سینماسینما، محمدرضا بیاتی*
همه عادل دوست دارند!؟ خیلیها دوستاش دارند اما همه نه؛ ناجوانمردیهایِ این دو سالی که نبود را هم نادیده بگیریم در بین فوتبالیها دشمن هم کم نداشت؛ یا به دلیل تعصب رنگی یا رقابت، حسادت و یا حتی سلامت و صداقت! حداقل میتوانم بگویم آنقدر که سینماییها شیفتهی عادل هستند فوتبالیها نیستند. حضورش در بعضی جشنوارههای سینمایی و تشویق پُرشورِ او را حتماً دیدهاید. فردوسیپور، استاد شجریان نیست که در هنرش به کمالی دستنیافتنی رسیده بود. معیارهای حرفهای را مبنا قرار دهیم میشود در جنبههای مهمی عملکرد او را نقد کرد. اما عادل ویژگیهای ناب و نایابی دارد که آن کم و کاستیها دیگر به چشم نمیآیند. واقعاً ما چرا اینقدر او را دوست داریم؟ با همان صدای گرفته و ایرادهای فاحش در فن بیان و تأکیدهای بیش از حد بر کلمات. با همان حرکات اضافهی دست و صورت. با خجالت کودکانه از دوربین، پایین انداختن سر و پرت کردنِ حواس با خودکار و یادداشت، و همزمان با آن حجب و حیای نجیباش، تیزهوش و بیپروا در برابر حقیقت و صداقت، و گاهی حتی همراه با شیطنت. راهرفتناش! وقتی که پای مونیتور میرفت. با گامهای باز و عضلات خشکِ خجالتیها و لنگر انداختن به چپ و راست؛ انگار که با فشار نگاه، راحت نیست. گاهی آن سکوتها و آن خودجوش-گفتنهای کناییاش.
سینماییها عادل را دوست دارند شاید چون نخبهشناس و نخبهپسندند حتی اگر زیرآبِ همدیگر را در عالم هنر بزنند؛ از روی رقابت یا حسادت! و حتی اگر خود هنر چندانی در چنته نداشته باشند ستایشگر نخبگانی هستند که با آنها تعارض منافع ندارند.
سینماییها عادل را دوست دارند شاید چون فوتبال یک داستان دراماتیک زنده است که در لحظه نوشته و خلق میشود. قصهای که راوی هم نمیداند حادثهی بعدی چیست و قهرمانها چه سرنوشتی خواهند داشت. گزارشگر فوتبال، راوی این دِرام زنده است. رازی که انگار تنها عادل از آن با خبر است. او میداند گزارشگری داد زدن و روی مخ ِ مخاطبرفتن و هیجانسازیهای تصنعی و کاذب نیست. عادل خوب میداند این رَوَند خلاق، رودِ خروشان و موجخیزی است که گزارشگر باید اختیار خود را به دست ِ ضربآهنگ امواج بسپارد تا در برابر رویدادهای مکاشفهآمیز، گشوده بماند.
بله اینها هست، اما بنظرم آنچه عادل فردوسیپور را یگانه کرده است ویژگی دیگری است. به گمانم او شاید تنها چهرهی بینقاب ِ رسانهی ملی بود. دریچهای به جهان واقعی. در زمانهای که فرهنگِ لاپوشان و کتمانگرِ ما دست در دست سیاست به کار تحریف حقیقت و سرپوشگذاری بر واقعیت مشغول بود، عادل، آینهای ساخت تا ما را آن چنان هستیم، خوب و بدِ ما را بازتاب دهد. نَوَد ِ فردوسیپور تنها یک برنامهی ورزشی نبود یک مستند اجتماعیِ خوشساخت ِ هفتگی بود. شهری را تخیل کنید که همه به نقاب عادت کردهاند اما یک نفر هست که هفتهای یک بار میآید و بینقاب از میان آن شهر میگذرد. میدانید چه لذتی است تماشای او؟ با همهی ضعف و قوتها اصالت بیریای او میدانید چه شعفی است؟ این راستی همان رازی است که عادل را محبوب حقیقتجویان و مغضوبِ برخی سیاستمدارن کرده است.
پایان زمستان سال ۱۳۹۰ به یاد بیاورید. شبی که نوروز و نَوَد ِ عادل همزمان شده بود. حبیب رضایی، سروش صحت و رامبد جوان مهمان برنامه بودند. ویژه برنامهای که تا ۳ صبح مردم را پای تلویزیون میخکوب کرد. اجرای آن شب با شیطنت مهمانها هنجارهای نقابداریِ رسانه را شکست و جذابیتی دلنشین داشت. ورزشکاری را هم دعوت کرده بودند. خبر سقوط ورزشکار از ارتفاعی بلند را خیلیها شنیده بودند و شکستگی استخوانی که احتمال معلولیت در آن بالا بود. مهمان مصدوم را -در یک نمای باز- روبروی عادل نشانده بودند. سه سینماگر هم در پسزمینه. در آن لحظات این چیدمان، یا به قول سینماییها میزانسِن، ذهن مخاطب را درگیر این سؤال میکرد که آیا ورزشکار معلول شده یا نشده. با اجرای هوشمندانهی فردوسیپور، تعلیق نفسگیر و دراماتیکی حاکم شده بود. عادل در دقیقترین لحظه از ورزشکار خواست بلند شود و راه برود! مهمان مصدوم روی پاهایش ایستاد. به سمت سینماگران رفت … دوباره برگشت و روی صندلی نشست. مسیر کوتاه رفت و برگشت ورزشکار -با گامهای شکننده و امکان سقوط- نه فقط حکایت از احساس اعجاز ِ درمان یک بیمار را داشت که معجزهی درک هنرمندانه و خلاقانهی عادل از رسانه بود. نوروز با این لحظات اصیل، نوروز شد.
سال نو بر عادل فردوسیپور و برهمگان مبارک باد.
*فیلمنامهنویس و فیلمساز