سینماسینما، زهرا مشتاق
من اگر میتوانستم همین امروز صبح از محمد حسین مهدویان شکایت میکردم. چون او در «زخم کاری» به ریههای هیولای بازیگری ایران بدجور زخم زده است. مگر ما چند تا هیولا مثل جواد عزتی لعنتی داریم که بتواند این اندازه درخشان باشد.
«زخم کاری» اصلا با جواد عزتی «زخم کاری» است. حالا جواد عزتی امضایش پررنگ تر شد. یک مهر خاص که مال اوست. دادنی و گرفتنی نیست. چون ترکیب چند چیز استخواندار است که فقط در کاراکتر همین آدم تعریف می شود. درست است. جواد عزتی از همان اولش هم خوب بود. چون این بشر به دنیا آمده که نقش بازی کند. آدم خلق کند. جسم و روح و جان ببخشد به افراد روی کاغذ فیلمنامه. جواد اصل جنس است. اما فقط غریزه نیست. از خودش کار کشیده. چشم و گوشش را مشاهدهگر کرده. بلد شده حقه بزند. قمپز در کند. زیر و تو بکشد. بخنداند. و حالا در «زخم کاری» قلدری کند. مثل آب خوردن آدم بکشد و نگذارد آب از آب تکان بخورد. اینها ساده است مگر؟ بهبه بکنیم و تمام بشود؟ شیفت دادن از کمدی به جدی الکی است مگر؟ یکی از سلاطین طنز و چهره بفروش باشی و یک دفعه بگویی فقط جدی بازی میکنی. مگر نه این که باید باورت کنند.
در «زخم کاری» عمیقترین حسهای انسانی را به نمایش در میآورد. با چشمهایش. با معده به هم ریختهاش. با ترسی که از تخم چشمهایش میجهد بیرون و دامن سمیرا را هم میگیرد.
جواد عزتی در همین «زخم کاری» چند دوره بازی دارد. وقتی که هنوز خان عمو هست و او هنوز بله قربانگوی اوست. و وقتی خان عمو را میکشد و وقتی سمیرا رفتهرفته بر او استیلا مییابد. جواد عزتی را سمیرا از پیله اطاعت قربان بیرون میآورد. سمیرا جنگجویش میکند و به او قدرتی تام و خشن میبخشد. و میگذارد در آتش انتقام ببالد. و بال و پر بگیرد. مالک را میاندازد جلو تا خودش صعود کند. آه که چقدر لعنتی هستند در «زخم کاری» این زن و شوهر سریال و دو قدرت چگونه میتوانند همدیگر را ببلعند و در نهایت هر دو به یک اندازه ببازند و متلاشی شوند.
به راه رفتن انباشته از تفاخر مالک در شرکت نگاه کنید. او حتی دست دراز نمیکند که دری را باز کند. معطل هم نمیشود. همیشه کسانی هستند که همپا با قدمهای شتابزدهاش سریع درها را به روی او بگشایند. داد میزند. فخر میفروشد. بزرگی میکند و برای همه تصمیم میگیرد. کارهایش را با سروصدا انجام میدهد تا همه حساب کار دستشان بیاید. اگر مهرورزی میکند، حالت بندهنوازی دارد. به عموزادههایش بنده نوازی میکند. وگرنه هیچ کس را در حد و اندازه خود نمیداند. خان عمو را کشته و دیگر دلیلی برای مدارا با ناصر ندارد. قلدر شده. هار شده و همه چیز را حق خودش میداند.
و رعنا آزادیور چه اعجوبهای شده در «زخم کاری»! شیطان مجسم. تندیس پلیدی و به راستی لیدی مکبثوار. او به اندازه هزار آجر بتنی محکم است و این استحکام را به جان مالک هم قالب میگیرد. صحنه درخشان قسمت اول سریال را به یاد بیاورید که مالک تازه در این فکر است که شماره حساب خودش را اعلام کند ولی هنوز تردید دارد. ببینید چطور میز و چیزهای روی آن را به صورت مالک میکوبد. و چگونه با لحنی استوار او را امر به قوی بودن و ترسو نبودن میکند. او در تمام طول قصه خودش و مالک را وادار میکند که با صدای بلند نعره بکشد که من ترسو نیستم. من قوی هستم و این فریاد از حفره بزرگ ترس و هراس از قوی نبودن میآید و چه جنگ درخشانی به راه میاندازند این دو هیولا با بازیهای رعبانگیز خود.
جواد عزتی در همه جا تحسینبرانگیز است. نوع راه رفتن پرشتابش، سیگار کشیدن و نگاههای عاشقانهاش به کیمیا، فریب دادن منصوره. ترسی که از دیدن ارواح کسانی که کشته بر او مستولی میشود. رابطهاش با میثم و دخترش هانیه. و مالک حقیر شده آنگاه که در آخرین قسمت فصل اول فرزندش او را هل میدهد و او پخش زمین میشود. بدنش ناباورانه از دریچه چشم به تراژدی غمباری که متوقف شدنی نیست نگاه میکند. توفان آغاز شده است و هیچ کس را یارای توقف آن نیست. گناه، او و سمیرا را چنان در دریایی از خون غوطهور ساخته است که کسی را جان گریز از این سونامی نیست. هانیه مرگ مغزی شده است و او با جگری داغدار و فکری پریشان عربده میکشد تا نهایت و اوج بازیگری خود را که حالا دوره بلوغ را سپری کرده و به ثبات رسیده است؛ به نمایش بگذارد.
جفت و جور بودن بازی جواد عزتی و رعنا آزادیور بدون تردید برگ برنده جدی «زخم کاری» در به تصویر کشیدن آغاز شعله کشیدن انتقام تا به انتها و لحظه خاکسترشدن و نابودی همه چیز و همه کس هست.