سینماسینما، سپیده ابرآویز
در علفزار باید پاکترین هوا را نفس بکشی، آسمان آبی را نگاه کنی و بوی خوش طبیعت را در ریههایت تکرار کنی. روی نمناک سبز قدم بزنی و تمام لذت زندگی را در در سلولهایت مزه مزه کنی.
علفزار کاظم دانشی اما هیچ کدام از اینها نیست. جایی است که نفس کشیدن در آن سخت است. هوا جریان ندارد. آسمانش آبی نیست. بوی دروغ و ریا و پنهانکاری در سرتاسر فضای خاکستری و تیرهاش پیچیده است.
علفزار کاظم دانشی قصه جامعهای است که یاد گرفته با کلمات بازی کند. برای آبروی نداشته خودش را گول بزند. گناههای کرده را گردن نگیرد و گناههای نکرده را اگر لازم باشد، بپذیرد. علفزار میتواند نامش را به «هیس هیچکس فریاد نمیزند» تغییر دهد. میتواند عکس دختربچهای باشد در راهروی بیمارستان که انگشت را روی بینی گذاشته و همه را به سکوت دعوت میکند.
این علفزار جایی است درست شبیه واقعیت. دنیایی بیرحم. آدمهایی سرگردان و عدالتی که سهم هیچکس نیست. دانشی در اولین فیلمش خودش را خوب آزموده است. کار سختی را انتخاب کرده. یک فیلم شلوغ. پر از کاراکتر و البته پر از حرف. بماند که این تمام حرفها نیست. علفزار فیلمی است که میتواند صد قسمت دیگر هم داشته باشد. هزار داستان دیگر را روایت کند. داستان های تب دار علف زار حالا حالاها در هیچ جامعه ای تمام نمی شوند . دانشی شاید خواسته یا ناخواسته به شکل تصادفی چند اتفاق را سوا کرده برایشان بستری فراهم کرده و آنها را کنار هم قرار داده. این اتقاقات به هم ربط دارند چون همهشان قصه درد آدمهاست. قصه جرم. قصه قانون و بیقانونی. این اتفاقات به هم ربط ندارند چون هر کدامشان میتوانند به تنهایی یک فیلم سینمایی باشند. ماجرای باغ که سالها پیش تیتر خبری رسانهها بود. ماجرای ارتباط نامشروع و بچه بیشناسنامه. ماجرای مرگ تصادفی یک کودک. ماجرای رانت و فساد. ماجرای خیانت و شکستن مرزهای اخلاقی و بیش از همه ماجرای بازپرسی که در این میان بین خودش و حرفهاش گیر کرده است.
علفزار لحاف چهل تکه زیبایی است که مادربزرگ از پارچههای پاره کنار هم دوخته است. لحاف چهل تکهای که در صندوقخانه پنهان است و ممکن است سالها کسی آن را بیرون نیاورد. دانشی اما این لحاف را روی زخمهای خوب نشدنی آدمها انداخته است.
در اولین تجربه سینمایی کاظم دانشی، روایتهایی کنار هم قرار گرفتهاند و حاصلش علفزاری است که بیننده را با آنچه دور و برش هر روز و هر روز اتفاق میافتد به شکل باورپذیر و تاثیرگذار رو به رو میکند. فیلم به لحاظ فنی سالم و سر پاست. تدوین و فیلمبرداری درخوری دارد. نورپردازی همگام با مضمون پیش میرود و در موسیقی درست عمل میکند. لوکیشنها محدود است و کارگردان با تمام دست بستگی مهارت دارد در همین ساختمان قضایی قدیمی، تمام التهاب قصه را منتقل کند. این لوکیشن بسته و تنگ به نوعی معنای جهانی است که فیلم آن را به تصویر میکشد.
فیلم نامه علفزار پرحرفی نمیکند. دیالوگهای مفید در دهان بازیگرانش میگذارد و از تکرار آه و ناله و واکنشهای گفتاری اجتناب میکند و به جایش کار را به حسهای جاری در قاب دوربین میسپارد.
بازیگران علفزار موقعیت را درک کرده و همگی از پس نقش شان بر آمدهاند. پژمان جمشیدی یکی از بهترین بازیهایش را ارائه داده و بیاغراق میشود گفت که او ذاتا بازیگر است و فیلم به فیلم بهتر میشود.
بهرام رادان حالا بعد از سالها بازیگری رگ خواب سینما را خوب شناخته و به عنوان تهیهکننده فیلمی را انتخاب کرده که هم به لحاظ گیشه موفق و صمیمی است و هم به لحاظ سوژه قابل دفاع است.
علفزار فیلم خوش ساختی است که قطعا به تماشایش میارزد. بیشک دانشی اگر در همین مسیر ادامه بدهد میتواند یکی از بهترینهای سینما شود و در فیلمهای بعدی گافهایی شبیه به پایان شتابزده علفزار را نداشته باشد.