترین و در عین حال کمیکترین کاریکاتورهای فیلم است. او با چشمان آبی یخزده، صورت پرچینوچروک و مدل موی نظامی آلمانی، نمونهای اغراقآمیز از «ردنک»های آمریکایی را به نمایش میگذارد. رؤیای او، پیوستن به انجمن مخفی نژادپرستی است با نام مضحک «انجمن ماجراجویان کریسمس» (Christmas Adventurers Club)؛ گروهی که زیر شعار هجوآمیز «Hail, St. Nick!» بر «پاکی نژادی» سفیدپوستان پافشاری میکند.
لاک جو برای اینکه رابطه قدیمیاش با پرفیدیا پنهان بماند، و برای اینکه مانعی بر سر راه ورودش به این انجمن باقی نماند، تصمیم میگیرد «ویلا» را پیدا کرده و از میان بردارد؛ اقدامی که او را به نماد پوچگرایی و افراط نژادپرستانه بدل میسازد.
با این حال، اندرسون شخصیت او را نه در قالب یک ضدقهرمان جدی، بلکه بهصورت کمدی اغراقآمیز تصویر میکند. بسیاری از منتقدان، لاکجو را با ژنرالهای مضحک سینما همچون شخصیت ژنرال ترگیدسون در Dr. Strangelove مقایسه کردهاند؛ جایی که تضاد میان جدیت مأموریت و رفتارهای مضحک، طنزی سیاه و گزنده میآفریند.
در نهایت، کلنل لاکجو بازتابی از چهرهای است که برای حفظ جایگاه و ایدئولوژی پوسیدهی خود، حاضر است حتی دختر خودش را هم قربانی کند؛ تصویری طعنهآمیز و در عین حال هشداردهنده از ریشههای نژادپرستی در بطن قدرت سیاسی و نظامی آمریکا.
در یکی از صحنههای کلیدی فیلم، مادرِ پرفیدیا با جملهای بهیادماندنی خطاب به باب میگوید: «او دونده است و تو سنگی.» این دیالوگ کوتاه اما پرمعنا، بهخوبی جوهرهی تنش مرکزی فیلم را آشکار میکند؛ تضاد میان نیروی بیقرار، سرکش و گریزان پرفیدیا که همواره در حال حرکت و مبارزه است، و ثبات منفعل و سنگین باب که میل به بقا و مراقبت خانوادگی دارد. این تمثیل ساده، نهتنها جدایی ناگزیر میان این دو شخصیت را پیشگویی میکند، بلکه یکی از محورهای بنیادین روایت را نیز شکل میدهد: شکاف عمیق میان تعهدات ایدئولوژیک و مسئولیتهای شخصی. از همینجا، ترکِ خانواده از سوی پرفیدیا و تبدیل باب به پدری تنها و هراسان، همچون زنجیرهای از پیامدها به حرکت درمیآید؛ پیامدهایی که در سراسر فیلم در قالب تعقیب و گریزها، سوءظنها و کشمکشهای هویتی بازتاب مییابد.
پاسخ به این پرسش که چرا این فیلم در کارنامهی اندرسون جایگاهی ویژه دارد، پیش از هر چیز به رویکرد متفاوت او بازمیگردد؛ کارگردانی که معمولاً روایتهایش را در دل گذشته میپروراند، این بار اثری خلق کرده که تماماً اشاره به اکنون دارد. نتیجه، شاید پویاترین و غنیترین تجربهی او در پیوند دادن نقد سیاسی–اجتماعی با جذابیتهای ژانر اکشن باشد.
نکتهی مهم دیگر، انتخاب دقیق و هوشمندانهی بازیگران است که به فیلم نیرویی تازه و بُعدی چندلایه بخشیده است.
بازیگرانی که اگر چه جزو ستارگان محبوب هالیوودند اما در عین حال وجوه کمتر دیده شدهوی را از قدرت بازیگری خود به نمایش میگذارند، شاید بی اغراق بتوان گفت که در این فیلم، بیشترین کنش و روایت پردازی مهیج با زیرلایههای طنز سیاه، به «دی کاپریو» و «پن» وابسته است.
ریتم فیلم که اغلب با انرژی بیقرار دیکاپریو همگام شده در کنار بازی زیرپوستی و دقیق شان پن و جذابیت های پیدا و پنهان بازی تیانا تیلور، نتیجه را به سرگرمکنندهترین فیلم کارنامهی این کارگردان بدل کرده؛ آمیزهای کیمیاگرانه از سیاست، هیجان و کمدی دیوانهوار، همراه با برخی از چشمگیرترین دستاوردهای فنی سالهای اخیر.
نکته مهم دیگر، ریتم این روایت ۱۶۲ دقیقهای است که تقریباً هیچگاه دچار سکون نمیشود و ضربآهنگ ماجرا پیوسته رو به جلو حرکت میکند. افزون بر این، انتخاب هوشمندانهی اندرسون برای فیلمبرداری در فرمت کمیاب VistaVision ــ یکی از عظیمترین و پرجزئیاتترین قالبهای تصویری کمتر استفاده شده از دههی ۱۹۶۰ تا امروز ــ جلوهای حماسی و فراتر از واقعیت به تکتک نماها بخشیده و تجربهی بصری فیلم را به سطحی متفاوت ارتقا داده است.
موسیقی فیلم با آهنگسازی جانی گرینوود ــ گیتاریست خلاق گروه راک آلترناتیو Radiohead ــ نیز فراتر از همراهی صحنهها عمل میکند و خود به لایهای مستقل از روایت بدل میشود. گرینوود با بهرهگیری از سازهای محدود اما متنوع، فضایی عصبی، ناآرام و پرتنش خلق کرده که مدام بین ضربآهنگهای تیز و لرزان و موجهای عظیم سینتی سایزر در نوسان است. این موسیقی همچون مترونومی پنهان، ریتم بیقراریهای باب و اضطراب جهان داستان را زنده نگه میدارد و همزمان بر انرژی صحنههای اکشن میافزاید.
قدرت موسیقی در حفظ تنش و تقویت تجربهی حسی فیلم اهمیت دارد؛ هرچند برخی از منتقدان به اغراق در شدت صداها اشاره کردهاند.
علیرغم طراحی صوتی اغراقشدهی صحنههای تیراندازی و انفجار، موسیقی گرینوود تجربهای تمامحسی میسازد که مرز میان شنیدن و زیستن فیلم را برای تماشاگر از میان برمیدارد.
در نهایت، «نبردی پس از دیگری» بیش از آنکه صرفاً یک اکشن پرهیجان باشد، بازتابی از جدال همیشگی میان ایدئولوژی، قدرت و روابط انسانی است. اندرسون با ترکیب جسورانهی کمدی سیاه، نقد اجتماعی و ریتمی پرشتاب، فیلمی ساخته که هم مخاطب را سرگرم میکند و هم او را به فکر وامیدارد؛ تجربهای که نشان میدهد سنگها و موانع در مسیر دونده، نه پایان حرکت، که بخشی جداییناپذیر از آناند.