سینماسینما، کامیار محسنین؛
در دورانی که می بایست بهترین می بودی، تا در فوتبال آسیا و اقیانوسیه، سهمیه بگیری، تیم ایران، با ارائه بازی چشمنوازی که در زمانه خود قابل اعتنا بود، در رقابت های انتخابی جام جهانی آرژانتین ۱۹۷۸ و بازی های المپیک مسکو ۱۹۸۰ شایستگی های خود را، با دو نسل متوالی، اثبات کرد. فوتبال ایران که در روزهای منتهی به انقلاب، در جام جهانی شانزده تیمی، یک امتیاز از تیم قدرتمند اسکاتلند گرفته بود، به این قابلیت رسیده بود که گل سرنوشت ساز در بازی های انتخابی و دو گل در جام جهانی را در بازی روی زمین به ثمر برساند و دیگر به سانترهای مکرر برای مهاجمان سرزن دل نبندد. نمایشی تحسین برانگیز که می توانست سرنوشت فوتبال ایران را به سمت و سویی دیگر هدایت کند، با تحریم المپیک در دیار ابر قدرت شرقی که به افغانستان حمله کرده بود، آشفتگی در برگزاری بازی های رسمی که عاقبت در مقیاسی شهری (و نه کشوری) به سرانجام رسید و البته سیاستگذاری هایی غیر قابل قبول، به ورطه فرو افتاد و سال ها از جریانی که می بایست طی می کرد، عقب افتاد. در این میان، زندگی حرفه ای و شخصی برخی از چهره های امید آفرین آن سالیان هم به شکلی قابل پیش بینی فرو پاشید.
شاید علاقمندان فوتبال به خاطر داشته باشند که یکشنبه شبی در برنامه ورزش و مردم، رییس سازمان تربیت بدنی وقت، که نمودی از فقدان تخصص و فوران تعهد بود، در اعتراض به پخش گزیده ای از یک مسابقه فوتبال خارجی، گفت که شو راه انداخته اند و برای مدتی مدید، همان گزیده ها هم به بازی های دسته دوم کشورهای دیگر منتقل شد و دروازه بان همیشه هفده ساله تیم چلسی به شوخی همیشگی فوتبال دوستان مبدل شد؛ شاید به خاطر داشته باشند که از زمان پخش بازی نهایی جام ملت های اروپا میان آلمان و بلژیک در سال ۱۹۸۰ تا آغاز بازی های جام جهانی ۱۹۹۰ در ایتالیا، از پخش زنده فوتبال خارجی خبری نبود. در دوران او بود که کادر فنی تیم ملی جو سازی را شروع کردند و ادعا کردند مجبور بوده اند بازیکنان قدیمی را سیاه مست از جوی های کنار خیابان های کشوری دیگر جمع کنند. در نتیجه، با توجیهاتی عجیب در باب میزان فعالیت عضلات در سنین مختلف، ایشان طرح زیر بیست و هفت ساله ها را به راه انداخت تا بازیکنانی که پیش از انقلاب پا به عرصه گذاشته بودند، از تیم ملی حذف شوند. به این ترتیب، با طرحی کودکانه و به ظاهر علمی، ولی در عمل، ناشی از افراطی گرایی، دوران ملی بسیاری از بزرگان فوتبال این مملکت به سر آمد. اما ادامه این راه دیگر نیازی به تصمیم گیر اصلی نداشت. شاید گزینه ای که پس از آن، برای ادامه این روند برگزیده شد، هوشمندانه و با آگاهی کامل، در مقام سرمربی تیم ملی به روی کار آمده باشد. پرویز دهداری که پیش از انقلاب، پس از حضور در تیم های پر سر و صدا، به «گارد شاهنشاهی» رفته بود و با جوانانی خوش آتیه و جویای نام و اهل دانش و تحصیل، تیمی را شکل داده بود که می توانست در برابر موج زمانه قد علم کند، سر مربی تیم ملی شد. شاید دهداری خود آگاه نبود بناست چه مسیری را پی بگیرد، اما با عنایت به همان چیزی که از او انتظار می رفت، خیلی زود با بزرگان به جا مانده در تیم ملی به اختلافاتی اساسی رسید و کار به استعفاء جمعی قدیمی ترها منتهی شد. در نتیجه، باز هم همانطور که انتظار می رفت، دهداری ماند و همه رفتند. به این ترتیب بود که موج انقلاب فرهنگی در فوتبال هم کامل شد، اما به دلیل سکوت تیم مربیگری و بازیکنان اخراجی، هیچگاه جزئیات درگیری به روشنی مشخص نشد – هرچند، برخی از جوانترها و البته مکتبی ترها چندی بعد دوباره به ترکیب برگشتند. نتیجه اخراج این بازیکنان همین شد که سر مربی با بازیکنانی تازه کار و کم تجربه به سیستمی با یک نقشه ثابت در حمله روی آورد: حرکات تمرین شده و ترکیبی دو نفره در دو سمت زمین به منظور سانتر برای مهاجم مرکزی بلند بالا. طبیعی بود بهره گیری مداوم از این تمهید غیر خلاق تاکتیکی، تیم ملی را به بن بست رساند.
