جایزه‌ بگیر «وسترن»، وضعیت «نوآر»، جهانی «علمی-تخیلی» / نگاهی به فیلم «بلید رانر»

سینماسینما، یزدان سلحشور

اگر نگاهی به تاریخ سینما بیندازیم، معمولا «فیلم‌های مشکل‌دار در روند ساخت»، به فیلم‌های ماندگار بدل شده‌اند! «بلید رانر»(۱۹۸۲) یکی از این فیلم‌هاست. فیلمی که گویا هفت نسخه از آن موجود است و یکی از نسخه‌ها که نمایش عمومی هم نداشت، حدود چهار ساعت زمان داشت! نسخه‌ فعلی در دسترس، ۱۱۷ دقیقه است! این فیلم چندین بار گزینه‌های نقش اولش عوض شد؛ داستین هافمن، از فیلم قهر کرد و از سرِ صحنه رفت و گزینه‌های دیگری مثل ایستوود، آل پاچینو و نیکلسون، از گردونه حذف شدند. هریسون فورد، پیشنهاد اسپیلبرگ بود؛ بازیگری محبوب به خاطر «جنگ ستارگان» و «ایندیانا جونز»، اما همین انتخاب نهایی باعث شد مخاطبانی که منتظر فیلمی در همین پایه و مایه عام‌پسند بودند، دچار سرخوردگی شوند و فیلم دچار شکست تجاری شود. [هر چند جهان فیلم آن‌قدر عجیب و پیچیده و روایتش آن‌قدر اروپایی بود که با متر و معیارهای ساده‌پسندانه آن دوره هالیوود وفق نداشته باشد.] نکته بامزه قضیه این بود که گرچه فیلم ظاهرا اقتباسی ا‌ست، اما جز دست‌مایه‌های کلی، نسبتی با رمانِ عجیب، تکان‌دهنده و نفس‌گیر فیلیپ ک. دیک با نام «آیا آدم مصنوعی‌ها خواب گوسفند برقی می‌بینند؟» ندارد. همپتن فنچر که اوایل دهه ۱۹۸۰ بازیگری گمنام بود، با علایقی جاه‌طلبانه در زمینه فیلمنامه‌نویسی، دقیقا رمان دیک را از پنجره به کوچه پرت کرد تا فیلمنامه خودش را بنویسد، اما این اسکات بود که تیر خلاص را به رمان دیک زد! او در اجرای فیلمنامه با بخشیدن فضا و نشانه‌شناسی ژانر «نوآر» به فیلم، ایده علمی- تخیلی و در عین حال استعاری- فلسفی دیک را برای خلق رمانش، بدل به یک اختلاط ژانری، برای زنده کردن «نوآر» در قالبی تازه کرد که بعدها بسیار مورد دستبرد و تقلید قرار گرفت.

دکارد جایزه‌بگیر کاملا متأثر از شخصیت «جایزه‌بگیرهای ژانر وسترن» شکل گرفت که رفتاری شبیه کارآگاهان نوآر داشت؛ این شباهت به هر دو ژانر، احتمالا دلایل لازم را برای توجیه این مطلب که چرا تهیه‌کنندگان فیلم به دنبال ایستوود برای این نقش بودند[جایزه‌بگیری که با «به خاطر چند دلار بیشتر» سرجئولئونه، به این شخصیت جلا و جذابیتی منحصربه‌فرد بخشید] یا حتی به دنبال نیکلسون [کارآگاه «محله چینی‌ها»ی پولانسکی] در اختیار ما می‌‌گذارد.

