سینماسینما، آرش عنایتی
چه مانند من، دوستدار برخی از فیلمهای فرهادی باشید و چه نه، محال است که وقتی در این فضای مجازی سیر میکنید اسیرِ وسوسهی دیدن ویدیوی اخیر او نشده باشید. ویدیویی که در آن فرهادی با مراجعه به ویدیو کلوب «جی ام» به برخی از فیلمهای مورد علاقهاش اشاره میکند و اندکی دربارهی هر یک توضیح میدهد. توضیحاتی که قرار است مبین چرایی انتخابهایش باشند. هدف از این نوشتار، دمیدن بر هیمهی آتشی نیست که کوتولههای فرهنگی از واهمهی دیدن هیمنهی او در قامت فیلمسازی جهانی، بر پا کرده بودند. حاشا و کَلا. مرادم کُلا نوشتن حاشیهای است بر گفتارش و آشکار کردن بخشی از حواشی انتخابش در مقام کل؛ و نه بررسی انتخابهایش به صورت جز به جز. آنقدر هم میفهمم که آنچه انتشار یافته، بخشی از حرفهای فرهادی است و از نیت ساخت این ویدیو بی اطلاعام. بنابراین از انگیزهی فرهادی آگاهی ندارم اما انگیختهاش (این ۱۴ فیلم- تا آنجا که من برشمردم -از اشاره مستقیم به نامهای «جاده»، «زیبایی بزرگ» تا اشاره کوتاهاش به فیلم «زد») محمل خوبی است برای نوشتهای که در پیش رو دارید. پیش از دیدن ویدیو، انتظارم آن بود که فرهادی با توجه به این که در فضای سینمایی دههی شصت زیسته و بارور شده، باوری چون اغلب ما سینمادوستانِ زیسته در آن دوران داشته باشد فلذا در صدر فهرست فیلمهای محبوباش فیلمی از اورسن ولز، آندری تارکوفسکی و یا حداقل آلفرد هیچکاک باشد که خب نبود، و خوب بود که نبود. با خود اندیشیدم که فرهادی از من و ما فراتر رفته. به هر حال آن قدر خُبره شده و در صدر خبرهای سینمایی است که فیلمسازانی نظیرِ کریستیان مونجیو (که در ایران با فیلم زیبای «چهارماه و سه هفته و دو روز» شهره شد) در فیلمش-به طور مشخص «فارغ التحصیلی»- با ارائهی نمایی مشابه با فیلمِ فرهادی(جدایی)، به او ادای دین میکنند. اما از شما چه پنهان که به تیشهی محبوبهای فرهادی، بیستون استدلالم، شیرین فرو ریخت. فرهادی مبارز نبوده و روحیهی مبارزهجویی هم ندارد، همانگونه که در فیلمهایش نشانی از کاراکتر انقلابی و آنارشیست نیست، پس می شد حدس زد که در انتخابش از سینمای ایتالیا، پازولینی را نبیند و یا هم چنان که از تجربههایی چون «رقص در غبار» فاصله گرفته، در نام بردن از سینمای فرانسه، چشم بر «برسون» ببندد. آن میزان آوانگارد هم نیست تا میزان دلبستگیاش کفهی میزاناش را به نفع گدار در برابر تروفو سنگینتر کند. به هر رو بی گدار به آب نزده حتی در توضیح نگاهش به سینمای ژاپن (فضای فیلمهای میزوگوچی قرابت بیشتری با فیلمهایش دارند تا فیلمهای اُزو). شاید دو دههی قبلتر، این انتخابها موجه به نظر میرسیدند اما با توجه به سخنانش در ورکشاپها و جلسات پرسش و پاسخ، و عطف توجه به امکانِ دستیابی و دسترسی سریع و آسان در این سَده، حتی برای جوانان امروز سِدِهای(نام دیگر خمینی شهر، زادگاه فرهادی) این انتخابها بیش از حد دمدستی و از سرِ محافظه کاری است! بیایید فرض کنیم با توجه به بخشی از حرف هایش- مبنی بر کمتر شناخته شدن سینمای پیش از انقلاب در خارج از ایران- امکان دسترسی به فیلم های گلستان، اصلانی، اُوانسیان، ثالث، کیمیاوی و …در آن ویدیو کلوب نداشته و بسنده کرده به نام بردن از سهل الوصولترین گزینه(عباس کیارستمی فقید) و سوار بر رخشِ فمینیستی، تنها از رخشان بنی اعتماد نام برده. چگونه باید به این انتخاب اعتماد کنیم وقتی در این فهرست نام هیچ فیلمی مربوط به پیش از دههی چهل میلادی نیست! باور کنیم که مورنائو، ریفنشتال، ژیگاورتوف و بسیاری دیگر که تا پیش از این دهه گوهرهای نابی به سینما عرضه داشتهاند به طور طبیعی، جایی در جهانِ سینمایی محبوب فرهادی نداشتهاند؟ ندیدن نامی از سینمای روسیه، آلمان و انگلستان هم به پای سیاست حضورش در فرانسه ننویسیم؟ با توجه به شایعات فیلم اخیرش(قهرمان)، حق میدهم-بخوانید درک میکنم- که از اشاره به آنتونیونی و شاهکاری به نامِ «ماجرا» (که فیلم «درباره الی» آشکارا گوشه چشمی به آن داشت) ابا داشته باشد و در عوض، رد شدن چند بارهی مردی دوچرخه سوار در فیلمِ قهرمان را، به پای تاثیرش از دسیکا بداند. ماندهام کی و چگونه جهان فیلمسازِ جهانیمان آنقدر کوچک شد؟! پایین نیامدن افق نگاهش از خط استوا را بر پایِ چوبین کدامین استدلال استوار کنم؟چگونه سینمای آمریکای لاتین ( موسوم به «سینمای سوم») با آن همه غنایش جایی در انتخابهایش نداشته است؟!