تاریخ انتشار:۱۴۰۰/۰۶/۳۱ - ۱۲:۲۵ تعداد نظرات: ۰ نظر کد خبر : 161717

سینماسینما، عزیزالله حاجی مشهدی

اجرای برخی طرح ها در عرصه‌ی تولید فیلم – به ویژه فیلم مستند – به دلیل دشوارهای خاص آن، جز با تلاش مضاعف و شور و شوقی از سرِ دل‌سپردگی، امکان پذیر نخواهد شد. شهامت و پُردلی دکتر بهمن مقصودلو کارشناس نام آشنای سینما با پشتوانه‌ی سال ها تجربه اندوزی های درخشان در عرصه‌ی نقد فیلم، نویسندگی و کارگردانی و به ویژه مستندسازی در تولید اثر ارزنده‌ای چون «لبه‌ی تیغ» (Razor’s Edge)  به راستی ستایش برانگیز است. سازنده‌ی فیلم «لبه‌ی تیغ» در جایگاه یک مستندساز به راستی حرفه‌ای، با نگاهی جامع نگر، چنان به موضوع فیلم خود نزدیک شده است که با ریزبینی و دقت نظر زیادی به تمامی جنبه های عاطفی، احساسی  و مشکلات اقتصادی و اجتماعی مقوله‌ی بازیگری زنان در سینمای ایران توجه داشته و کوشیده است تا با ثبت نگرش ها و رفتارهای متفاوت خود بازیگران و همچنین واکنش های آدم های پیرامون آنها- از خانواده گرفته تا خویشاوندان و آشنایان دور و نزدیک – تصویری واقع‌نما و باورپذیر ارائه دهد.

اهمیت و ارزش اصلی مستند «لبه‌ی تیغ» را باید در ویژگی مهم جامع نگری سازنده ی آن جُست وجو کرد. خاصیت برجسته‌ای که به خلق اثری چندوجهی منجر شده است. کاری که هم از دیدگاه رفتارشناسی اجتماعی (Social Behavior) یا روانشناسی اجتماعی (Social Psychology)  و هم از نظرگاه روانشناسی فردی (  Individual Psychology ) در جامعه‌ای مثل ایران با نگره های وابسته به یک جامعه‌ی سنّتی و مردسالارانه، به راستی قابل تامل است. 

در پیکره‌ی اصلی  چنین فیلمی، به نقش و حضور بازیگران زن سینمای ایران تا مقطع زمانی سال ۱۳۵۷ (پیش از انقلاب) پرداخته شده است و به همین روی، در عمل، به بازیگران بعد از انقلاب تنها در فصل پایانی فیلم اشاره‌ای کوتاه می شود تا از نسل نوخاسته‌ی بازیگران زن سینمای ایران به عنوان یادگارهای عزیز نسل های گذشته‌ی بازیگران زن که برخی از آنها سال‌هاست  که درگذشته اند و به سفر ابدی رفته اند نیز سخن به میان آمده باشد.

ساختار روایی فیلم مستند«لبه‌ی تیغ» به گونه‌ای پی‌ریزی شده است که از آغاز تا پایان فیلم، مستندساز به عنوان یک همراه و راهنما، با تماشاگر فیلم همگام می شود و بی آن که در چگونگی برداشت فردی و مستقلِ مخاطبان اثر دخالتی داشته باشد، آنان را با آدم های فیلم همراه و همدل می کند و کار اصلی و مهم نزدیک شدن به فضای فیلم و درک و دریافت آنان از آنچه در فیلم جریان دارد را تنها به خود مخاطبان اثر می سپارد. به همین روی، نقش و حضور چند گانه‌ی فیلمساز در چند جایگاه به نسبت مشابه و موازی، یعنی: نویسنده، کارگردان، گوینده‌ی بخش اصلی گفتارمتن (Narration) فیلم و همچنین کارشناسی که ورای نقش و مقام کارگردانی خود، همچون دیگر صاحب نظران و دست اندرکاران سینما در نقش یکی از شاهدان عینی، در کنار دیگران، حضور دارد و می کوشد تا گواه راست گفتاری برای همه روایت‌ها باشد، به خوبی توجیه می شود.

در مستند «لبه‌ی تیغ» مجموعه‌ای از گفت وگوهای مستقیم و بی واسطه با چهره های اصلی و موثّر بازیگران زن در سینمای پیش از انقلاب در کنار هم گنجانده شده است که گاه با ظرافت و هوشیاری هرچه تمام‌تر از طریق تدوین مناسبی ما را با دیدگاه های پُرتنوّع آنان آشنا می کند. چهره هایی که نقش و حضورشان  را در رشد و توسعه ی هنر- صنعت سینما ی ایران به هیچ روی نمی توان انکار کرد.

