عواقب ناتربیتی/ نگاهی به فیلم «ب۱۲»

سینماسینما، فریبا اشوئی

بهادر به تحریک بچه‌های روستا، برای تهیه داروی مادربزرگش بی‌خبر از خانواده راهی شهر می‌شود. ایوب، دوستش، نیز او را در این سفر همراهی می‌کند. ورود آن‌ها به شهر با ماجراهای پیش‌بینی‌نشده‌ای همراه است و…

«ب۱۲» فیلمی است که قرار بوده در ژانر کودک ساخته شود، اما متاسفانه کاملا با این فضا بیگانه است. برای تولید فیلم برای گروه سنی کودک و نوجوان صرف این‌که دو کودک کاراکترهای اصلی قصه باشند، شاید شرط لازم باشد، اما یقینا شرط کافی نیست. داستان «ب۱۲» در ایده اصلی خود متفاوت و موفق عمل کرده، اما در پرداخت آن پرغلط و ناموفق است. ایده اصلی متوجه عواقب عملکرد ناموفق تربیتی کودکان است، اما عوامل پدیدآورنده این ایده تماما غیرواقعی و غیرمنطقی طراحی شده‌اند. گره اصلی داستان از بی‌غیرت خوانده شدن بهادر از طرف هم‌بازی‌هایش می‌آید که

نویسنده برای رهایی قهرمان (بهادر) از زیر بار این اتهام، او را راهی یک سفر پرمخاطره می‌کند. سوال مهم این است: مادام که پسر ارشد پیرزن (مادربزرگ) یعنی همان دایی صمد در قید حیات است و مسئول اصلی مادرش، بی‌غیرتی بهادر آن هم به دلیل ناتوانی در تهیه داروی مادربزرگش چه محلی از اعراب دارد؟ به این ترتیب، فیلمنامه از نقطه آغازینش بر پایه یک رویداد غیرواقعی پیش می‌رود که اثرات آن تا پایان ماجرا هم‌چنان بر سر فیلم گسترده است. پیرنگ اصلی فیلم حول دو محور تربیتی و اجتماعی استوار است. محور تربیتی آن متوجه ارتباط معیوب والدین (سرپرست) با کودک، و محور اجتماعی آن نیز بر رویارویی کودکان با خطرات و بزه‌های اجتماعی تمرکز دارد. در بخش تربیتی فیلمنامه لَنگی‌های زیاد دارد که مهم‌ترینش این است که بهادر برای کتک‌هایی که از دایی‌اش (صمد) خورده، به قصد فرار به شهر نمی‌رود، بلکه دلایلش برای این اقدام، کاملا شخصی و اخلاقی است. ایوب نیز در این سفر با نیتی کاملا شخصی و معرفتی او را همراهی می‌کند. (در کامیون با هم پیمان مودت و دوستی تا پایان راه می‌بندند.) ترس از تنبیه بدنی، آن هم پس از عبور از همه اتفاقات پشت سر گذاشته‌شده در شهر، تنها مانع بازگشت بچه‌ها به منزل است. این بی‌نظمی در دسته‌بندی اتفاقات و اسباب وقوع آن، درام را به دو پاره منفصل از هم بدل ساخته است. اصل مهم و الزامی در پرداخت انگیزه‌های اشاره‌شده برای تصمیم بهادر، معرفی کاراکترهایی است که او به خاطرشان ریسک می‌کند. مثلا مخاطب لازم است متوجه رابطه عاطفی قوی بین مادربزرگ و بهادر… یا دست‌کم تنگ‌دستی و گرفتاری دایی صمد شود تا شاید اقدام کودکانه بهادر توجیه شود، که متاسفانه شواهد آن در فیلم قابل رویت نیست.

