حسین سلطان محمدی
کربلا در فرهنگ اسلامی ایرانی ما جایگاه مهمی دارد و فارغ از هرگونه تحول سیاسی، علاقه به آن، برقرار مانده است. در رویدادهای سیاسی معاصر و بهخصوص با درگیریهای نظامی رخداده در منطقه خاورمیانه، این مکان، بسیار پررنگ و استراتژیک، حضور معنوی اش رخ نموده است. علاقه قلبی آحاد شیعیان و حتی دیگر مسلمانان و معتقدان به سایر ادیان الهی به این مکان و معنویت مستتر در آن، نیاز به یادآوری ندارد. بنابراین، هنگامی که اثری سینمایی با محوریت این مکان جغرافیایی و نیز باور درونی مردم به آن ساخته میشود و به نمایش درمیآید، کنجکاوی برانگیز خواهد بود؛ از این جهت که این همه باور قلبی و بیرونی، در ظرف تصویر چگونه گنجانده شده، یا از چه زاویه ای به آن نگریسته شده است.
فیلم سینمایی «هیهات»، با چهار روایت و شبیه به اثری اپیزودیک – به واسطه وجود علاقه به کربلا بهعنوان حلقه وصل این چهار روایت – در ایام محرم اکران شد. در این فیلم، علاقه به زیارت مرقد امام حسین(ع) و ضریح آن امام، عشق درونی به رسیدن به کربلا و جان بر سر این پیمان نهادن و فراتر از دیدار فیزیکی با آن برخورد کردن، نگاه به مردمان ساکن در کربلا که خود آسیبدیده از حوادث تروریستی رخداده در آن به خدمت زوار درآمدهاند و حضور جوانان ایرانی در عرصه نبرد با داعش و داعشیان در عراق، بهعنوان چهار مضمون در نظر گرفته شده تا در اثری سینمایی، به عشق مردم ایران، رزمندگان دوران دفاع مقدس، مردم عراق و البته مددرسانی برای دفاع از کربلا، نشان داده شود؛ چهار مضمون آشنا و پذیرفتهشده در میان مردم ایران. اما نگاه به مردم ایران در این فیلم، بسیار جانبدارانه است. ما عشق بینهایت به زیارت ضریح امام حسین(ع) داریم، بر سر این عشق جان میدهیم، مردمان ساکن در کربلا آسیبدیده جسمی و اقتصادی هستند و ما تامین کننده آنان هستیم و حتی برای دفاع از کربلا به میدان مبارزه میرویم. البته در روایت چهارم، اینکه ما و مبارزان عراقی، هر دو از یک مادر هستیم و برادر ناتنی یکدیگر و اینکه ما برای دفاع از خانواده شاید معنوی خود به آن عرصه گام نهادهایم هم نشان داده میشود. اما کلیت روایت بر نگاه ایرانی و عشق به کربلا از این زاویه متمرکز است و ابایی ندارد که در بیان این عشق، خواسته و ناخواسته، این نگاه یکسویه و برترانگاری را به گونهای بیان دارد که ایرانی و حاکمیت سیاسی ایران را به چالش بکشد!
در روایت نخست، قهرمان داستان در شوشتر خوزستان چون وعده خود به مادر و بردن او به کربلا را نتوانسته عملی کند، به جای آنکه مادر را به مکان استقرار ضریح جدید حرم امام حسین(ع) در حال انتقال به کربلا ببرد، تریلی حامل ضریح را میدزدد و به خانه میبرد! آیا برای نشان دادن عشق به زیارت ضریح امام حسین(ع)، چالش روایی بهتر یا ابزار پیشبرد داستان بهتری نمیتوانست طراحی شود؟ مادری را که به جز مشکل تنفسی چیزی از حاد بودن وضعیتش نشان داده نمیشود، نمیشد با وسیله نقلیهای به مکان استقرار ضریح برد؟ درخواست یک آمبولانس برای انتقال مادر به محل توقف ماشین حامل ضریح منطقیتر بود، یا درخواست انتقال این تریلی برای بردن به روستایی که مادر در آن بستری بود؟ دزدیدن دیوانهوار تریلی که امکان آسیب زدن به مردم علاقهمند نشسته در کنارش و در حال راز و نیاز را داشت، چه نمادی از عشق درونی مردم ما به زیارت ضریح را میرساند؟ عشق و علاقه ما از سر محبتی درونی است یا نوعی جنون؟ بر چه مبنایی، رساندن ناشیانه ضریح به پشت اتاق مادر، عملی درست وانمود شده؟ چرا مردمانی که در حال راز و نیاز در کنار ماشین حامل ضریح بودند، نزد این فرد، ارزشی نداشتند که ماشین از برابر چشمانشان دزدیده شد؟ بگذریم که پسر، تریلی را با خراب کردن دیوار، به ورودی خانه رساند و خودش دستگیر شد، اما این تریلی دقیقا به پشت پنجره اتاق مادر و در قابی نورانی رسانده شد؟ توسط چه کسی؟ هیهات که این روایتپردازی درستی از این عشق و البته از ایرانیجماعت باشد.
