رستگاری در نیمروز/ نگاهی به فیلم «سرخ‌پوست»

سینماسینما، شادی حاجی‌مشهدی

«سرخ‌پوست» دومین ساخته نیما جاویدی با پای‌بندی به یک فیلمنامه سه پرده‌ای کم‌وبیش دقیق و یک داستان ساده، اما پرتعقیب وگریز، می‌تواند مخاطب را تا پایان با خود همراه کند.

به یاد دارم پس از دیدن اولین فیلم از این کارگردان، از سنگ‌دلی و سردروحی قهرمانان اصلی آن که با رفتن و رها کردن یک نوزاد مرده، بر اخلاقیات انسانی چشم فرو بسته بودند، به خشم آمده بودم. در مقام یک مخاطب و مهم‌تر از آن، یک مادر، از این وجدان‌گریزی و منفعت‌طلبی شخصیت‌های فیلم، که قویا و صرفا توجیهی خودخواهانه داشت، خشمگین بودم و فکر می‌کردم یک فیلم‌ساز رسالتی والاتر از این دارد تا بخواهد تنها، تکه‌هایی از زندگی مدرن و خشن امروزی را در قالب قصه‌ای هر چند حقیقی و به هر شکل، جذاب تعریف کند و هنرمند نباید این‌چنین بی‌پروا، مرزهای انسانیت را که شاید درزندگی واقعی مدام در حال شکستن و دریده شدن است، نادیده انگارد.

بااین‌حال، «ملبورن» به عنوان اولین اثر بلند سینمایی نیما جاویدی، واجد همه خصایص داستان‌پردازی مدرن بود، و باید موفقیت اصلی آن را مدیون عبور مناسب شخصیت‌های اصلی فیلم از متن به پرده سینما دانست. بااین‌حال، ملبورن فاقد رشته‌های قدرتمند فرامتنی بود و نتوانست پس از نمایش، یک ارتباط عاطفی و دوسویه را با بیننده حفظ کند. هم‌چنین وجود شباهت‌های زیاد در شیوه داستان‌گویی و سبک کارگردانی، فیلم را به آثار پیشین اصغر فرهادی شبیه‌تر می‌کرد و سبب شده بود نیما جاویدی را فیلم‌سازی دنباله‌رو یا دست کم علاقه‌مند به سینمای فرهادی بدانیم.

اما «سرخ‌پوست»، دومین اثر سینمایی این کارگردان جوان، همه معادلات و پیش‌فرض‌های ذهنی پیشینمان را برهم می‌زند و دیگر بار ثابت می‌کند که چقدر وفاداری به یک فیلمنامه خوب می‌تواند نتیجه مثبتی در پی داشته باشد.

«سرخ‌پوست» قصه‌ای ساده، روان و بی‌لکنت دارد که با هوشمندی جزئیاتی از یک تابلوی بزرگ را کم‌کم بر مخاطب آشکار می‌کند. در سال‌های پیش از انقلاب در یک زندان محلی که در نزدیکی محوطه فرودگاه قرار دارد، اتفاقی رخ می‌دهد؛ باند فرودگاه قرار است بزرگ‌تر شود و در این طرح عظیم توسعه، ساختمان زندان به‌زودی تخریب خواهد شد. سکانس آغازین فیلم با نمایی از حلقه زندانیان که در حیاط بیرونی زندان و زیر بارش باران بر گردِ پایه چوبه دار ایستاده‌اند و در حال پتک زدن به این سازه سنگین هستند، شروع می‌شود. این قاب اساسی‌ترین و مهم‌ترین تصویر فصل ابتدایی فیلم است که در واقع تکه‌های دیگر پازل به آن مربوط می‌شود؛ پازلی با محوریت چوبه دار، سازه خاص طراحی‌شده برای آن و مکافاتی به نام اعدام…

در پی دستور برای تخریب زندان، همه زندانی‌ها و کادر نظامی- اداری باید به ساختمان جدید منتقل شوند. نوید محمدزاده، در نقش سرهنگ جاهد- یک نظامی میان‌سال و کارکشته- با یک بازی زیرپوستی وکنترل‌شده ایفای نقش می‌کند. سرهنگ که مدت‌هاست به عنوان مدیر زندان و بدون اشتباه خدمت کرده، در گیرودار این نقلِ مکان متوجه غیبت یکی از زندانیان محکوم به اعدام می‌شود و هم‌زمان با این رخداد، حکم غافل‌گیرکننده ترفیعش نیز به او پیشکش می‌شود.

