سینماسینما، آرش عنایتی
هوشمندی آربی اوانسیان در اقتباساش از داستان مگردیچ آرمن از همان آغاز و عنوان رخ مینمایاند. آربی با حذف نیمهی دومِ نامِ داستانِ «چشمه هغنار»، اسمی خاص را به نامی عام بدل ساخته و از این طریق واحدی را به کثیر و محدودی را به نامتناهی بدل ساخته است تا مفهوم آنچه میاندیشد، به کثرتِ آدمیانی که فیلمش را میبینند و به گسترهی جغرافیای این پهنه خاکی گسترش یابد. علاوه بر این هیچ یک از شخصیتهای فیلمش را -باز به خلاف داستان- به نام نمیشناسیم (جالیزبان/ زرگر/ اوستا و …) میماند و میمانیم با یک نام و آن، «حبیبه» است که آن هم عاریتی است از شخصی غایب که به خانهی خدا رفته- مگر نه آنکه انسان کاملمان «حبیب الله» است؟). زن/ مادر/ معشوق، به محملِ نامِ حبیبه مینشیند تا به محلهی مسلماننشین درآید اما عشقاش همچنان محال و دست نایافتنی میماند. آربی به درستی هر آنچه به تقابل سنن و فرهنگ دینی دو قوم ترک و ارمنی( اسلام / مسیحیت) در داستان و در قالب کلام بوده را به شکلِ موجزی در قالب تصویر در آورده و به اشارتی محدود ساخته تا از محدودهی زمان/مکان داستان فراتر رود و مغلوبِ نزاعهای دینی نشود و به چاه تعصب فرونغلتد. (برای نمونه، تعقیب حبیبه توسط جالیزبان به عوض مهمانخانه از کلیسا سر در می آورد و اگر در داستان، کلیسا بسته است این جا، بر روی دلداده باز و پذیرای اوست). شیوه آربی اوانسیان -حذف- نه تنها ناظر بر ابتدا که انتها را هم مد نظر داشته. جایی که بخش پایانی داستان بسان بخش نخست به کل از کلیت روایت در آمده تا آن نمای جادویی موشک کاغذی بر آستانه فیلم بنشیند تا با حذفِ بخش «خاتمه کلام» (در داستان)، معجزه معنا یابد و هم معنای دیگری به فیلم ببخشاید. به این ترتیب جوهره روایت نه بر رمزگشایی که بر روی رمز و راز، پی افکنده میشود (چنانکه نخستین کلام فیلم گزارهای از مکاشفهی یوحنا از کتاب مقدس است و آن نمای موشک کاغذی علاوه بر تطبیق حواس تماشاگر با ریتم اثر، به زیبایی بر دخالت کودکان در این رخداد تراژیک اشاره دارد و زمانهی رویداد را تا به امروز امتداد میبخشد). بخش آغازین کتاب، چگونگی وصلت استاد و هغنار حذف شده تا هم در عین حفظِ قداستِ حریمِ مادر- حذف بیانِ خباثتاش در خواستگاری هغنار تا انگی که در ادامه به عروساش میزند- در نمایی مفهومی و تمام تصویری از گذر حبیبه از یک سو و دختربچهای بازیکنان از سوی مخالف، بر ادامهی این سرنوشت شوم اشاره داشته باشد. (بخصوص که در ادامه میبینیم استاد چشمهساز، دختر بچهی جالیزبان را عروس خود میخواند). اوانسیان، دیالوگ ها را هم پیراسته (برای نمونه، در فصل آمدن استاد چشمه ساز نزد جالیزبان، جملهای حذف شده و جایش یک کلمه نشسته است -یکشنبه- همین عمل را هم، در بخش دیدارِ پسر زرگر و حبیبه در زرگری اعمال کرده و یک کلمه مانده: یکشنبه) آربی اوانسیان، کلام شخصیتها را از هر اضافاتی پیراسته و به موتیفی کلامی آراسته تا به زیبایی بر ارتباط تماتیک کاراکترهایش غنا بخشد. چنان که موتیفهای تصویریاش چنین میکنند. (برای نمونه، اینسرت دستها، که گویی بستر مرگ میآرایند)
مختصر آنکه آربی اوانسیان، با بیان تصویری خاص؛ و خاصه با حذفهایش نه تنها چیزی از غنای اثر نکاسته که به آن افزوده است.