در روایت دوم، جانبازی به منزل پدری آمده است و ظاهرا بعد از درگذشت پدر رسیده است و اینبار نیز مکان، خوزستان و البته حول و حوش شلمچه خوزستان است. نشان داده شد این فرد که از نیروهای لشکر۷ ولیعصر(عج) بوده که در زمان جنگ از دزفول منشأ گرفته بود، مدتی را در آسایشگاه اعصاب و روان بستری بوده نمیدانیم چه مدت، ولی اکنون در قامت یک فرد سالم و معتمد به افکار خود آمده و البته خواهرزادهها یا برادرزادههای خود را نمیشناسد و از آنان میپرسد که اسمشان چیست. گویا قصد سفر به کربلا به همراه خانواده را دارد که واقعه فوت پدر پیش آمده. خانوادهاش یا شاید همرزمانش، در حال رسیدن به مرز برای عبور و رفتن به کربلا هستند و او به دنبال جوانی از خانواده، که به صورتی غیرمنطقی در حال خنثی کردن مینهای جامانده از دوران جنگ است. روایت، امروزی است. در رادیو از ۹ محرم ۱۴۳۷ میشنویم، یعنی تاسوعای سال ۱۳۹۴ شمسی. اما از محیط شلمچه یا روستای محل سکونت خانواده چه تصویری داریم؟ مردمان آنجا نزدیک ۳۰ سال پس از پایان جنگ، هنوز در فکر امضای طومار و درخواست از مسئولان برای پاکسازی نهر از مین و روان کردن آب برای نخلستان خود هستند، ماشینی که قهرمان ما از برادرش امانت گرفته، بسیار داغان و قدیمی است. از اینکه چرا در گذر این همه سال از زمان جنگ کسی برای این کار اقدام نکرده، یا چرا فقط و فقط همین نهر بعد اینهمه سال باید تنها راهگشای مشکل زیستی این مردمان باشد، در روایت چیزی نداریم. به ما میرسانند که حاکمیت سیاسی ایران، این مردمان را فراموش کرده و سفر ظاهری به کربلا جاری است! به ما که سالهاست با پدیده راهیان نور رویاروییم و مردمان را به این مناطق میآوریم و البته از پاکسازی مینها هم در اخبار اطلاعات به ما میدهند. این برهوت منزوی از دنیای معاصر کجاست که حتی نزدیک مرزش با عراق، نشانی از پست نگهبانی نیست؟ اینهمه سال پس از جنگ از چه خوردهاند این مردمان و حالا چه شده که به جای فراخواندن منطقی مسئولان، دنبالهروی جنون ناگهانی یک جوان شده و رزمندهمان را تا مرز جنونی دیگر میکشانیم و او را به روی مین میبریم و فدا میکنیم که بگوییم عشق به کربلا در درون رزمندگانمان تا آخر عمر بوده است؟ برای بیان این مضمون، کل مدیریت حدود ۳۰ ساله دولتها و حتی سپاه را که متولی راهیان نور است، زیر سوال میبریم که این را نشان دهیم؛ جنون آنی را؟
در روایت سوم، چند خانواده عراقی در کنار نهری زندگی میکنند و بهسختی اموراتشان میگذرد. ظاهرا پدرِ دختربچه داستان روی مینِ جامانده از زمان جنگ قدیم یا جامانده از وقایع اخیر عراق، رفته و جان باخته است. بچههای مانند او توسط فردی به بیگاری و گدایی در اطراف حرم مطهر امام حسین(ع) کشانده میشوند که مادرش فهمیده و او را جدا میکند و بعد این دختر به همراه پسربچهای به راه میافتد تا درآمد کسب کند و در سیر روایت درمییابیم که پدر او، مهر برای زائران میساخته و میفروخته است و اکنون این دختربچه، به ساخت مهر میپردازد و به زائران عرضه میکند. خانوادههای عراقی در این بخش در خدمت زائران ایرانی هستند! حتی اگر نان برای خوردن نداشته باشند. در سوی عراقیان نیز، نشان نمیدهند که اینان چگونه زندگی میکنند و فقط چند خانه اصطلاحا حصیری داریم برای اسکانشان در کنار رود. داستان هم از زمانی برای ما