فیلمساز به انگیزه‌ی شناساندن اجمالی و گذرای بازیگران زن، انگار فرصتی می یابد تا به ریشه های تاریخی پیدایش و شکل گیری سینمای ایران نیز بپردازد. برای نمونه از فیلمی چون «آبی و رابی» (ساخته ی آوانس اوگانیانس) نخستین فیلم صامت سینمای ایران ( ۱۳۰۹) یاد می کند که بدون حضور زنان ساخته شد. همچنین  از فیلم «حاجی آقا آکتور سینما» به عنوان دومین فیلم صامت – با میان نوشته هایی به زبان های فارسی، فرانسه و روسی-  ساخته‌ی همین کارگردان (در سال ۱۳۱۲) نام می بَرَد که نیم نگاهی به مسایل و مشکلات زنان دارد. فیلم «دختر لُر» (۱۳۱۲) نخستین فیلم ناطق سینمای ایران با فیلمنامه‌ای از عبدالحسین سپنتا نویسنده، شاعر و بازیگر ایرانی است  که به کارگردانی اردشیر ایرانی در کشور هندوستان ساخته می شود. فیلمی که در میان تماشاگران سینما باعنوان «جعفر و گلنار» شناخته می شود و با توجه به حضور روح انگیز سامی نژاد (در نقش گلنار) بستر مناسب ورود به بحث حضور زنان بازیگر در سینمای ایران را فراهم می سازد. 

 در مستند متفاوت «لبه‌ی تیغ»، بازیگران نام آشنایی از میان زنان بازیگر گواهی می دهند که ورودشان به کار بازیگری سینما و همچنین تئاتر تا چه اندازه مخاطره آمیز بود و ناگزیر بودند که فشارهای خانوادگی، اجتماعی و همه‌ی سرزنش های آزار دهنده‌ی آشنایان و بیگانگان را تاب آورند تا در همان آغاز راه مجبور به عقب نشینی و شکست نشوند. به همین بهانه، فیلم از همه‌ی دشواری های ریز و درشت بازیگری زنان سخن می گوید و گویی ناگفته به این نکته‌ی طنز آمیز اشاره دارد که تنها بازیگران «زن پوش» برخی نمایش ها بودند که پس از پایان هر نمایش در پشت صحنه، لباس مردانه‌ی خود را می پوشیدند و در خیابان راه می افتادند و بدون مشکل به خانه برمی گشتند و از نیش و کنایه‌ی آدم های  کوچه و خیابان در امان بودند! به ویژه، از اواخر دهه‌ی ۳۰ خورشیدی برابر با دهه‌ی ۵۰ میلادی که  رفته رفته پای زنان به عرصه‌ی بازیگری سینما باز شد. دشواری های بی‌شمار بازیگران زن سینما نیز پُر رنگ‌تر جلوه می‌کند.

در «لبه‌ی تیغ»، با تصویر و کارنامه و دیدگاه های روشن زنان بازیگری آشنا می شویم که با بیانی صریح و بی پرده از رنج هایشان در مسیری که پیموده اند، سخن گفته اند و با زبانی ساده درک و دریافت خود را درباره‌ی توانمندی ها، ضعف ها و برخی ویژگی های اخلاقی، حرفه‌ای و سبک و روش کار بسیاری از کارگردان های نام آشنا یا فیلمبرداران و تهیه کنندگان، در برابر دوربین این فیلم مستند بیان کرده اند. به همین روی است که برآیند همه‌ی حرف‌ها و درددل‌ها  و همه‌ی گلایه ها و ستایش ها، رنجنامه‌ای می شود که در حکم مصایبی شیرین و شنیدنی، به دل مخاطب فیلم می نشیند و درخاطرش می مانَد. تفاوتی ندارد که این گلایه ها و ستایش ها از زبان فهیمه راستکار باشد یا پوری بنایی. حرف دل شهلا ریاحی باشد یا فخری خوروش. گلایه‌ی فرزانه تاییدی باشد یا حرف های شنیدنی سوسن تسلیمی.

