غربتی به وسعت جهان / درباره «در غربت»، ساخته سهراب شهیدثالث

سینماسینما، پوریا ذوالفقاری:

نخستین فیلمی که سهراب شهید ثالث پس از مهاجرتش ساخت، «در غربت» نام دارد. قصه چند ترک مهاجر به آلمان. چند آدم پس زده شده، غریبه، تن داده به شکل دشوار زندگی و ناامیدانه امیدوار به روزهای بهتر، محروم از ابتدایی ترین حقوق و سرشار از دغدغه و کمبودهای روحی و جسمی. شهید ثالث قصه غربت را تعریف نمی کند. با این مفهوم دنیای اثرش را می سازد. آن را در لحظه لحظه اثرش جاری می کند. غربت فیلم زندگی یک ترک در آلمان نیست. تلاش او برای آموختن زبان به امید برقراری ارتباط باآدم های آن جامعه و شاید بهره مند شدن از لذتی کوتاه نیست. غربت سکوت بین دیالوگ هاست. مکث ها و وقفه هایی است که خبر از تقلا برای یافتن جمله ای به امید هم صحبتی می دهند.مهم ترین تجلی غربت در تناقض زندگی است. ترک های مهاجر و محکوم به هم نشینی با یکدیگر، سخنی باهم ندارند و جز جملاتی ضروری چیزی بین آن ها رد و بدل نمی شود و از سوی دیگر آرزوی سودای برقراری رابطه با مردم جامعه جدید هم هرگز محقق نمی شود. فیلم غربت را در فاصله تکرارها روایت می کند. در هربار تصویر کردن حسین در کارگاه، هربار بازگشتنش به خانه با مترو، هربار پیش از خواب از هم اتاقی اش پرسیدن که :«خوابی؟» و وقتی هم او پاسخ منفی می دهد، مکالمه ای آغاز نمی شود.

شهیدثالث در این فیلم مثل دو ساخته نخستش در ایران و البته بیش از هردو آن ها، تا دور شدن آدم هایش و تبدیل شدن آنها به نقطه ای محو در لانگ شات کات نمی دهد. چه تمهیدی از این کاراتر برای رساندن سرگشتگی و بی قدری آدم ها و رویاهایشان در این جامعه، در این جهان؟ حسین یکی از شخصیت های ماندگار تاریخ سینمای ایران است. اگر انتخاب شخصیت های فراموش نشدنی به بازی ای ناگفته محدود به شخصیت های فیلم های جریان اصلی تبدیل نشده بود و هرسال از دل نظرسنجی های نشریات و سایت ها به پیش بینی پذیرترین شکل دوباره «قیصر» یا «رضاموتوری» درنمی آمد، حسین «در غربت» در کنار آقای بدیعی «طعم گیلاس» می توانستند جایگاهی در بالاترین نقطه نظرسنجی بیابند. حسین هست و دیده نمی شود. تقلا می کند و کسی به او وقعی نمی گذارد. جملاتی برای جلب توجه زنان حفظ می کند. وقتی در پارک چندجمله را تحویل زنی می دهد، زن پاسخ می دهد که متاهل است. حسین از سطح پیشنهاد می گذرد و عملا هرزگی می کند. می کوشد با تقلای بیش تر زن را به سمت خود بخواند. انتظار طبیعی مان در چنین وضعیتی چیست؟ این که زن کلافه از مزاحمت مرد، برخیزد و برود. ولی چنین نمی شود. حسین آن قدر مهم نیست که حتی هرزگی اش مایه آزار شود. زن کتابش را وروق می زند و به خواندن ادامه می دهد و این حسین است که ناکام و شکست خورده و (مهم تر از آن، دیده نشده) صحنه را ترک می کند.

اوج محرومیت و اندوه و تنهایی این آدم ها در سکانس ورود پسر خوش تیپ  جمع مهاجر با یک دختر به آن پانسیون دل گیر تصویر می شود. همه دور میز می نشینند. پسر ان ها را معرفی می کند. سکوت. حسین برمی خیزد و به اتاقش می رود. عکسی از استانبول می آورد و به دختر نشان می دهد. دختر لبخندی می زند. حسین سر جایش می نشیند. سکوت. زن ترک چای می ریزد. چای می خورند. پسر جوان برمی خیزد. به اتاقش می رود و موسیقی ترکی می گذارد. غربت زده ها در پی جلب توجه اند. دنبال باز کردن سر صحبت. ولی چیزی در چنته ندارند. نه در سر، نه در دل و نه در پستوی اتاق هایشان. این سکانس نقطه اوج فیلم است. عالی ترین تصویر از تنهایی و محرومیت یک زندگی سرشار از تکرار و خالی از امید.

شهیدثالث با خلق شخصیت پیرزن آلمانی زبان طبقه پایین که در هربار عبور حسین در را باز و به او سلام می کند، مرزهای غربت جهانش را تا بی نهایت گسترش می دهد. پیرزن بالاخره در پی یکی از همین سلام گفتن ها حسین را به خانه اش دعوت می کند. برای او قهوه می ریزد و از پسرش گلایه می کند. حسین چیزی از حرف های او نمی فهمد و می کوشد با واکنش نشان دادن این واقعیت را کتمان کند. طبیعتا پیرزن می فهمد. حسین بی خداحافظی خانه را ترک می کند. نه، این جا بهشت موعود نیست. وضعیت مهاجران، تقدیر آدم های این جهان است. جهانی که وطن نیست. وطن نمی شود. و این را فیلم ساز کولی و پرسه گرد و بسیارزیسته ای چون شهیدثالث خوب درک می کند و خوب به تصویر می کشد. این روزها که فیلم  تجربی به تجربه محدود و طولانی شدن پلان ها و میزانس های عجیب و غریب و پیچیده نما به پرستیژ فیلم های این جریان بدل شده اند، تماشای «در غربت» می تواند معیار درست فیلم هنری و تجربی را به یادمان آورد. این روزها که مینیمالیسم کشفی جدید به نظر می آید که در عمل به شکلی نادرست و به کم بودن وسایل صحنه ترجمه می شود، «در غربت» شکل متعالی این رویکرد را پیش چشم ما می گذارد. کافی است به سکانس آغازین فیلم بنگریم؛ حسین در کارگاه و پشت آن دستگاه خسته کننده نشسته و کار می کند. در نمای دوم دوربین کمی عقب می آید. در نمای سوم حسین را در لانگ شات و هم چنان از همان زاویه می بینیم. تنها و در محاصره آهن و صداهای کلافه کننده. در طول فیلم هربار حسین را در یکی از این سه زاویه می بینیم. تا وقتی هم اتاقی اش قصد برگشت می کند. حسن رفتن او را می نگرد و می خوابد. روز بعد دوربین زاویه عوض کرده. پشت حسین قرار گرفته و فضای خالی پیش روی او را برای نخستین بار به ما نشان می دهد. آیا رویاهای حسین روزی جامه عمل خواهند پوشید؟ او چندصد یا چندهزار قطعه دیگر را باید در دستگاه بگذارد و چند روز دیگر باید آن مسیر تکراری خیابان و مترو و پله های ساختمان را تا اتاق خوابش بپیماید؟ چند کلمه و جمله آلمانی دیگر باید بیاموزد؟…

ماهنامه هنر و تجربه

ثبت شده در سایت پایگاه خبری تحلیلی سینما سینما کد خبر 37808 و در روز شنبه ۱۱ دی ۱۳۹۵ ساعت ۱۱:۵۹:۱۹
2024 copyright.