آغاز میشود که گویی جمعیت عظیمی از زائران احتمالا ایرانی و با مکنت به کربلا رسیدهاند و انگیزه سودجویی یک شیاد، دختربچه را به گدایی سوق داده و البته در ادامه به فروش مهر میکشاند. بگذریم که دختربچه از یک فروشنده شنید که پدرش مهرهای خوبی درست میکرده و به او میداده برای فروش. اما به جای آنکه نشان دهند مهرهای ساختهشده را به آن مرد بفروشد، نشان میدهند که خود دختربچه در کنار ضریح و چشم به نوشته بالای ورودی حرم، روی زمین نشسته و مهر میفروشد. کرامت آسیبدیدگان عراقی کجا رفت؟ آیا همان ایرانیانی که بدون توجه به وضعیت داخل ایران به زیارت میروند، خریدار این مهرها هستند؟
در روایت آخر، مادر و بچهای در حال سفر به کربلا برای دیدن همسر و پدر خانواده هستند که بهعنوان پزشک هلال احمر به آنجا رفته است. در سیر جستوجو برای رسیدن به مرد خانواده، داستان جنگ فعلی عراق برایمان نشان داده میشود. داستانی انتزاعی و نه عام؛ چون گفتارهای واقعی خانوادههای کسانی که در عراق و سوریه در عرصه نبرد با داعشیان هستند، نشان میدهد که اینان با خانواده در ارتباط بودهاند و اصولا هیچکدام انفرادی برای دیدن همسران خود، به مناطق بحرانی نرفتهاند، یا به آنان اجازه داده نمیشود که بروند. ما در این سوی روایت، فقدان منطق در ایرانیان را شاهدیم. همسر و فرزند بدون هماهنگی به عراق رفتهاند و تنها شاهدیم که ناگهان بر سر مسئولان هلال احمر فرود آمدهاند، چون آنان شتابان به تمیز کردن اتاقی میپردازند که بتوانند این دو را اسکان دهند. در طول ساعاتی که این زن در تبلت همسر به دنبال اوضاع روزانه زندگی همسر در عراق جستوجو میکند، کسی به این مرد خبر نمیدهد که اینان آمدهاند و حتی زمانی که در انتها، زن درمییابد که گوشی برادرشوهر ناتنی در دستان همسر است، به جای ارتباط کلامی برایش متنی عربی را میخواند که همسرش آن را از بلندگو برای داعشیان پخش میکند. مرد فهمیده زن رسیده، اما تماس نمیگیرد. آیا ایرانی جماعت، فردی خودخواه است که خانوادهاش هم برایش اولویت ندارد؟ خانوادهای که آگاه است به بحرانی بودن منطقه حضور همسرش. پس چرا این عاقبت را طراحی کردیم؟ نشان داده شد که همسر این زن با مردی عراقی، از یک مادر هستند! شاید نمادی از اینکه اصطلاحا ما با عراقیها از یک منشأ معنوی هستیم و دختربچهای که در فیلم بر اثر بمبگذاری داعشیان جان باخت و پدرش هم در این راه جان خود را داد، دختر همان برادر ناتنی همسر این زن بود. اما این بیشتر تاکیدی بر این بود که از خانواده ماست و نه حاصل باور و عشق معنوی. این زاویه دید، ایرانی است! در فیلم، گفتارهای عربی عراقیها را با زیرنویس فارسی منتقل کردهاند تا حالوهوای رزمندگان عرصه نبرد با داعش را دریابیم، اما فراموش میکنند که بنویسند متنی که با صدای زن در تبلت منتقل شد و همسرش از بلندگو و بر فراز منارهها برای داعشیان پخش کرد، چه بود و حاوی چه متنی بود.
و آخرین نکته، چرا «هیهات» با واژه انگلیسی never در تیتراژ آمد؟
برای ورود معنوی به عرصه کربلا و کربلاییان، باید نگاه بهتری پیدا کرد و ساختار قویتری ارائه داد. و این انتظار از سازمان اوج که نامش بر تیتراژ این اثر قرار دارد و خودش برآمده از مجاهدتها و معنویت واقعی رزمندگان جنگ و نیروهای سپاهی و بسیجی است، بیشتر است
ماهنامه هنروتجربه