داستان فیلم- ظاهرا- آن‌قدر ساده بود که برادران وارنر را برای حمایت از ساخت و پخش فیلم قانع کند؛ «دکارد (هریسون فورد) از طرف نیروهای پلیس کلان‌شهر لس‌آنجلس در سال ۲۰۱۹ ماموریت دارد آدم مصنوعی‌ها (موسوم به رپلیکانت) را که حضورشان بر روی کره زمین ممنوع است، شناسایی و تعقیب و خطرشان را از جامعه زمینی رفع کند. تا این‌که چند رپلیکانت متواری مخفیانه وارد لس‌آنجلس می شوند و سعی در نفوذ به داخل شرکت تایرل کورپوریشن می‌کنند؛ یعنی همان شرکتی که آن‌ها را به وجود آورده‌اند.» اما فیلم یک شخصیت مثبت سرخورده دارد که به‌اجبار وارد این داستان می‌شود و باورهای خودش را از دست می‌دهد و درنهایت، در انتهای فیلم، بدل به یک ضدقهرمان ضدقانون می‌شود و خود، به جمع فراریان می‌پیوندد. این سرخورده بودن شخصیت فورد در فیلم، درنهایت به ارتقای شخصیتِ ضدقهرمان فیلم می‌انجامد با بازی درخشان روتخر هاور که به عنوان رُباتی انسان‌نما، تنها به دنبال زندگی‌ای طولانی‌تر[به دلیل دست‌کاری ژنتیک، مدت عمر این ربات‌ها بسیار کوتاه است]، حق حیات و برخورداری از عشق است. سکانسی که او با صرف نظر کردن از کشتن فورد، با مرگی آرام و شکوهمند، بوداوار به نیروانا می‌پیوندد [با بدل به استعاره شدن کبوتر سپیدی که در آغوش دارد و پس از مرگش به آسمان پر می‌کشد]، یکی از به‌یادماندنی‌ترین مرگ‌های تاریخ سینماست. «زندگی در ترس زیباست درسته؟ به همین خاطر همیشه یه برده‌ای! من چیزایی دیدم که شما انسان‌ها باورتون نمی‌شه. جنگ بین دنیاها رو دیدم. پرنده‌هایی دیدم… که در آسمانای تاریک می‌درخشیدن، ولی تمام اون لحظه‌ها… به مرور زمان… مثل قطره اشکی… توی بارون از بین می‌رن.»

اسکات در شکل‌گیری شخصیتِ سرخورده فورد در فیلم، عامدانه نقشی کلیدی داشت. ارتباط این دو، سرِ صحنه، کاملا سرد و غیرصمیمانه بود و اسکات در زمان فیلم‌برداری، بدون دادن هر گونه پیشنهاد، ایده یا راهنمایی، فورد را دچار سردرگمی، سرخوردگی و بی‌هدفی در ایفای نقشش کرده بود. خستگی مفرط روانی -هرچه فیلم‌برداری شبانه پیش می‌رفت- تنها دستاورد شخصی فورد برای

بازی در این نقش بود. اگر دوباره به سراغ فیلم بروید، فوردِ سرزنده و متلک‌گو و خندان سکانس‌های نخست را، طی پیشرفت روایت، آدمی عصبی می‌بینید که دیگر آن تسلط خون‌سردانه‌ را بر وقایع و شرایط ندارد. در واقع اسکات، با هریسون فورد ستاره بی‌چون‌وچرای آن سال‌ها- همچون یک نابازیگر رفتار کرد!

این ایده که دکارد هم خود یک رباتِ ژنتیکی ا‌ست- با خاطرات جعلی در ذهنش- در نسخه‌ نهایی چنان به «اشاراتی کمتر قابل درک» تقلیل پیدا کرد که اکنون در سال ۲۰۱۸ و در بازنگری فیلم، کمتر نشانی از آن می‌یابیم، که این امر به طور مستقیم، حاصل دخالت کمپانی و تغییر تهیه‌کنندگان فیلم بود [گرچه با بازگشت تهیه‌کنندگان پیشین، کمپانی ظاهرا در تصمیمش تجدید نظر کرد، اما دیگر آنان تسلط پیشین را بر پروژه نداشتند] و سعی در پیش‌گیری از پیچیده‌تر شدن داستان. این ایده، البته در نسخه جدید «بلید رانر» به کارگردانی دنی ویلنوو، به ایده اصلی و راهبردی فیلم بدل شده[مامور «بازنشسته کردن» رُبات‌های قدیمی، خود رُباتی ا‌ست با خاطرات ساختگی]؛ نسخه‌ای که روایت باقیِ قصه ۱۹۸۲ است، با حضور هریسون فورد خسته و پیر و به انتهای راه رسیده. در نسخه جدید هم کمتر اثری از رمان دیک می‌بینیم، اما چند ایده فرعی رمان به کار گرفته شده، از جمله حضور حیوانات مصنوعی یا اهمیت یافتن یک درخت خشکیده که در فیلم بدل به نگهبان تابوت «انسان‌نما»یی می‌شود که مادر فرزند هریسون فورد است.

منبع: ماهنامه هنروتجربه

ثبت شده در سایت پایگاه خبری تحلیلی سینما سینما کد خبر 107317 و در روز پنجشنبه ۷ شهریور ۱۳۹۸ ساعت ۰۶:۱۰:۳۹
2024 copyright.