سینماسینما، محسن جعفریراد:
مسعود فراستی در مستندی اشاره میکند که داریوش مهرجویی در مصاحبههایش هنگام برگزاری جشنواره فجر، از فرهنگ علیخواهی در هامون حرف زده.اما چنین فرهنگ و مفهومی در فیلم وجود ندارد و داوران جشنواره فجر نیز صرفاً برای حمایت از همین فرهنگ علیخواهی به مهرجویی جایزه دادند. هامون میتواند مشت نمونه خروار فیلمهای مهم دهه شصت باشد که فراستی را از همان آغاز فعالیتهایش به عنوان منتقد، درگیر فرامتن و حواشی فیلمها و پیگیر مصاحبههای کارگردان نشان میدهد، نه در مقام کسی که به عنوان منتقد باید مکالمهای با خود فیلم و جهان معنایی که هر فیلم میسازد، داشته باشد. تا میرسیم به فروشنده که بارها فراستی در «هفت» و غیر از «هفت» به مصاحبههای اصغر فرهادی ارجاع میدهد و ادعا میکند که فرهادی چیزهایی را میگوید که در فیلمش وجود ندارد و بیشتر در مقام توضیحدهنده و توجیهکننده حفرههای فیلم، در مصاحبهها آسمان به ریسمان میبافد.این شیوه نقد فیلم یعنی صرفاً با تکیه بر مصاحبههای کارگردان، یکی از آسیبهای جدی کار فراستی است.
نظریه پردازان مهم معاصر- از فرمالیستهای روس گرفته تا رولان بارت- اولویت در پرداختن به یک متن را جهان درونی خود متن میدانستند.به ویژه بارت که در نظریه مرگ مولف، تاکید می کند که هنگام مواجهه با اثر،مولف اثر باید نادیده گرفته شده و خود اثر است که حالا زنده است و جریان پیدا کرده است. این گزاره در میان نظریهپردازان و منتقدان دو دهه اخیر جهان هم بارها مطرح شده و در کل از یک نگاه زیباییشناختی و مستقل به اثر هنری حکایت میکند و وجود و هویت اثر را مستقل از صاحب اثر میداند.چون به این ترتیب دیگر خبری از پیشفرض و ایدئولوژی زدگی منجر به قضاوت سریع و شتابزده برای منتقد نیست. در واقع یک منتقد ایدئولوژیزده و حاشیهنگر، قبل از دیدن فیلم و حتی خوش بینانهتر قبل از پایان فیلم، تصمیمش را گرفته است. حالا به اینها اضافه کنید خصومت شخصی یک منتقد با یک فیلمساز؛ همواره رابطهمنتقدان و فیلمسازان شکننده و ناپایدار بوده است. از منتقدنماهایی که تبدیل به کیفکش فیلمساز مورد علاقه خود شدند تا منتقدانی که به خاطر دشمنی با فیلمساز، بدون دیدن فیلمش، به زعم خودشان کارش را با خاک یکسان میکنند. منتقدانی که یک ایدئولوژی منجمد شده در ذهن دارند و فیلم میبینند که دریابند بر ایدئولوژی آنها قابل انطباق هست یا نه- به جای جستوجو درباره اینکه جهانبینی فیلم و مظروف محتوای آن با ظرف رواییاش تناسب دارد یا نه- و این ایدولوژیزدگی به واکنش مقدم بر نقد منجر میشود و ارجاع به مصاحبههای فیلمساز نمود عینی واکنش مقدم بر نقد است.
فراستی یکی از متناقضترین نویسندگان سینمایی ایران است. مثلاً گاهی دوربین روی دست را با الفاظ زننده مورد تمسخر و تحقیر قرار میدهد و گاهی از آن به عنوان امتیاز فیلم مثال میآورد. گاهی در نظرسنجیهای یک مجله سینمایی برای بهترین فیلمهای عمر، فیلمهایی را قطار میکند که در مصاحبههای بعدی از آنها به عنوان کارهایی بیارزش یاد میکند. گاهی فیلمهایی مثل قلادههای طلا و اخراجیهای ۱ را فیلمهای خوب میداند و جدایی نادر ازسیمین،ابد و یک روز و فروشندهرا فیلمهایی بد و ماقبل نقد و بیارزش. آن هم با ادبیاتی که ربطی به واژگان نقد و تحلیل ندارد؛ از اولین حاشیه پررنگش در «هفت» که با ادای کلمهای خطاب به مسعود کیمیایی رخ داد تا این اواخر که سعید عقیقی را بیعرضه عنوان میکند، در حالیکه یکی از فیلمهای محبوب خود فراستی،شبهای روشن نوشته عقیقی است! جالب اینکه اصغر نعیمی در مواجهه با این جمله، به او تذکر میدهد که از الفاظ کوچه بازاری استفاده نکند و با لحن و ادبیاتی شبیه فراستی، به او میگوید:«خب منم میتونم بگم تو هم عرضه نقد نداری.» و فراستی سریع پاسخ میدهد که منطورش«توان» است!