پنهان شدن و فرار زندانی گم‌شده دلیل محکمی دارد و این دلیل، هسته اصلی تعقیب و گریزهای بعدی را در فیلمنامه شکل می‌دهد. حضور پریناز ایزدیار( شیرین)، در نقش یک مددکار اجتماعی، با روح زنانه و شخصیت دل‌فریبش، فضای سرد و سنگین زندان را می‌شکند و از نکات مهم و کلیدی ایجاد پیرنگ‌های بعدی و ایجاد فراز و فرودهای قصه است.

جاویدی در این فیلم به چند شاخصه مهم سینمایی توجه می‌کند و مولفه‌های روایی فیلمنامه‌های کلاسیک را نیز به‌خوبی مدنظر دارد. اولین آن‌ها وفاداری به جزئیات یک متن قوی است، دوم شخصیت‌پردازی و هوشمندی در استفاده از خصوصیات ظاهری و درونی بازیگران منتخب و سومی استفاده از زبان تصویر در انتقال گزاره‌ها و لحظات دراماتیک فیلم است. فیلم‌برداری بی‌نقص هومن بهمنش با میزانسن‌ها و نورپردازی‌های خلاقانه‌اش، به‌خصوص در سکانس پایانی فیلم از دیگر نکات درخشان فیلم به شمار می‌رود.

«سرخ‌پوست» استخوان‌بندی محکمی دارد و با تعلیق‌های لحظه‌ای و غیرقابل پیش‌بینی‌اش، کشش و پیوستگی عناصر دراماتیک آن را آسان‌تر می‌سازد. از همین روی مثلا با پرداختن به جزئیاتی در معرفی شناسنامه شخصیت پنهان قصه، مثل رنگ آفتاب‌سوخته پوست زندانی، علاقه‌اش به یک قورباغه آبدوست، اصرارش بر بی‌گناهی، کم‌حرف بودن و گوشه‌گیری و… شمایلی قابل تصور از یک شخصیت غایب را برای مخاطب باورپذیر می‌کند.

علت حضور زن مددکار که رفته‌رفته برای همکاری و اثبات بی‌گناهی فراری پررنگ‌تر شده است، بیشتر بر بیننده آشکار می‌شود. او باوقار و زیباست و رفتار و گفتارش بی‌آن‌که بخواهد، منعکس‌کننده روحیاتی اغواگرانه است، اما این دل‌فریبی و شیطنت در مواجهه با خشونت و جاه‌طلبی درونی شخصیت سرهنگ، به این زن خصوصیتی معصومانه و قابل اعتماد می‌دهد.

کشش جاهد به زن جوان در حالی رنگ‌وبویی عاشقانه به خود می‌گیرد که او را در حالتی از تجرد و خلوت‌گزینی خودخواسته شناخته‌ایم. نقطه عطف درام جایی است که سرهنگِ دل‌شکسته، میان تنبیه مددکار فریب‌کار و تصمیم برای پذیرش بی‌گناهی زندانی فراری و اصرار برای اثبات این بی‌گناهی از سوی مددکار، بلاتکلیف و جریحه‌دار مانده است.

گره‌افکنی‌ها و گره‌گشایی‌ها در فیلم، با یک ریتم منطقی به پیش می‌رود و با هر رخداد، درهای دیگری گشوده و پرسش‌های تازه‌ای مطرح می‌شوند. تلاش برای گمراه کردن جاهد و نومید کردن او در تعقیب زندانی، همراه با مراجعه مهندسان تخریب، تعلیق‌های پیاپی دیگری را سبب می‌شود که با حضور همسر و فرزند زندانی روستایی و ساده‌دل، هیجان بیشتری به داستان می‌دهد.

توجه به جزئیات دیداری و شنیداری و استفاده مناسب از تکنیک‌های کامپیوتری در جلوه‌های ویژه «سرخ‌پوست»، مثل توجه به مدل هواپیماهای در حال فرود یا حرکت بولدوزرها و جاده صاف‌کن‌ها در پس‌زمینه تصاویر لانگ شاتِ دشتِ اطرافِ ساختمانِ زندان، از دیگر نکات مثبت فیلم است. هم‌چنین موسیقی فیلم که به‌قاعده و هم‌جهت با لحن دراماتیک فیلم است و همچون جامه‌ای اندازه و آراسته، بر پیکر آن می‌نشیند.