ضعف و سستی در پرداخت این کاراکترها، انگیزه‌های عملیاتی داستان را هم از بین برده و آن را غیرقابل باور ساخته است. در واقع آن‌چه مخاطب در شروع داستان با آن روبه‌روست، پسربچه‌ای سرکش و عصیان‌گر به نام بهادر است که فوت والدینش او را ناآرام و غیرقابل کنترل ساخته و مدام هم مورد عتاب و خطاب کوچک‌ترها و بزرگ‌ترهای روستا قرار می‌گیرد. دایی بهادر (صمد) هم به دلیل عجز در توان تربیتی‌اش، او را تنبیه بدنی می‌کند و اتفاقا بهادر هم از این فعل او به‌شدت شاکی است. اما بعد به یک‌باره (در یک سکانس) همین کودک عاصی متحول شده و تبدیل می‌شود به یک کاراکتر کاملا مثبت و متعهد که تلاش می‌کند باری از دوش دایی صمدش بردارد. (دلیل بصری و قابل رویت این همه تغییرات شخصیتی بهادر در فیلم موجود نیست.) اما محور اجتماعی داستان نیز بی‌تاثیر از غلط‌های محور تربیتی آن نیست. اولین برخورد اجتماعی دو کودک در جامعه‌ای بزرگ‌تر از روستا (شهر) در محیط داروخانه اتفاق می‌افتد (زمانی که بچه‌ها متوجه می‌شوند پول کافی برای تهیه داروی بی‌بی در اختیار ندارند).

در شکل منطقی ورود بزرگ‌ترها به ماجرا برای حل مشکل قابل پیش‌بینی است (وقتی می‌بینند دو کودک از روستا برای تهیه دارویی به شهر آمده‌اند و از تهیه مبلغ آن ناتوان‌اند). اما فیلم‌ساز سمت‌وسوی هندی ماجرا را برمی‌گزیند تا کودکان فقیر و بیچاره را اسیر جادوگر بدطینت قصه کند (رئیس باند کودکان کار). به این شکل هم بار دراماتیک فیلمش را بالا برده و هم در سیاه‌نمایی مرسوم از جامعه خود، موفق عمل کرده است. به‌هرحال مشکل اساسی فیلم بیش از سایر عوامل، متوجه فیلمنامه نصفه و نیمه آن است. فیلم‌ساز، در روایت درام خود، هم‌چنان بر سازه الگوهای قدیمی چرخیده و ماجرا را به شیوه یک‌خطی، به دور از فراز و فرودهای جان‌دار و محکم، یا افزودن خرده‌پیرنگ‌های موثر، که بتواند جانی به ریتم و جریان داستان ببخشد و نوآوری تازه‌ای در جریان درام ایجاد کند، پیش برده است. جغرافیای انتخاب‌شده برای داستان هم روستایی خشک و دورافتاده است که از مختصات روستایی و فرهنگ آن هیچ اطلاعاتی به مخاطب نمی‌دهد. به غیر از شماری مردمان بی‌کار و لوده (استوار پاسگاه نیز از همه اهالی روستا منفعل‌تر و نابلدتر به نظر می‌رسد) که اوقات خود را در سر گذرها و درون قهوه‌خانه به بطالت می‌گذرانند و در یافتن بچه‌های گم‌شده روستا از انتخاب بدیهی‌ترین راه‌ها (موبایل، توزیع عکس بچه‌ها در سطح گسترده در شهر و استان، خبر کردن دایی بهادر و مدد جستن از او در امر جست‌وجو و…) هم عاجز مانده‌اند و تازه در اقدامی کودکانه و بلاهت‌بار برایشان مجلس ختم هم می‌گیرند.

این نگاه فیلم‌ساز به روستا و مردمانش آزاردهنده و غیرقابل قبول است. ریتم فیلم متقارن نیست و به غیر از پرده میانی که به حضور بچه‌ها در شهر و ماجراهایشان اختصاص یافته، دو پرده اول و دوم ریتم کند و کسل‌کننده‌ای دارد. بازی کودکان (بهادر محمدی، رضا اسدی) یک سروگردن از بازی بازیگران حرفه‌ای بالاتر است. تلاش فیلم‌ساز برای درآوردن لهجه روستایی بازیگران بی‌ثمر است و چه بسا به فیلم ضربه هم زده است. (البته این نقصان مهم و جدی فیلم با زیرنویس زبان خارجی در حضور بین‌المللی فیلم در جشنواره‌ها شاید پنهان مانده باشد!)

منبع:  ماهنامه هنروتجربه

ثبت شده در سایت پایگاه خبری تحلیلی سینما سینما کد خبر 115510 و در روز یکشنبه ۹ تیر ۱۳۹۸ ساعت ۱۶:۰۲:۴۲
2024 copyright.