اما یکی از عجیبترین نظرات و ادعاهای فراستی در قسمتی بود که درباره جایزههای پرتعداد ایستاده در غبار و -طبق معمول- مصاحبههای کارگردانش حرف میزد و اعتقاد داشت تمام جشنوارههایی که این جوایز را دادهاند- در واقع تمام جشنوارههای معتبر ایرانی-«پرت و پلا» هستند. اما جمله کمنظیر او این بود: «جشنوارهها و داوران اشتباه میکنند اما من که اشتباه نمیکنم.» (نقل به مضمون) به قانونی نانوشته میماند و جزو حداقل ملزومات یک منتقد هنری این است که با نسبینگری و پرهیز از حکم کلی و قطعی، نقد و تحلیل کند. درحالی که فراستی با این مطلقنگری، فراتر از یک منتقد در مقام قاضی اخلاق و رفتار انسانی نیز بر میآید و خودش را در حد و اندازه یک انسان عاری از خطا معرفی میکند!
در قسمت دیگری از«هفت» رفتن رییس جمهور با خودروی ضدگلوله و مدل بالا(به زعم فراستی) نزد کارگران را کاری ناشایست و غیرانسانی عنوان میکند! و در ادامه ادعا میکند که این هم نوعی نگاه نقادانه است. خب منتقد سینما چه صلاحیتی درباره درستی یا نادرستی حرکت یک رییسجمهور دارد؟ اصلاً شکل و جنس خودوری حامل رییس جمهور چه ربطی به نگاه نقادانه دارد؟بایستی مثلاً با پراید و تاکسی و بدون محافظ نزد کارگران میرفت؟! اینجاست که باز هم فرامتن و حواشی بر متن غلبه میکند. فراستی هیچ دیدگاهی درباره ساز و کار دولت روحانی ارائه نمیدهد اما همین که بحث نقد کردن و شعار «ایجاد نقد و گفتوگو به عنوان یک فرهنگ در جامعه»به میان میآید، چون فضا برای حرکت و رفتار عوامفریبانه وجود دارد، از خودروی مدل بالای رییس جمهور مثال میزند.
فراستی ارزش کلمات را که بارها ثابت کرده نمیداند، انواع و اقسام کلمات کوچه بازاری را ادا میکند و نسبت به رسالتش نیز بیتوجه است. خب این شخص چطور میتواند صلاحیت نقد که حتی اظهارنظر درباره یک فیلم را داشته باشد؟ باز هم ارجاع میدهیم به حضور نعیمی که برای اولین بار در «هفت» شخصی از موضع خود فراستی با او برخورد کرد. نعیمی حرفهایش را میزد و فراستی لحظه به لحظه عصبیتر میشد، طوری که امکان درگیری فیزیکی او با نعیمی نیز میرفت! خب کسی که توقع و انتظار چنین برخوردی را ندارد و آن را دون شان خودش میداند و نمیتواند حوصله حداقلی در مواجهه با نظر مخالف را داشته باشد، چطور دم از «گفتوگو» میزند و از این مهمتر چنین حق و واکنشی را برای فیلمسازان در مقابل ناسزاگوییاش قائل نیست؟ او حق این را دارد که هر چه دلش خواست بگوید. از تیپ .و ظاهر فیلمساز تا حواشی زندگی شخصی و مصاحبههایش با زننده ترین الفاظ ممکن، اما اگر کسی با ادبیات خودش با او برخورد کند، عصبانی میشود.
اینجاست که خاصیت آینهوار و خود بازتاباندگی برای شناخت شخصیت فراستی به کمک میآید؛ کسی که تحمل نگاه به خودش در آینه -حتی در آینهای شکسته و زنگار بسته- را ندارد، چطور میتواند از هستی لذت ببرد، چطور میتواند از سینما لذت ببرد و چطور میتواند بستر لازم برای گفتوگوی انسانی و شکل ایدهالش «دیالکتیک روشنگری»را فراهم کند؟ چطور میتواند منتقد سینما باشد؟
شاهکار جدید مسعود فراستی نظرش درباره فیلمهای گشت ارشاد ۲ و کاناپه است که به شکل پرواضحی در قالب یک سانسورچی و ممیز با فیلمها برخورد کرده است و فضا را متشنج کرده و دقیقا در مقام یک مخالف سینما ظاهر شده است. از نظر فراستی، هیچ کدام از خبرنگاران، روزنامه نگاران، منتقدان، سینماگران، مدیران ارشاد، داوران و … توانایی کشف حال و هوای مستهجن گشت ارشاد ۲ را نداشتند و فقط او توانسته این را کشف کند! حتی مردمی که این فیلم را جزو فیلمهای منتخب خود اعلام کرده اند هم احتمالا کوررنگی داشتهاند! نکته اصلی اینجاست؛ چرا این اتهام را به شیوهای نقادانه و با نگاهی سینمایی در مطالبش نمیآورد و در مقام سخنگوی دلواپسان ظاهر شده و کم مانده که به خیابان برود و مقابل دفتر سعید سهیلی سنگ پرتاب کند؟! اصلا وظیفه اکران و توقیف یک فیلم در کجای وظایف یک منتقد سینما قابل تعریف است؟ به این ترتیب او پله پله مدارج پسرفت را طی کرده است. از منتقد به حاشیه پرداز، از حاشیه پرداز به شومن، از شومن به منتقد رییس جمهور، از منتقد رییس جمهور به کسی که افتخار میکند بدون دیدن فیلمها آنها را نقد میکند و بالاخره این آخری سانسورچی و ممیز. مدارج بعدی این پسرفت کجاست؟! از این بدتر مگه میشه؟! مگه داریم؟!
*رییس؛ عنوانی که فراستی کارگردانان را با آن خطاب قرار میدهد.