در دوره اخیر خالص سازی، و یا به تعبیر برخی، انقلاب فرهنگی دوم، به نظر می رسد یکی از ارگان های قدرتمند و متکی به بودجه هایی هنگفت، به سراغ داستان پرویز دهداری رفته است که بیانیه ای در توجیه چنین اقداماتی را به شکلی علمی – تخیلی به مقولات مرتبط با امنیت ملی گره بزند. پس دهداری را از همان آغاز در مقام شخصیتی مصمم، اما مظلوم به تصویر کشیده است که حتی برخی مسئولان بالادستی به حضورش علاقه ندارد، اما در زمانی که همه به او جفا می کنند، با اراده به پیش می رود و از هیچ تیری هراسی ندارد. در همین نگاه قالبی، فیلم به سان اکثر محصولات ارگانی در سه سال و نیم اخیر، به تصویرسازی نامتقاعد کننده ای از گفتمانی دولتی مبدل می شود. به واقع، می توان گفت آنچه بر پرده، روایت که نه، نقالی می شود، از کلیشه های فیلمفارسی سر بر می آورد. نبرد نهایی همزمان در دو آوردگاه میدان فوتبال و میدان نبرد یکی از همان اتفاق محض هایی را رقم می زند که اهمیت تمهیدات اولیه روایی و گسترش پیرنگ را به شدت بی معنی می کند؛ فرمانده ارشد نظامی – امنیتی که به شکلی اتفاقی در همان میدان جنگ هم حضور دارد، بیشتر کاریکاتوری از سرکار استوار را به خاطر می آورد که از تناسب اندام او بی بهره است؛ بازیکنان اخراجی از تیم ملی کپی برداری های ناشیانه از بچه های بد آدم های پولدار فیلمفارسی هستند؛ فوتبالیست هایی که کشف می شوند، هیچ شباهتی به فوتبالیست ها ندارند؛ واکنش خانواده سرمربی به موضوعات مختلف و صحنه های حساس فوتبال حسی از باورپذیری ندارد؛ الگوی مضحکه بار ورود پنهانی مربی به فدراسیون از میان فوتبال دوستان خشمگین و مذاکره پنهانی در اتاق از نوعی دیگر از سینما به این فیلم منتقل شده که حتی سطح پایین تر از حد کمدی های ناخواسته از کار در آمده است؛ درگیری بازیکنان با کلید دار اردو باز بلاتکلیفی سازندگان با محصولی را که می خواهند عرضه کنند، آشکار می کند؛ و قصه های احساساتی پیرامون برخی از آنان به اندازه تمهیدات مشابه در هر فیلمفارسی سطح پایینی اغراق آمیز و سطحی به نظر می رسد. با این اوصاف، نه شوخی ها کار می کنند و نه احساساتیگرایی بر مخاطب اثر می گذارد؛ نه لحظه ای حاد از تاریخ بازسازی می شود و نه شخصیتی با لایه هایی مختلف، با نقاط قوت و نقاط ضعف مشخص، بر پرده تصویر می شود.
«پرویز خان» در مقام اثری دیداری که قرار است فوتبال را تصویر کند، باز هیچ ایده ای ندارد و از هیچ عامل جذابیتی به درستی بهره نمی گیرد: نمایش مهارت های فوتبالیست ها آنچنان که در نمونه هایی از قبیل «فرار به سوی پیروزی» دیده شده است؛ تاکید بر درام هایی شخصی از قبیل فیلم هایی که بر اساس زندگی بازیکنان واقعی ساخته شده است؛ و یا بازخوانی تاریخ به آن شکل فراموش نشدنی که در «دو نیمه در جهنم» روایت می شود و شوخی های معمول فیلم های اردوگاهی را هم از کار در می آورد.
از بخت بد، بار دیگر، فیلمی در کار نیست که نقدی جدی وجود داشته باشد. پس غرض از این چند سطر اشاره به همان جریانیست که در این چند سال در محصولات ارگانی به شکلی برجسته وجود دارد: تصویر سازی نامتقاعد کننده از گفتمانی که از قضا، تنها برای دولتیان و همرکابانشان در دوره ای خاص جذاب بوده است. «پرویز خان» از آن محصولات سفارشی است که جز حسرت و افسوس چیزی باقی نمی گذارد. راستی چرا دهداری، با پیشینه ترویج اندیشه های متفاوت فوتبالی در تیم های گارد و هما، به آسانی در تاریخ و سینما قربانی می شود و هیچگاه از روزهای خوب و باشکوه مربیگری او یاد نمی شود؟ راستی این ماجرای عجیب چیست که سعید پورصمیمی از خاکسترهای «برادران لیلا» بر می خیزد تا چنین سقوطی را در «پرویز خان» تجربه کند؟