هزارتوی گُنگ روحی آنتونی؛ طوفان‌زده و طاقت‌فرسا

سینماسینما، فریبا اشوئی 

فیلم پدر یک سایکودرامای سوبژکتیو است. راوی قصه خود پدر است که حال و روزش را با مخاطب به اشتراک می گذارد. او محاق در تنهایی و گرفتار در زمان شده و قادر نیست تا به تصویر واضحی از خود، گذشته، حال و آدم های اطرافش دست پیدا کند. عدم توازن در توالی و ارتباط ناهمگون وقایع در متن، برگرفته از ذهن مغشوش و متقاطع پدر است که قادر به هماهنگی و ساماندهی اتفاقات پیرامون خود نیست. متن فیلمنامه بر دو لایه آشکار و پنهان خودآگاه و ناخودآگاه کاراکتر محوری درام (پدر) گسترانیده شده است. لایه آشکار آن مبین ماوقع زندگی پدر است که پیشتر واقف شده، اما اتصال زمانیش به گذشته و حال مشهود نیست. لایه پنهان همان ناخودآگاه ذهن اوست که ایستا مانده و رشته های اتصالش با خودآگاه قطع شده است. ساختار روایت برپایه همین رفت و برگشت های زمانی بنا نهاده شده اما در طول روایت، اتصال بر صورت اصیل واقعیت میسر نمی‌شود. پدر دست مخاطب را می گیرد و آرام آرام او را وارد لایه‌های ذهنش می کند. همه درهای رابطه، بسته اند. آدم هایی می آیند و می روند. اما زمان که محوری ترین عنصر درام برای فهم این فرآیند است مخدوش و نامفهوم باقی می ماند. زمان همه آن چیزی است که پدر در ادراکش درمانده و ناتوان شده است. خاطرات در ناخودآگاهش رُخ نشان می دهند. و این دقیقا همان زمان است که او برای تجلی‌شان تلاش می کند اما هربار با یک در بسته، یک عنصر مهارکننده و یا یک کاراکتر جدید و بازدارنده روبرو می‌شود. مختصات متن، شیوه ساختاری فیلم را هم عامدا، دچار آشفتگی و درهم ریختگی ملال آوری می کند تا از دل آن، مخاطب رنج نهفته در ذهن خسته و به زوال کشیده شده پدر را با پوست و استخوانش لمس کند. لوکیشن اصلی خانه دختر( anne) است که آنتونی(پدر) الگوریتم سقوط و زوالش را از آن خانه به یاد می آورد اما توالی این الگوریتم همان جا متوقف مانده و از پنجره های متعددی (رویکرد تازه برای تسلط بر موقعیت زمانی) مدام تکرار می شوند.
همه آن چه می بینیم توهم ذهن پدر است یا عملکرد دختر برای رهایی از او و تصاحب خانه اش؟ واقعا معلوم نیست! دریافت مخاطب چیزی بیشتر از دریافت این پیرمرد تنها و گرفتار در خانه سالمندان نیست. اگرچه مخاطب در تمام روایت همراه اوست اما دریافتی فراتر از یافته های خود پدر به دست نمی آورد. همه تلاش نویسنده – فیلمساز (فلوریان زلر) همین انفصال از یافته های جهان بیرون برای درک بیشتر مخاطب از جهان طوفان زده و طاقت فرسای درون آنتونی است.
آنتونی هاپکینز در ۸۴ سالگی یکی از درخشان‌ترین بازی های خود را به واسطه این اثر بر پرده نقره ای به یادگار گذاشته است. او از میان هزارتوی گُنگ روحی یک پیرمرد دچار زوال عقل لحظه های ناب زیادی خلق می کند. او در سه ورسیون مجزا آنتونی را به زیبایی هرچه تمام به تصویر می کشد. ورسیون اول ظاهر و فیزیک یک پیرمرد اصیل و تحصیلکرده است که در پوشش و اکت رفتاری کاملا باز و برون گرا به شکلی خاص و مطلوب ارائه می شود. ورسیون دوم کمی درونی تر و پوشش یافته تر، با احساساتی برپایه الگوی اجرایی اکتینگ است. احساسات در این جا احساس دریافت شهودی تازه از خطاهای ذهن است. در یک کلام درک حادثه و پریشانی و وحشت از آنچه در حال وقوع است (آن زمان که در لاک خود فرو می رود. به اتاقش پناه می برد یا مدام تکرار می کند که یک اتفاقی افتاده و یک چیزی این وسط درست نیست)
و البته ورسیون پایانی آنتونی شکستن آن من انحصارطلب، پیکارجو و مغرور در آغوش پرستاراست (کودک درونش را خسته از این پیکار ذهن به آغوش مادر می اندازد)
و این همه را آنتونی هاپکینز با تسلط و مهارت تام بر روح فیلم می نشاند و یکی از درخشان ترین وموفق ترین نقش هایش را در فیلم سایکودرامای پدر رقم می زند.

ثبت شده در سایت پایگاه خبری تحلیلی سینما سینما کد خبر 155006 و در روز یکشنبه ۱۲ اردیبهشت ۱۴۰۰ ساعت 14:05:51
2024 copyright.