سینماسینما، فرنوش رضائی دُرجی
فیلم «چیزهای کوچک اینچنینی» به کارگردانی تیم میلانتس و نویسندگی اندا والش و با بازی کیلین مورفی چندی است که بر پرده سینماهای جهان اکران شده و موفقیتهایی را نیز به دست آورده است.
این فیلم بر اساس رمانی به همین نام نوشته کلر کیگان که در سال ۲۰۲۱ چاپ شده ساخته شده و در سال ۲۰۲۴ روی پرده سینما رفته است.
داستان فیلم در کشور ایرلند میگذرد، بیل مردی زغال فروش است، او هنگامی که برای کار وارد کلیسای دختران مگدالن شده است، با دختری به نام سارا روبه رو می شود که این آغاز ماجراست.
فیلم با وجود داشتن نقاط قوت، ضعف هایی هم دارد که باعث می شود «چیزهای کوچک اینچنینی» از نظر نگارنده فیلم چندان درخشانی محسوب نشود.
نخستین نکته ای که قصد دارم به آن اشاره کنم این است که از نظر من فیلمنامه اثر را نمی توان فیلمنامه ای کم نقص محسوب کرد، چرا که از همراه کردن مخاطب خود با اثر ناتوان است، این ناتوانی چند دلیل عمده دارد که یکی از مهمترین آنها را می توان دیر شروع شدن داستان دانست زیرا نخستین صحنه ای که در آن سارا از بیل کمک می طلبد در دقیقه ۳۸ فیلم اتفاق می افتد و این برای فیلمی با مدت زمان ۹۸ دقیقه کمی دیر است، لیکن مشکل بزرگتر فیلمنامه را می توان کند بودن اثر دانست روایت در محور افقی پیش نمی رود و ما در جایگاه مخاطب شاهد کشمکش بیرونی چندانی نیستیم. به همین دلیل مخاطب نمی داند چه چیز را باید دنبال کند.
این در حالی است که فیلمنامه سرشار از فلاش بک هایی متعلق به دوران کودکی بیل است و نویسنده و کارگردان قصد داشته اند با این فلاش بک ها ترومایی را که بیل به آن دچار است بیان کنند اما متاسفانه افراط در این فلاش بک ها منجر به این مسئله شده که محور عمودی روایت که وظیفه اش شناساندن شخصیت اصلی به مخاطب و عمق دادن به شخصیت وی است اهمیتی بیشتری از محور افقی روایت که وظیفه اش پیشبرد درام اثر است پیدا کند و در نهایت این مسئله به خلق اثری خسته کننده و گاه حوصله سر بر منتهی شده است.
البته باید به این نکته هم اشاره کنم که با توجه به نام اثر، تاکید نویسنده و کارگردان بر این مسئله بوده است که گاه چیزهای کوچکی که نسبت به آنها بی توجه هستیم می تواند به چه شرور بزرگی منجر شود؛ و به همین دلیل است که در فیلم شاهد کشمکشی تصاعدی نیستیم اما با قبول همه این نکات همچنان معتقدم می توانستیم با فیلمنامه ای جذاب تر و درگیر کننده تر روبه رو باشیم .
اگر بخواهم این مسئله را با رویکردی فلسفی مورد بررسی قرار دهیم باید بگویم سکوت مردم شهر در این فیلم من را به یاد نظریه ابتذال شر از هانا آرنت انداخت.
با وجود آنکه آرنت این نظریه را مشخصا برای مناسبات موجود در حکومت های فاشیستی و کمونیستی آن دوران همچون آلمان نازی و شوروی سابق ارائه کرد، لیکن اصل و اساس این نظریه که مبتنی بر بی توجهی انسان ها به یکدیگر و عاری شدن آنها از احساس مسئولیت نسبت دیگری است، به خوبی در فیلم حاضر مشهود است؛ زیرا مردم شهر بار ها و بارها بیل را از صحبت کردن و افشاگری درباره کلیسا پرهیز می دهند و به او توصیه می کنند که در این باب سکوت کند تا خطری وی و خانواده اش را تهدید نکند.
تاکید مردم بر این مسئله که بیل باید تنها فکر خانواده خود باشد به معنای حقیقی به مثابه ابتذال شر محسوب می شود.
جدا از طرح مفاهیم فلسفی فیلم از نظر فُرم بصری نیز گاه موفقیت هایی دارد و کارگردان موفق می شود از طریق بهره گرفتن از عناصر بصری فُرمی معنادار خلق کند.
