سینماسینما، امین نصیری
نام: joker
کارگردان: Todd Phillips
سال: ۲۰۱۹
در ابتدا باید گفت جوکر از بهترین های سال ۲۰۱۹ است و در تاریخ سینما ماندگار خواهد بود. در پشت جوکر دغدغه و تفکری صریح و رُک نهفته است که آن را از دیگر فیلم های قهرمانی جدا و تاحدودی شخصی اش می کند. در این فیلم مهم نیست جوکر چه کارهای غیرمنتظره ای می تواند انجام دهد، نکته اینجاست که قرار است چه فرایندی طی شود تا یک مرد به چنین شرارت غیرقابل کنترلی برسد. بدون شک «تحقیر»، «فقر»، «ظلم» و «نابرابری» چهار کلید واژه ای هستند که در این فرایند تنیده شده اند. در جاهای مختلفی از اثر تمجیدهای فراوان شده اما سعی بر این است اینجا از منظری دیگر به فیلم پرداخته شود.
حقیقت این است که سینما محفل چه ها نیست بلکه از پس چگونگی ست که چه دارای اعتبار میشود. کدگذاری هایی که پیش روی جوکر قرار می گیرد تا فرایند استحاله آرتور به جوکر ساخته شود گاهی ترحم انگیز و دلسوزانه است و در جاهایی بیش از حد خود را به فرامتن ها و تفاسیر خارج از محدوده تصویر می سپارد و دست به دامن آنها می شود. ایراد اصلی فیلم فیلیپس آنجاست که ما قاعدتا باید شاهد مفسده و عیاشی سیستم حکومتی و دولتمردان می بودیم تا به راحتی می توانستیم این بی عدالتی و سیستم سرمایه داری را درک کنیم و سپس تعمیم اش دهیم به یک کل عظیم تر اما متاسفانه کارگردان تمام مراحلی که منجر به شورش آرتور می شود را به شهروندان متصل می کند. شهروندانی که چه در سکانس دزدیدن تابلو و چه در دادن اسلحه به آرتور نقشه شوم خود را پیاده می کنند. اما همین هایی که اینچنین رفتارهای خبیثانه ای نشان می دهند می توانند جزو همان کسانی باشند که در جنبش اعتراضی(سیاسی) و ضدسرمایه داری که آرتور به راه انداخته حضور داشته باشند و او را مورد حمایت قرار دهند. به همین خاطر است که می گویم بخشی از این روند باید مرتبط و معطوف بر حکومت و سیاستمداران می بود.
یکی از گاف های سناریو آنجاست که اسلحه آرتور لو می رود و او سریعا اخراج می شود. این نشان می دهد در گاتهام قوانینی وجود دارد و آنقدر هم با شهری بی در و پیکر و عاری از قانونی مواجه نیستیم. هدف کارگردان این بوده که می خواسته به طور تمام و کمال سمپاتی مان را به سمت آرتور جلب کند. شرایط خانوادگی، جایگاه اجتماعی و برخوردهای مختلفی که دیگران با او می کنند گواه این است. فیلیپس می خواهد اثبات کند آرتور یک قربانی اجتماعی است و تقصیری ندارد اما مطلقا از پس این کار برنمی آید. فیلم در نشان دادن شهری که تباهی، فقر و اختلاف طبقاتی سرتاسرش را احاطه کرده ناموفق است و فقط به یک سری موش های بزرگ، پلاستیک های زباله، صدای آژیر ماشین ها و دیالوگ هایی سطحی بسنده می کند. چرا توماس آدم بدی است؟ چون پول و کارخانه دارد، چهره اش تراشیده است، به آرتور سیلی میزند و حرف های تمام سیاستمدارن تاریخ را تکرار می کند. این ها کافی نیست.
صحنه ای که اثبات می کند آرتور در ذهنش با دختر همسایه ارتباط داشته خوب است و تنهایی، فقدان، عدم محبت و محزون بودنش را به خوبی میسازد و تاکید می کند این زن می توانست باشد و چه بسا اگر وارد زندگی آرتور میشد او دیگر این کارها را نمی کرد.
چرا جوکر زمانی که به برنامه موری می رود به یکباره لحن اش عوض می شود و مانند آرتور سخن می گوید نه جوکر؟ انگار کارگردان نمی دانسته چگونه آن نقطه اوج و کوبنده مضمونی اثرش را شکل دهد و مجبور شده زمانی که آرتور به جوکر بدل شده دوباره به طریقی شوکه کننده و ناباورانه از آرتور یاری گیرد. تاد فیلیپس خود مستقیما به اثر ورود می کند و اجازه نمی دهد برنامه زنده قطع شود و این نقطه اوج بدل به مونولوگ شود!
در تاریخ سینما معمولا جوکر شخصی بی قاعده و شرور بوده اما در اینجا خشونت در مسیر به شدت کنترل شده و تحت نظارت «کارگردان» حرکت می کند. دلیل اینکه عصیانگری جوکر کنترل شده و محافظه کارانه ست این است که کارگردان برای او هدفی معترضانه تعیین کرده و در چارچوبی قرارش داده. اما کارگردان در این مسیر معین و مکانیکی شده که قرار است به تبدیل آرتور به موجودی دیگر دامن بزند موفق نیست و نمی تواند به شکلی باورپذیر و منطقی او را به مرحله ای که دست به قتل می زند برساند. در جایی که مرد به آرتور اسلحه می دهد، اگر مسئله خیرخواهی همکارش باشد قابل درک نیست (چون همه باید با آرتور بدرفتاری کنند تا محرکی شوند برای استحاله او). اگر هم می خواهد کاری کند او از کارش اخراج شود و به قول معروف زیر آبش را بزند و جایش را تصاحب کند بازهم دور از منطق است. مگر آرتور چه جایگاه شغلی خاصی دارد که سبب غضب همکارانش شود؟ اگر دوستش از او متنفر است و می خواهد آرتور آنجا را ترک کند چرا در انتها با شیشه نوشیدنی به سراغش می رود و می خواهد کمکش کند؟ اگر هم قصدش خیر بوده پس تقصیر خود آرتور بوده که بی توجهی اش باعث شده اخراج شود.