برگزیدن نام و عنوان نمادین «لبه‌ی تیغ» یاد آور نام رُمان معروف سامرست موآم نویسنده‌ی مشهور انگلیسی و همچنین  دو فیلم سینمایی ساخته شده بر پایه ی همین رمان، یکی ساخته‌ی ادموند گولدینگ (۱۹۴۶) و دیگری ساخته‌ی راب کوهن (۱۹۸۴) برای این مستند نیز با اشاره‌ی ضمنی به دشوارهای گذر از مسیرهای دشوار زندگی، عنوانی آگاهانه و بسیار دقیق بوده است. گذر از لبه‌ی تیغ، بی‌تردید همواره کار دشواری است، با این همه، بسیاری از این ستارگان سینمای  سال های دور، با تحمل مصایب فراوانی از این گذرگاه عبور کرده اند. بسیاری از این بازیگران، در این فیلم، به شیوایی از فضای ساده و صمیمی و سرشار از همدلی  و به  دور از رقابت های کاذب در فضای کاری خود حرف می زنند. اگرچه در آن سال ها  برای درخشش بر پرده‌ی سینما، رقابت با ستارگان مشهور سینمای هالیوود و یا بالیوود و همچنین هماوردی با ستارگان سینما در اروپا، برایشان به راستی دشوار بود، با این همه، در حد توانایی هایشان کوشیدند تا در یاد سینما دوستان روزگار خود باقی بمانند. بسیاری از آنها با هوشمندی زیاد، از کارگردان هایی سخن می گویند که در کارشان بر همه‌ی ریزه کاری های صدا و نور و دکوپاژ و ظرایف کار فیلمبرداری آشنایی داشته اند  و یا از فیلمبرداری به نیکی یاد می کنند که در شکل گیری و بالا بردن کیفیت فیلم برخی کارگردان های شناخته شده و حرفه‌ای نقش بسیار موثری داشته اند.

اگر در چنین اثری درست مثل یک عکس یادگاری دسته جمعی، بسیاری از بازیگران نام آشنا را در کنار هم می بینیم، به این معناست که برای سازنده‌ی اثر، هموار کردن رنج سفری دور و دراز برای دیدار و گفت‌وگو با یکایک آنان، در کشورهای مختلف، جز وفادار ماندن به قواعد تولید یک مستند حرفه‌ای معنای دیگری ندارد. دیدن این همه بازیگر زن (ژاله عُلو ، شهلا ریاحی ، پروانه معصومی، پوری بنایی، فخری خوروش، فرزانه تائیدی، شهره آغداشلو، کتایون، ویدا قهرمانی، شهرزاد ، سوسن تسلیمی، سیمین غفاری، ایرن، پرتو نوری علا، زری خوشکام و . . . )  که مخاطب سینمای ایران از دهه های ۳۰ و ۴۰ و۵۰ خاطره های فراوانی از حضور آنها در فیلم های مختلف در ذهن دارد، به راستی شیرین و دلپسند است. سازنده‌ی فیلم با این که می داند فیلم در باره‌ی زنان بازیگر ایرانی سینمای پیش از انقلاب است، با این همه، بهانه های مناسبی پیدا می کند تا از مردان سینمای ایران -از نویسنده و شاعر و کارگردان گرفته تا  بازیگر و تهیه کننده و فیلمبردار و صدابردار و دیگر عوامل فنی تولید فیلم- نیز به نام کسانی چون ساموئل خاچیکیان، محمدعلی فردین، نصرت الله وحدت، بهروز وثوقی، محمدعلی جعفری، دکتر هوشنگ کاووسی، مجید محسنی، مسعود کیمیایی، داریوش مهرجویی، جلال مقدم، علی حاتمی، فرخ غفاری، رضا میرلوحی، پرویز صیاد، داوود رشیدی، محمود دولت آبادی، صادق هدایت، علی عباسی، ابراهیم گلستان، احمدرضا احمدی، منوچهر آتشی، محمدعلی سپانلو، دکتر غلامحسین ساعدی، پرویز کیمیاوی، نصرت کریمی، امیر نادری، بهرام بیضایی، پرویز فنی‌زاده، امیر شروان، هوشنگ گلشیری، ناصر تقوایی  و…. اشاره هایی به جا داشته باشد.               

یکی از ویژگی های قابل اعتنای  مستند «لبه‌ی تیغ» که به گونه‌ای می توان از آن به عنوان یک فیلم مستند- داستانی نیز نام بُرد، آشنایی زُدایی و یا دادن تصویری تازه و حقیقت نما و واقع بینانه از برخی چهره های شناخته شده در میان بازیگران زن سینمای ایران است. برای نمونه از شهرزاد (کُبری سعیدی) برای کسانی که از وی تنها تصویر یک رقصنده در میان پرده های فیلم های ساز و ضربی و کافه‌ای در خاطر داشتند، چهره‌ای به درستی متفاوت ارائه می دهد و او را با تصویر حقیقی و بی نقاب وی به مخاطب این فیلم مستند معرفی می کند. واقعیتی که تا پیش از ساخت مستند «لبه‌ی تیغ»، برای بسیاری از سینمادوستان ناشناخته بود. چرا که تنها آدم‌های کم شماری بودند که با مجموعه‌ی شعرها، داستان ها، طرح ها و فیلمنامه ها و توانمندی های کارگردانی او آشنایی داشتند و از وی تصویری جدا از آن چه بر پرده ی سینما از وی می دیدند، در ذهن داشتند. بی طرفی  نویسنده‌ی گفتار متن و کارگردان در نوع نگاهی که بر این فیلم حاکم است به مخاطب فیلم این امکان را می دهد که به دور از هرگونه پیش‌داوری و نگاه و نظر تحمیلی از سوی فیلمساز، به تنهایی  برداشت و داوری و نتیجه گیری خودش را داشته باشد.  