فیلم با صدای ناقوس که روی تیتراژ می آید شروع می شود، صدایی که تمام حواس مخاطب را به خود جلب می کند و این برای فیلمی که از نظر مضمونی اثری در نقد کلیسا است یک شروع موفق محسوب می شود. در نخستین نمایی که از فیلم شاهد هستیم، کارگردان با یک لانگ شات (نمای دور) بلندی ساختمان کلیسا را به نسبت دیگر ساختمان های شهر به رُخ می کشد، و بر این بلندتر بودن و برتری در چند نمای بعدی نیز تاکید می کند. در اینجا کارگردان به شیوهای مبتنی بر انگاره های تصویری سلطه کلیسا بر شهر و مردمان آن را به تصویر میکشد.
کلاغی که در نمای بعدی روی صلیب نشسته است را هم می توان اشاره ای نمادین به وجود تزویر و دورویی در کلیسا محسوب کرد.
در صحنه هایی که بیل در خیابان قدم می زند، خالی بودن بیش از حد خیابان را می توان به نشانه تنهایی بیل در این شهر دانست، بلندی ساختمان ها در این صحنه باعث تاکید بیشتر روی کوچک بودن بیل شده و کارگردان از این طریق توانسته به کارگیری از تکنیک های سینمایی معنا تولید کرده و حس تنهایی بیل را به ما در جایگاه مخاطب منتقل کند، تنهایی که تا پایان فیلم نیز همچنان ادامه دارد. کارگردان در این صحنه ها با رویکردی هوشمندانه با استفاده از نمای دور بر این تنهایی بیشتر تاکید می کند و بهخصوص در یکی از صحنه ها که در آن بیل به سمت کلیسا می رود، استفاده کارگردان از نمای دور و تاکید وی بر کوچک بودن ابعاد بیل به نسبت ساختمان کلیسا بر کوچک بودن بیل و سلطه گری کلیسا تاکید بیشتری می کند.
در صحنه ای سارا برای نخستین بار به سمت بیل می آید و از او کمک می طلبد، تصویر سارا در ابتدا ضد نور است و ما در جایگاه مخاطب قادر به مشاهده چهره او نیستیم لیکن هنگامی که سارا به بیل نزدیک می شود چهره اش هم روشن می شود.
کارگردان در این صحنه با استفاده از تکنیک نورپردازی موفق به ایجاد فُرمی معنادار شده و به درستی بر جنبه نجات بخش شخصیت بیل تاکید می کند، اما به نظر من نورپردازی تقریبا یک دست کارگردان در صحنه های خانه و کلیسا منجر به این مسئله شده است که حس وحال داخلی کلیسا تفاوت چندانی با فضای خانه بیل نداشته باشد، و مخاطب تفاوت چندانی را میان این دو فضا احساس نکند، و این در حالی است که قرار است مخاطب از فضای درونی خانه بیل احساس امنیت و آرامش بگیرد و از فضای داخل کلیسا احساس خوف و ترس به او دست بدهد.
در صحنه ای که بیل مرگ مادرش را در کودکی به یاد می آورد استفاده کارگردان و تدوینگر از تدوین موازی و نمایش صحنه مرگ مادر با شستشوی دست های بیل، در انتقال تنش و اضطراب موجود در این صحنه موفق عمل کرده است، استفاده از اینسرت دست های بیل در هنگام شستشو بر این تنش می افزاید. جدا از انتقال تنش این صحنه را می توان به مثابه احساس گناه بیل نسبت به سارا دانست چرا که او دست رد به سینه سارا زده و از کمک به او اجتناب کرده است. این صحنه را صحنه پایانی فیلم و دستی که بیل به سمت سارا دراز میکند تکمیل می کند
از نظر بازی ها هم کیلین مورفی تقریبا بازی قابل قبولی را ارائه می دهد و اما تامسون هم در نقش مادر روحانی بازی خوبی دارد.
فیلم «چیزهای کوچک اینچنینی» گرچه اثری درخشان و شاهکار محسوب نمی شود و از نظر روایت نیز کمی خسته کننده محسوب می شود، اما دیدن آن را به عنوان فیلمی که سازندگان آن تلاش داشته اند اثری تفکربرانگیز خلق کنند، به تمامی دوستداران سینما توصیه می کنم.