با وجود کاستی‌هایی که در فیلمنامه برای شکل دادن به کنش‌مندی‌های منطقی در تحول شخصیت سرهنگ وجود دارد، برگ برنده «سرخ‌پوست» تنها اجرای خلاقانه و حرکت بر بستر یک ساختار درست نیست، بلکه دگردیسی ضدقهرمان آن به سمت‌وسویی انسانی است.

هر چند ممکن است این تحول و حرکت، دیر و بعید به نظر برسد، اما یک تغییر انسانی و امیدوارکننده است و این وجه گم‌شده‌ای از رسالت یک فیلم‌ساز یا هنرمند است که با ورود به جهان مخاطب او را در سرنوشت همه قهرمانانش سهیم می‌کند.

شاید برخلاف نظر بسیاری از منتقدان و مخاطبان «سرخ‌پوست»، که تحول و تغییر ضدقهرمان آن را در پایان، ناگهانی و غیرقابل باور می‌دانند، ذکر چند حقیقت برای درک بهتر این دگرگونی ضروری به نظر برسد.

به گمان نگارنده این تغییر می‌تواند با تکیه بر چند دلیل منطقی که هر یک را مبتنی بر عناصر روایی و بصری قصه پیش‌تر دریافته‌ایم، رخ دهد:

  1. سرهنگ جاهد در انتظار حکم ترفیع نبود، اما آن را دریافت می‌کند. (پاداشی که اگر آن را دریافت نکند، وضعیت فعلی او را بدتر نمی‌کند.) ۲ او با تکیه بر هوش خود و شواهد موجود به این باور می‌رسد که زندانی در مشت اوست، اما رفته‌رفته درمی‌یابد که این تعقیب و گریز بی‌فایده است و با وجود کوشش‌های فراوان و استفاده از ترفندها و فشارهای بسیار محل اختفای فراری را نمی‌یابد. ۳ هم‌ولایتی مرد فراری به شهادت دروغینش در دادگاه اقرار می‌کند و به جاهد اطمینان می‌دهد با دستگیری او به واقع یک بی‌گناه اعدام خواهد شد. ۴ جاهد در میان‌سالی هنوز عاشق نشده است و هر چند دیر، اما حس می‌کند ناخواسته دل در گروی شیرین دارد. ۵ سرهنگ در گیرودار این جست‌وجو، شاهد استیصال همسر و فرزند مرد زندانی است و تلاش خانواده، هم‌سلولی و زن مددکار را برای رهاندن سرخ‌پوست ناکام می‌بیند. ۶ به نظر می‌رسد پس از این همه تعقیب و گریز، جاهد دچار یک وسواس روحی برای اثبات توانمندی‌اش در حل این معما شده است و پافشاری و لج‌بازی او نه فقط برای دستگیری مرد فراری، بلکه برای اثبات هوش و تلاشش پیش از همه به خود اوست… ۷ جاهد لحظاتی را به‌اجبار در سلول زندانی سپری می‌کند و به تصویر به دار آویخته خود که بر دیوار سلول حک شده، خیره می‌شود. این‌ها همان تلنگرهایی است که آرام آرام بر روح او زده می‌شود و به‌ناچار در لحظاتی، با رنجِ آن پدرِ فراری آشنا می‌شود…

در پایان، صیاد خسته‌تنِ ثابت‌قدم مرغ رمیده را در دام خود گرفتار می‌کند و بر این عطش تعقیب و گریز طاقت‌فرسا پایان می‌دهد. اما فرجام این زندانی رمیده از بند، با بخشش و بزرگواری توام می‌شود و شکارچی که حالا دلش لرزیده است، به جای شادمانی کردن بر این پیروزی، دل در گروی دام عشق تازه‌ای می‌نهد.

منبع: ماهنامه هنروتجربه

ثبت شده در سایت پایگاه خبری تحلیلی سینما سینما کد خبر 114227 و در روز چهارشنبه ۲۲ خرداد ۱۳۹۸ ساعت ۰۸:۴۵:۳۱
2024 copyright.