یکی را غربت و دیگری را غصه، سرطان می‌شود

سینماسینما، ایلیا محمدی‌نیا

سالهای دور «سمفونی مردگان» و بعدها «فریدون سه پسر داشت» را از عباس معروفی خواندم اولی را ایران نوشته بود و دومی را در غربت.
اما غربت به او نساخت نه به جسمش و نه به قلمش.
سیمین دانشور روزی به او گفته بود: غصه یعنی سرطان. غصه نخوری یک وقت، معروفی.
و او غصه خورده بود و سرطان گرفت.
کافی‌ست که آدمی، هنرمند باشد، خاصه هنرمندی شناخته شده، دیگر تنها سرطان نیست که او را از پای می‌اندازد که باور دارم با غصه، آدمی آن هم هنرمند شناخته شده خواهد مرد و با سرطان نمی‌میرد. سرطان البته شرط لازم این اتفاق ناگور است اما به یقین شرط کافی آن نیست.
باور دارم او را نه غصه که غربت سرطان داد. با غربت ناخواسته است که آدمی هنرمند چون عباس معروفی می میرد. غربت یعنی اینکه در وطن اجازه حضور نداشته باشی که نتوانی صبح‌ها از نانوایی همزبانت نان بخری و نتوانی غر بزنی که نان خمیر است و…
استاد شجریان سالها با سرطان همنشینی داشت. درست همان سالهایی که با انرژی تمام ناشدنی خود هم در تدارک آلبوم جدیدی بود و هم درگیر کنسرت‌های داخل و خارج از کشور و به همه اینها کارگاه آواز استاد را هم اضافه کنید که هر یکشنبه صبح‌ها باشاگردان خانم کارگاه برپا می‌کرد و عصرهای همان روز نیز با هنرجویان مرد.
سن به حدود ۷۴ رسیده بود اما در تمام این سالها به عنوان مدیر کارگاه ایشان ندیدم و نشنیدم که حتی کسالتی جزئی بر او عارض شود. در هر محفلی که می‌رفت شیک و آراسته بود گویی که سرطان لاعلاجی نبود که البته نبود.
اما وقتی که دیگر برای مردمش در اینجا اجازه خواندن نداشت. وقتی که دیگر اجازه انتشار آثارش را در اینجا نیافت. غصه خورد. و سرطانش هیولایی سهمگین شد که جانش را گرفت. در واقع نه سرطان که غصه او را کشت. آنگونه که سیمین دانشور به عباس معروفی گفت بود که غصه سرطان است. و استاد شجریان در تمام این سال‌هایی که اجازه اجرا برای مردم در کشورش نداشت بسیار غصه می‌خورد.
عباس معروفی اما حکایتی دیگر داشت آثارش اجازه نشر در داخل کشور داشتند از «سمفونی مردگان» گرفته تا «سال بلوا» و «تماما مخصوص» و «فریدون سه پسر داشت» و… اما اجازه حضور و زندگی در اینجا را نداشت. اجازه زیستن داشت اما جایی دیگر.
او غصه می‌خورد اما این غربت بود که او را سرطان داد.
هنرمندان طبعی نازک و شکننده دارند و این اقتضای ذاتی آنهاست که اگر اینگونه نباشد آفرینشی شکل نمی‌گیرد.
طبع نازک آنها با کلامی، حرفی و مجوزی می‌شکند نیازی به بگیر و ببند نیست.
به قول بیژن نجدی نویسنده و شاعر :
گلی را اگر می‌چینید
گیاهی می میرد
زیرا یک بار
فقط یک بار خواب تبر را می‌بینند
حالا آمده‌اید به خاطر چیدن گل سرخ
ساقه نازک گل سرخ
به خاطر کندن گل سرخ اَره آورده‌اید؟
چرا اَره؟
فقط به گل سرخ بگویید تو: هی! تو
خودش می‌افتد و می‌میرد

ثبت شده در سایت پایگاه خبری تحلیلی سینما سینما کد خبر 180528 و در روز پنجشنبه ۱۰ شهریور ۱۴۰۱ ساعت 15:34:03
2024 copyright.