صحنه ای که آرتور می فهمد مادرش درواقع مادر واقعی اش نبوده و او را به فرزندخواندگی گرفته ما می فهمیم پنی هم یک دوره ای در آسایشگاه بوده و او هم به نوعی مشکلات روانی داشته. چیزی که در برگه نوشته می شود این است که دوست پسر پنی، آرتور و خود پنی را اذیت می کرده و پنی هم کاری از دستش بر نمی آمده و یا جلوگیری نمیکرد. همین امر مقداری سمپاتی ما را نسبت به آرتور مختل می کند و می توان گفت او با خفه کردن پنی، بر روی چارچوب معین و خشونتی که قرار است در راهی آرمانی و انقلابی به کار گرفته شود پا می گذارد. در کمال شگفتی در آن فلش بک از جوانی های پنی ما او را دختری مظلوم، آرام،کتک خورده و معصوم می بینیم. در اینجا همدلی و همدردی کامل با آرتور دشوار است چون پنی بیمار بوده و نخواسته (به دلیل کسالتی که داشته قدرت تشخیص و درک کافی نداشته) یا نمی توانسته مثلا از حبس شدن آرتور در خانه کثیفش و یا کتک خوردنش توسط دوست پسرش جلوگیری کند. بالاخره چون پنی حالت عادی نداشته نمی توانیم بطور مطلق حق را به آرتور دهیم بنابراین تولید حس انزجارمان نسبت به پنی (که خواسته کارگردان است) تضعیف می شود. اینها واقعه هایی است که کارگردان اصلا مدنظر نداشته و هدفش چیز دیگری بوده اما شاید احساس ترحم اش به شخصیت اش سبب چنین حفره عمیقی در فیلمنامه شده است.
اتفاق عجیبی در فیلم وجود دارد و آن این است که آرتور پدر بروس را نمی کشد. می توان حدس زد کسی که توماس را می کشد درواقع همان کسی ست(جوکر جک نیکلسون) که قرار است مقابل batman 1989 قرار بگیرد. بنابرین جوکر تاد فیلیپس تماما در راستای یک هدف مشخص اجتماعی_سیاسی محدود است و نمیتواند مثلا مانند جوکر هیث لجر جولان دهی کند.
جوکر هیچگونه وجود خارجی ندارد و چه بسا تمامی اتفاقات در ذهن آرتور که در آسایشگاه است به وقوع پیوسته. فیلم به جز چند صحنه، مرزی بین ساحت رویا و واقعیت نمی گذارد و آنها را به واسطه تمهیدات بصری از هم متمایز نمی کند. ما نمی دانیم تمام فیلم رویاست یا بخشی از آن، مسلما دقایق پایانی فیلم و آن شورش و تظاهرات های آکنده از خشونت، خیال اند. در پایان بندی آرتور بدل به یک انسان روان پریش و مریض می شود که خیالات عدالت خواهانه و انقلابی داشته و می خواسته با تندخویی عجیبی به آنها دست پیدا کند. در پایان وقتی زن می پرسد: چی اینقدر خنده داره. برام تعریفش می کنی؟ آرتور پاسخ می دهد: تو نمی فهمیش! زن توهمات آرتور را نمی تواند بفهمد. او توان فهم تجربه شورشی که ما در ذهن آرتور گذرانده ایم را ندارد. اما مسئله اینجاست که متاسفانه کارگردان امر واقع را بدل به امر ذهنی می کند. در واقعیت هیچ چیز تغییر نکرده است. به نظر می رسد این تمهید «ذهنی شدن» بیانگر برائت از جنبش های سیاسی و اعتراضی اثر است و فیلمساز بیش از این نمی توانسته پیش برود و باید کوتاه می آمده(شاید تاد فیلیپس به شکلی محافظه کارانه و تعمدا بیش از این نمی خواسته پیش برود!)و در نهایت شخصیت اش را بدل به یک دیوانه میکرد.
اعتراض و فریاد تاد فیلیپس، فریاد همه ی ماست اما باید پذیرفت تفکر جوکر مردود است و در دنیای بیرون خنثی ست. جوکر محصول آزادی بیان موجود در آمریکاست و خارج از پرده سینما کارکرد اجتماعی و سیاسی نخواهد داشت(پایان بندی این را جار می زند. قابل انکار نیست که فیلم تا همینجا هم شجاعانه عمل کرده است اما می توانست گام هایی فراتر هم بگذارد). ما جوکر را به طور جدی و با شور فراوان می بینیم و در حین دیدن در خودمان طغیان به راه می اندازیم و آدرنالین خونمان آزاد می شود. اما روز بعدش همه چیز از نو شروع می شود و حالا جوکر و حرف ها و اعمال جدی اش فقط در ذهن ماست و شاید بهتر است فکر کنیم همه اینها پندارهای یک دیوانه بوده! زندگی همینه.