 «لبه‌ی تیغ»، سرشار از ناگفته های ناشنیده است. داستانک هایی ناشنیده از زبان بازیگران زن سینما که گاهی حتی لباس شخصیتی را که قرار بود در نقش وی در فیلم ظاهر شوند، خودشان تهیه می کردند و در فضایی کار می کردند که نه از چهره پرداز و طراح لباس در آن خبری بود و نه حتی          می توانستند به دستمزد و بهره‌ی مالی و مادی از حضور در یک فیلم سینمایی دلخوش باشند.

دکتر بهمن مقصودلو با اهمیت بخشیدن به پژوهش و تحقیق، به عنوان نخستین سنگ بنای تولید فیلم – به ویژه فیلم مستند- با شکیبایی و دقت نظر یک پژوهشگر پیگیر و دقیق، بیش از یک دهه برای ساخته شدن چنین اثری وقت صرف می کند و حاصل تلاش هایش به شکل دستاورد ارزنده‌ای به مخاطبان فیلم «لبه‌ی تیغ» ارزانی می شود که به باور من می تواند انگاره‌ی مناسب یک کار آموزشی برای تولید فیلم مستند متکی بر گفت‌وگو با شاهدان عینی، کارشناسان و صاحب نظران سینما، با استفاده از پژوهش های کتابخانه‌ای و میدانی و اسناد و مدارک موجود در بایگانی ها باشد. با تماشای فیلم «لبه‌ی تیغ» می توان دریافت که سینمای ایران در چه بُرهه‌ی زمانی دست به ساختار شکنی و کلیشه گریزی و نوآوری می زند و سینمای روشنفکرانه و نوعی جریان موج نو در سینمای ما پا می گیرد. چگونه در فیلم های کسانی چون علی حاتمی  و به ویژه بهرام بیضایی، به شخصیت زن نقشی محوری داده می شود و تیغ تیز سانسور و ممیّزی- همزمان  با اوج‌گیری سینمای روشنفکرانه- چگونه به جان فیلم ها می افتد  و… بخش پایانی فیلم، پس از دو ساعت شنیدن و دیدن ناگفته های بسیار، همچون شعری زیبا و پراندوه، از زبان ایرن با بیانی غمگنانه و بسیار تاثیر گذار، از رنج های ناشنیده‌ی بازیگرانی حکایت می کند که از رفتن و همراهی با کاروانیان همسفر سالیان دور خود باز مانده اند و در کنار آتش به خاکستر نشسته‌ی برجا مانده از کاروان رفته، نشستند و گریستند و پیر شدند! 

ناگفته پیداست که ساخته شدن چنین اثری با دشواری های بسیار زیاد چنین کاری در مسیر دستیابی به آمیزه‌ی بهینه‌ای از مستندات دیداری و شنیداری متنوّع – با کیفیت های متفاوت-  برای رسیدن به رنگ و نور و صدای مناسب، به راستی کار چندان آسانی به نظر نمی رسد. با این همه، نتیجه‌ی کار، دلپسند است و بی تردید، اگر در شرایطی طبیعی، سازنده‌ی آن امکان سفر و دسترسی به بسیاری از منابع و مستندات دیداری و شنیداری موجود در ایران را پیدا می کرد و به ویژه فرصت  دیدار و گفت وگو با بسیار کسانی که می توانستند در برابر دوربین مستند «لبه‌ی تیغ» بنشینند و ناگفته‌هایشان را به اشتراک بگذارند، کمداشت های ناچیز و قابل چشم پوشی چنین اثری نیز به درستی از میان می رفت.  

 به نظر می رسد که برای مرور اجمالی سینمای ایران و آشنایی با بسیاری از فراز و فرودهایش، با  تاکید بر روزگار پُرملال بازیگران زن سینمای ایران، «لبه‌ی تیغ» را باید چندین و چند بار به تماشا نشست تا با ناگفته ها و ناشنیده های بسیاری آشنا شد. 

لینک کوتاه

مطالب مرتبط

نظر شما


آخرین ها