سینماسینما، علیاصغر کشانی
حالا که نیمی از فیلمهای جشنواره امسال را دیدهایم، بیشتر میشود انگارههایی از مسائلی که ذهنیت سازندگان فیلمهای سینمایی یکی دو سال یا شاید نیم دهه اخیر سینما را شکل میدهد، مورد تدقیق و ارزیابی قرار داد و نسبت به غالب فیلمها که فاصله مبسوطی با ذهنیت دورانشان دارند و گاه درگیر روابط پیش پا افتاده و دغدغههای محدود زندگی روزمره شدهاند بیش از هر چیز به از دست رفتن یکی یکی فرصتها، تاسف خورد. هر چند مواجهه فیلمساز با مسئله سیاستگذاری و محدودیتها در سینما را نمیتوان به راحتی و بدون ملاحظات رایج نادیده گرفت، اما این مواجهه ایست که در تمام ادوار، روشنفکران، طبقه متوسط و قشر تحصیلکرده ایران به خصوص فعالان اصیل هنر سینما با آن دست به گریبان بوده اند و هر چند آنچه بیش از هر چیز (با وجود چنین زیستی) خودنمایی می کند، دستاوردهای بی مانند و یگانه ی سینمای ایران در طول تاریخ هنرش است که به صراحت نشان می دهد آثار بی پروا و در عین حال متفکرانه و فربه کم نداشته است. فیلمهایی که به لحاظ هدف گذاری نسبت به زوایای پر التهاب تاریخ عمیق، و از نظر رویکردهای فلسفی و جامعه شناسانه یگانه و ژرف اندیش بر مدار کلان گفتمان های تاریخ تفکر و البته بر اساس جنبش ها و حرکت های اجتماعی در جای درست ایستاده اند.
هر چند به سهل الوصول ترین شکل ممکن می توان به بهانههایی چون سختگیری به هنر، واکنش به اقتدار و تسلط یا عدم تاب آوری آثار الینه و به لحاظ فهم اجتماعی تولیداتی مفلسانه عرضه کرد یا ناامیدانه تر از آن با عذر آوردن از محدویت های ساخت و مابه ازاهای حاکم بر پخش، فاصله تولیدات از هم را به درازا کشاند یا از تولیدش صرف نظر کرد یا در بدترین حالت ممکن تن به پدیدآوردن آثار جعلی و موهوم داد. اما سینمای ایران با مداومتی پیاپی، دوران دشوارتر و زمانه ای صعب تر به خود دیده و در عوض کارنامه ای درخشان با انبوهی آثار تکان دهنده و محتوایی غنی با دستاوردی والا، با برآیندی ممتاز و حاصلی شریف به جا گذارده و مقابل دیدگانمان است. در زمانه ای نچندان دور «بلوچ»، «کندو» یا «پستچی» چگونه آن چنان عریان و بی پروا مدرنیسم را نقد کردند. نادری در «تنگسیر»، تقوایی در «نفرین» و کیمیایی در «خاک» با چه صراحتی نظام فئودالی را به چالش کشیدند. مهرجویی در «گاو»، هریتاش در «ملکوت» و کیارستمی در «طعم گیلاس» چطور با بصریتی بی بدیل مسائل هستی شناسانه و مابه ازاهای وجودی انسان معاصر را در اثر درخشانشان منعکس کردند.
و بار دیگر ببینیم «طلای سرخ» و «دایره مینا» کاپیتالیسم، و «درخت گلابی» اندیشه های شبه مارکسیستی را با چه عناصری به نقد کشیدند.
« قضیه شکل اول شکل دوم»، «آرامش در حضور دیگران» و «بانو» با چه روایتی قدرت را نکوهیدند و «مشق شب» چطور به سادگی هر چه تمام، نظام آموزش در ایران را دست پاچه کرد.
فرمان آرا با کدام اله مان هایی در «شازده احتجاب» خدنگ تیزش را به سوی بی قانونی و استبداد می گیرد و در جایگاهی ممتاز علی حاتمی در «ستارخان»، «مادر» و «دل شدگان» با کدام بینشی از ناسیونالیسم دفاع و بیضایی با ساخت «غریبه و مه»، «باشو …» و «شاید وقتی دیگر» با چه انگاره های عمیقی مساله پر غصه هویتمان را منتقل می کند و در نهایت آیا سینمای ایران تیزبین تر از نصرت کریمی برای طرح پرسش های بی مهابا از سنت سراغ دارد.
شکی نیست که با چنین پشتوانه ای سینمای ایران، به عنوان پر جاذبه ترین آلترناتیو تفکر انتقادی و به عنوان مهمترین وسیله پیشروی هنر فیلم و البته با اهمیت ترین ابزار اصلاح اجتماعی، نه فرصتی برای درجا زدن و نه درنگی برای پسرفت دارد.
وقتی به دورانی که در آن زیست می کنیم می نگریم، به زمانه ای که سینما نه جایگاه که با بخش اعظم آثار فاقد جهت گیری اش، گریزگاه نسل جدید شده، اشتباه نکنیم، بیش از هر چیز به نظر می رسد مخاطب نسل امروز در اکوسیستم مجازی و صفحات پر جاذبه اینستا سرگشته نیست، بلکه بیش از هر زمانی به دنبال حقیقت، تشنه فهم تاریخ و در جستجوی پرسش های بی پاسخ مانده اجتماعی اش است.